عشق واقعی

 عشق واقعی!

روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این كه متوجه شود از بین او و مُهرش عبور كرد.

مرد نمازش را قطع كرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی.

مجنون به خود آمد و گفت: من كه عاشق لیلی هستم تو را ندیدم، تو كه عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی كه من بین تو و خدایت فاصله انداختم؟

 

نماز موضوعی است که متدیان، بسیار با آن سر و کار دارند اما مواجهه‌ی افراد مختلف با آن متفاوت است. نماز برای بسیاری دغدغه‌ است اما دغدغه‌ای آزار دهنده که تا پایان وقت با آنهاست و در آن لحظات پایانی که آن را به جا می‌آورند گویا که بار بزرگی را از دوش برداشته‌اند.

گروه دیگری نیز به نماز عادت کرده‌اند و چندان ارتباطی با آن نداشته و هیچ دغدغه‌ای برایشان ندارد و از سر عادت دیر یا زود آن را به جا می‌آورند.

اما در این میان هستند افرادی که نماز جور دیگری برایشان دغدغه است. این افراد توانسته‌اند ارتباطی با آن برقرار کنند و دغدغه آنها این است که آن را به نحو صحیحی به جای آورند.

 

اما چگونه نماز برای انسان شیرین می‌شود؟

نماز عبادتی که در ابتدای راه، نیاز به تمرین دارد تا عادت شده و مشقت آن هموار شود. از این روست که آموزه‌های تربیتی دین، گویای این است که کودکان از هفت سالگی به نماز فرا خوانده شوند تا کم کم با آن خو بگیرند. اما قدم بعد، ستیز با عادت شدن آن است. و تمام مشکل اینجاست که یا نماز برای افراد عادت نمی شود و یا تبدیل به عادت می‌گردد.

عادت نکردن افراد به نماز در ابتدای سنین تکلیف موجب کسالت و مشقت برای آنان در سنین بالاتر شده و باقی ماندن در عادت موجب عدم ارتباط با آن می‌گردد. اما نمازی که "قربانُ کلِ تقی" است و "معراج مومن" است، فراتر از تکرار واژه‌ها و انجام منظم حرکات است.

از قدیم انسانها دنبال جادو، ذکر، ختم، رمز و کیمیا بوده‌اند تا یکباره ترقی کنند. امروز هم کم نیستند افرادی که ذکر می‌دهند و آدمهایی که دنبال آن هستند و خود شما نیز قطعا نمونه‌های دینی آن را تجربه کرده‌اید. حتی منابع اسلامی نیز پر است از این دست ختوم و اذکار. اما کم‌اند افرادی که با این روشها گره‌ای گشوده باشند حتی با شیوه‌های دینی. اما چرا؟

علت عدم تأثیر عمده این موارد، عدم ارتباط با معناست. چرا که الفاظ منشاء اثر نیستند و آنچه سیراب می‌کند خود آب است نه اسم آن. گذشته از اینکه بسیاری از موارد غیر دینی آن شیوه‌ها، تهی از معنا هستند.

نماز نیز یکی از همان اکسیرهاست که به فرموده‌ی اولیای دین قربان و معراج است یعنی بال پرواز و ترقی. و آنچه گفته آمد همه برای این بود که عرض گردد نماز بهترین و تضمینی‌ترین ذکر و ختم و رمز برای ترقی و رسیدن به آرزوها و پر کشیدن به اوج آسمانهاست. اما نه ظاهر نماز و نه الفاظ آن، بل روح و معنای آن، که داستان نماز و روحش همان داستان آب و اسم آب است.

وقتی  مى‌گوئى: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ الحَمْدلله ربّ العالمین» یعنى؛ خداوندا! تو مرا از عدم به وجود آورده‌اى و من چیزى نبوده و نیستم، پس هستى مطلق تویى.

اما تنها راه عادت کردن به نماز و عادی نشدن نماز؛ تنها و تنها با توجه به آن و گذشتن از ظاهر آن و رسیدن به معنا و ارتباط با روح آن است که در تعابیر دیگر به این توجه حضور قلب نیز گفته می‌شود.

برای دست یابی به حضور قلب باید به نماز اهمیت داد. از وقت نماز گرفته تا مقدمات و اعمال و اذکار آن. بنابر این بهتر است نمازگزار موارد زیر را مراعات کند:

1- اهتمام به نماز اول وقت داشته و سعی کند دغدغه‌‌اش این باشد که تا اذان گفته شد هر جا که هست در پی خواندن نمازش رود.

2- قبل از نماز حتما اذان و اقامه را بگوید و خود را برای نماز مهیا کرده و ذهنش را از امور روزمره و مشغله‌های زندگی خالی کند.

3- قبل از نماز همیشه به خود توجه دهد که می‌خواهد در پیشگاه خدای بزرگی بایستد که او را می‌بیند و فراتر از آن، کسی است که او را و همه عالم را آفریده و هستی به دست اوست و شنوا و دانا و مهربان است.

4- حتما معنای اذکار نماز و آیاتی که در آن تلاوت می‌کند را بداند و توجه داشته باشد که دارد با خدای خود صحبت می‌کند.

5- بعد از نماز حتما چند دقیقه‌ای بنشیند و ارتباط خود را ادامه دهد و در آن بیندیشد.

 

پایان کلام خود را به ماجرایی از حضرت جانان، امیر مومنان، علی علیه السلام می‌آرایم و امید دارم که در همین اولین نمازی که پیش روی ماست به معنایی که ایشان فرمودند دقت کنیم.

جابر بن عبدالله انصارى تعریف می‌کند که روزى به همراه مولاى متّقیان، امام على علیه السلام بودم، شخصى را دیدیم كه مشغول نماز است،

حضرت به او خطاب كرد و فرمود: آیا معنا و مفهوم نماز را مى‌دانى كه چگونه و براى چه مى‌باشد؟

مرد گفت: مگر نماز معنای غیر عبادت دارد؟

حضرت فرمود: آرى، به حقّ آن كسى كه محمّد(صلّى الله علیه و آله) را به نبوّت مبعوث گردانید، نماز داراى تأویل و مفهومى است كه تمام معناى عبودیّت در آن خواهد بود.

مرد مشتاق شد و گفت: پس مرا تعلیم فرما.

امام فرمود: معنا و مفهوم اولین تكبیر آن است كه خداوند، سبحان و منزّه است از این كه داراى قیام و قعود باشد.

دومین تكبیر یعنى؛ خداوند موصوف به حركت و سكون نمى‌باشد.

سومین تكبیر یعنى؛ نمى‌توان خداوند را به جسمى تشبیه كرد.

چهارمین تكبیر یعنى؛ چیزى بر خداوند عارض نمى‌شود.

پنجمین تكبیر مفهومش آن است كه خداوند، نه محلّ خاصى دارد و نه چیزى در او حلول مى‌كند.

ششمین تكبیر معنایش این است كه زوال و انتقال و نیز تغییر و تحوّل براى خداوند مفهومى ندارد.

و هفتمین تكبیر یعنى؛ بدان كه خداوند سبحان همچون دیگر اجسام، داراى أبعاد و جوارح نیست.

سپس در ادامه فرمایش خود فرمود:

معناى ركوع آن است كه مى‌گویى: خداوندا! من به تو ایمان آورده‌ام و از آن دست بر نمى‌دارم، گرچه گردنم زده شود.

و چون سر از ركوع بر مى‌دارى و مى‌گوئى: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ الحَمْدلله ربّ العالمین» یعنى؛ خداوندا! تو مرا از عدم به وجود آورده‌اى و من چیزى نبوده و نیستم، پس هستى مطلق تویى.

و هنگامى كه سر بر سجده فرود آورى، می‌گویى: خداوندا! مرا از خاك آفریده‌اى؛ و سر بلند كردن از سجده یعنى؛ مرا از خاك خارج گردانده‌اى.

و همین كه دومین بار سر بر سجده گذارى یعنى؛ خداوندا! تو مرا در درون خاك برمى‌گردانى؛

و چون سر بلند كنى گویى: و مرا از درون همین خاك در روز قیامت براى بررسى اعمال خارج مى‌گردانى.

و مفهوم تشهّد، تجدید عهد و میثاق و اعتقاد به وحدانیّت خداوند؛ و نیز شهادت بر نبوّت حضرت رسول و ولایت اهل‌بیت او علیهم صلوات الله است.

و معناى سلام، ترحّم و سلامتى از طرف خداوند بر بنده نمازگزار است، كه در واقع ایمنى از عذاب قیامت باشد.1

 

به نظر شما آیا اگر کسی در حرکات و سکنات نماز به این معانی توجه داشته و بداند که خم راست شدنش به چه معناست، و به آنچه می‌گوید و می‌خواند توجه داشته و خداوند تبارک را مخاطب خویش بداند، دیگر حواسش پرت می‌شود؟


1- مستدرك الوسائل، ج 4، ص 105، ح 5  و  بحار الانوار، ج 84، ص 253، ح 38.

مثال هاي قرآني

 

سى امين مثال: كفران نعمت

 

خداوند متعال در سى امين مثل، در آيه شريفه (112و113) سوره نحل مى‏فرمايد: «وَ ضَرَبَ الله مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكان فَكَفَرَتْ بِاَنْعُمِ الله فَاَذاقَهَا الله لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ وَ لَقَدْ جائَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَاَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ»; خداوند ]براى آنان كه كفران نعمت مى‏كنند،[ مَثَلى زده است: منطقه آبادى كه امن و آرام و مطمئن بود; و همواره روزيش از هرجا مى‏رسيد; اما نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند; و خداوند بخاطر اعمالى كه انجام مى‏دادند، لباس گرسنگى و ترس بر اندامشان پوشانيد. پيامبرى از خودشان به سراغ آنها آمد، او را تكذيب كردند; از اين رو عذاب الهى آنها را فرا گرفت، در حالى كه ظالم بودند.

 

دورنماى بحث

آيه شريفه مثل، سرنوشت كسانى را بررسى مى‏كند كه در مقابل نعمت هاى فراوان و بى شمار خداوند سپاس نمى‏گويند. خداوند به سبب ناسپاسى، آنها را مستحق عذابى دردناك دانسته است.

 

شرح و تفسير

ضَرَبَ الله مَثَلاً قَرْيَةً: قرآن مجيد انسان هاى ناسپاس را به «قريه»[1]) و آبادى مثال زده كه اين منطقه آباد به سبب نعمت هاى مادّى و معنوى داراى چهار ويژگى بوده است كه آن نعمت ها بر اثر كفران و ناسپاسى نابود گرديدند.

1- «آمِنَةً»; اوّلين ويژگى اين آبادى، امنيّت آن است; امنيّتى كه مهم ترين نعمت خداوند بر بشر است و شايد به همين جهت خداوند اين نعمت را بر نعمت هاى ديگر مقدّم داشته است.

حقيقتاً، اگر امنيّت نباشد، اقتصاد خوب و سالم محقّق نخواهد شد; فراگيرى علم و دانش امكان پذير نخواهد بود; صنعت و تكنيك ممتاز به وجود نخواهدآمد; عبادت صحيح انجام نخواهد شد و خلاصه، هيچ چيز در يك محيط ناامن بهدرستى انجام نمى‏گيرد.

ملّت بزرگوار ايران زمان دفاع مقدّس[2]) را فراموش نخواهند كرد كه به هنگام جنگ، وقتى كه تجاوز دشمن بعثى به شهرها كشيده شد، گاهى به هنگام نماز صداى آژير خطر كشيده مى‏شد يا به هنگام خوردن سحرى يا افطارى آژير  خطر پيام ناامنى مى‏داد، در اين وضعيّت ناامن انسان حالى براى عبادت پيدا نمى‏كرد و متوجه نمى‏شد كه چگونه تكاليفش را انجام مى‏دهد. بنابراين، مسئله امنيّت ارزش ويژه اى دارد كه همه چيز حتّى عبادت در سايه آن امكان پذير است.

هنگامى كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) به سرزمين خشك و سوزان مكه قدم نهاد و در ميان آن كوههاى خشن، خانه خدا را بنا نمود، براى آن شهر و اهل آن، دست به دعا بلند كرد كه خداوند در آيه 126 سوره بقره، دعاى خليل خود را چنين نقل مى‏كند: «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ اَهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِالله وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ»; پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده; و اهل آن را - كه به خدا و روز قيامت، ايمان آورده اند - از ثمرات گوناگون، روزى ده.

در اين جملات نورانى نيز ابراهيم خليل اوّلين دعايى كه براى اهل مكه دراد تقاضاى امنيّت آن است. در دين مقدّس اسلام بزرگترين و شديدترين مجازات ها براى كسانى است كه امنيّت جامعه را بر هم مى‏زنند. از اين رو، براى «محارب»، يعنى كسى كه سلب امنيّت عمومى مى‏كند، مجازات شديدى در نظر گرفته شده است كه گاهى به اعدام مى‏رسد.

دزدان مسلّح - چه با اسلحه گرم و چه با اسلحه سرد - محارب هستند و بايد به أشدّ مجازات برسند; همان گونه كه كسانى كه منطقه وسيعى را ناامن مى‏كنند «مفسد فى الارض» هستند و مجازات آنها اعدام است.[3])

2- «مُطْمَئِنَّةً»; ممكن است يك شهر آباد امنيّت داشته باشد; ليكن امنيّت آن متزلزل و ناپايدار باشد، و نيز ممكن است امنيّت پيوسته با ثبات ودوام است; آبادى امنى كه در اين آيه شريفه بدان اشاره شده است، امنيّت آن پايدار و با ثبات است.

3- «يَاْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانً»; همان گونه كه گذشت همه چيز در سايه امنيّت امكان پذير است; حتّى يك اقتصاد سالم و قوى. در اين آبادى كهامنيّت آن پايدار است، اقتصاد سالم و مفيدى وجود دارد كه از هر سوى روزىمردم آن فرامى رسد.

4- «وَ لَقَدْ جائَتْ رَسُولٌ مِنْهُمْ»; خداوند حكيم در كنار نعمت هاى مادّى (امنيّت پايدار و اقتصاد سالم و قوى) نعمت معنوى نيز به آنانعنايت كرده است و آن پيامبرى معصوم و آگاه از خود آنهاست تا تعليمات و دانش آنها را تكميل گرداند.

مردم اين آبادى - كه اين چهار ويژگى را دارند - در آسايش زندگى مى‏كنند; ليكن سپاس اين همه نعمت الهى را نمى‏گويند.

فَكَفَرْتَ بِاَنْعُمِ الله فَاَذاقَهَا الله لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ: آرى; مردم چنين قريه اى به جاى شكرگزارى، كفران نعمت كردند; نعمت هاى الهى سبب تكبّر، غرور و خودخواهى آنها گرديد. آنان به جاى استفاده صحيح از نِعَم الهى ظلم و ستم كردند و نتيجه اين ناسپاسى عذاب الهى بود، خداوند طعم تلخ ناامنى و گرسنگى را به آنها چشاند، به گونه اى كه امنيّت رفت و ناامنى آمد و دزدان،غارتگران، اراذل و اوباش بر مردم مسلّط شدند و در پى تزلزل امنيّت، اقتصادآنها نيز متزلزل شد.

پرسش: چرا در آيه تعبير به «اذاقها: به آنها چشانيد» شده است، در حالى كه اين تعبير مناسب لباس نيست، بلكه شايسته تر اين است كه بگويد: «لباس گرسنگى را بر آنها پوشانيد» نه «چشانيد». سرّ اين تعبير چيست؟

پاسخ: اينكه در آيه مثل كلمه «لباس» همراه با «اذاقها» به كار رفته است، دو نكته ظريف وجود دارد كه بدان اشاره مى‏شود:

الف: همانطور كه لباس  سراسر بدن انسان را فرامى گيرد، در آيه مثل عذاب الهى نيز فراگير بوده، تمام آن آبادى را در بر گرفته است.

ب: درباره جمله «اذاقها» بايد توجه داشت كه براى انسان احساس و درك چيزها مراتبى دارد:

گاهى انسان آن را از ناحيه گوش درك مى‏كند; مثل اينكه صداى آتش را مى‏شنود و با شنيدن صداى آتش درك مى‏كند كه آتش سوزى رخ داده است.

و گاهى آتش را مى‏بيند و آن را با چشم درك مى‏كند كه اين نوع درك نسبت به قبلى در مرتبه بالاترى است.

و گاهى آتش را لمس مى‏كند كه اين نيز نسبت به دو نوع بالا در مرحله بالاترى قرار دارد.

و گاهى انسان آن را مى‏چشد كه اين بالاترين درجه احساس است. علّت اينكه در آيه شريفه تعبير به «اذاقها» شده است، بدين جهت است كه بفهماند اين مردم ناسپاس، با تمام وجود طعمِ تلخِ عذابِ الهى را درك كردند.

بِما كانُوا يَصْنَعُونَ: عامل اين عذاب الهى در هر دو آيه شريفه، عمل خودمردم بيان شده است. بشر مرتكب اعمال ناهنجارى مى‏گردد كه عكس العملآن اعمال دامنگير خود او مى‏شود اگرچه تحمّل پذيرش اين موضوع تلخ براىاو مشكل است.

به عنوان مثال، اگر نظام طبقاتى در كشورى تحقّق پذيرد و فقرا و گرسنگانى در آن جامعه يافت شوند كه اغنيا و ثروتمندان به نياز آنها توجهى نكنند، امنيّت اقتصادى اغنيا از بين مى‏رود و اين نيست مگر بخاطر بخل و خوددارى اغنيا از إنفاق و كمك به فقرا و نيازمندان.

از اين رو، در روايتى آمده است: «اِذا بَخِلَ الْغَنِىُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ»; هرگاه ثروتمند در كارهاى شايسته (انفاق و مانند آن) بخل ورزد، فقير آخرت خويش را به دنيايش مى‏فروشد.[4])

يعنى فقر، سبب دزدى و سرقت مى‏شود و در نتيجه موجب ناامنى جامعه مى‏گردد.

همچنين در روايت ديگرى آمده است: «سُوسُوا اَمْوالَكُمْ بِالصَّدَقَةِ; اموال و سرمايه خود را با صدقه در راه خدا حفظ كنيد»;[5]) يعنى راه حفظ اموال، نگهدارى همه  آن نيست، بلكه بايد قسمتى از آن را صدقه داد تا محفوظ بماند و آتش فقر باعث نشود كه فقير دست به ناامنى جامعه بزند.

 

پيام هاى آيه

1- عذابها و ناملايمات نتيجه كار خود ماست

از آيات مختلف قرآن مجيد - مخصوصاً از دو آيه مذكور - درمى يابيم كه عذاب هاى الهى و ناملايمات و گرفتارى هاى اجتماعى، نتيجه اعمال و كارهاى خود ماست و خداوند بخشنده مهربان، به هيچ كس ظلم و ستم روا نمى‏دارد.

در جامعه اى كه عده زيادى از جوانان آن، وسايل ابتدايى و ساده زندگى و ازدواج را ندارند و از طرفى، عده اى بالاترين مهريه و سنگين ترين جهيزيه ها را براى ازدواج فرزندان خود در نظر مى‏گيرند و در عروسى هاى خود ميليونها تومان خرج مى‏كنند، در چنين جامعه اى اگر ناامنى ايجاد شود و فساد و فحشاء شايع گردد چه كسى عامل آن است؟ آيا جز خود افراد اين اجتماع، مى‏توان ديگران را سرزنش كرد؟!

از اين رو، قران مجيد در آيه 41 سوره روم مى‏فرمايد: «ظَهَرَ  الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِى النّاسِ لِيُذْيقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلهمْ يَرْجِعُونَ»;فساد، در خشكى و دريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شدهاست; خدا مى‏خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد]به سوى حق [بازگرداند.

آرى; عامل تمام اين گرفتارى ها و ناملايمات خود ما هستيم; پدرى كه مرتّب در پى اندوختن مال و ثروت خويش است و به تربيت فرزندان و خانواده خويش نمى‏انديشد، هنگامى كه با فساد اخلاقى و ابتلاى فرزندانش به مواد مخدّر مواجه مى‏شود، جز خود چه كسى را مقصّر مى‏داند؟!

در زندان شهربانى تهران (سال 1342) كه به همراه عده اى از شخصيّت هاى سياسى و مذهبى دستگير شده بوديم، از سلول هاى همجوار فريادهاى جگرخراشى به گوش مى‏رسيد، ابتدا تصوّر مى‏شد كه اين، نوعى شكنجه روحى جهت از بين بردن مقاومت زندانيان است; ولى بعداً مشخّص شد كه آن فريادهاى جگرخراش طبيعى بوده و از آنِ معتادانى است كه زندانى شده اند و زمان استعمال موادّ مخدر آنها فرارسيده است و چون دسترسى به موادّ مخدّرندارند، اين گونه به خود مى‏پيچند! روشن است كه اين درد جانكاه نتيجهعمل خود آنهاست.

و اى كاش نتيجه همين بود و بس! افسوس كه گاهى نتيجه هاى بسيار وحشتناك ترى دارد، به حدّى كه گاهى از اوقات به ناموس فروشى مى‏رسد!

انسان هوس بازى عاشق دخترى مى‏شود، از هر راهى كه وارد مى‏شود، موفّق نمى‏گردد تا اينكه برادرِ آن دختر را به اعتياد مى‏كشاند. وقتى كه كاملاً او معتاد مى‏شود، جيره او را قطع مى‏كند. اين معتاد بى اراده كه طاقت تحمّل درد اعتياد را ندارد به دست و پاى آن انسان نما مى‏افتد و او مى‏گويد: «تنها راه رساندن مواد مخدّر به شما اين است كه خواهرت را همراهت بياورى». بدينوسيله آن انسان هوسباز به مقصود شيطانى خود مى‏رسد! از ماست كه بر ماست.

دشمن براى به دام انداختن جوانان كشور اسلامى ما از راههاى گوناگون، از جمله همين راه، استفاده مى‏كند; زيرا دشمن به خوبى مى‏داند جوانى كه مبتلا به اين ماده خانمان سوز شود، ديگر از خود هيچ اراده و اختيارى ندارد و مى‏توان او را به هر كارى كشانيد.

2- آيا «قريه» در مَثَل وجود خارجى داشته است؟

از آيه شريفه استفاده مى‏شود كه اين «آبادى» با ويژگى هاى چهارگانه اشوجود خارجى داشته است. بدين جهت، مفسّران به گفتگو پرداخته اند كه اينآبادى كجا بوده است؟

احتمالات مختلفى وجود دارد كه در اين نوشتار تنها به دو نمونه از آنبسنده مى‏شود:

1- برخى از مفسّران معتقدند: منظور از آن «منطقه آباد»، «شهر مكه» بوده است[6]). اين شهر هم مصداق بارز امنيّت است و هم حقيقتاً، تمام نعمت ها و ميوه ها در اين شهر يافت مى‏شود، اگرچه خود بعضى از نعمت ها را دارا نيست; ليكن از هر مكان و شهر و كشورى نعمت هاى مادّى به سوى اين شهر سرازير مى‏گردد; نعمت هايى كه در جاهاى ديگر كمتر يافت مى‏شود.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه از مكه هجرت كرده، به مدينه آمدند، مكه دچار خشكسالى و قحطى شد. شهرى كه داراى امنيت پايدار و نعمت هاى مختلف و دربردارنده بزرگترين نعمت، وجود پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، بود بر اثر كفران نعمت و ناسپاسى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هفت سال دچار قحطى، خشكسالى، گرسنگى و ناامنى گرديد. وضعيّت نامطلوب و سخت آنها به جايى رسيد كه پيامبر رحمت براى آنها از مدينه آذوقه فرستاد.

آرى; كفران نعمت و ناسپاسى در مقابل نعمت هاى الهى، عذاب الهى را در پى دارد و اين از سنّت هاى خداوند به شمار مى‏آيد. ناسپاسى در هر زمان و مكانى تكرار گردد، عذاب الهى نيز تكرار مى‏شود.

2- عده اى ديگر از اهل تفسير بر اين عقيده اند كه منظور از آن «منطقه آباد»، «شهر سبأ» بوده است.[7]) اين شهر بنابر آنچه كه در سوره سبأ آمده است، سرزمين بسيار آبادى بوده است. مردم اين شهر سدّى به نام «مأرب» ساختند كه به بركت آن، تمام شهر به يك باغ سرسبز تبديل گشت. نعمت در اين شهر آن قدر زياد بود كه هيچ مسافرى در سفرهاى خود نيازى به آذوقه نداشت; زيرا كافى بود كه سبدى را روى سر بگيرد و در جاده حركت كند كه در مدّت كوتاهى سبد او از ميوه هاى درختانى كه دو طرف جاده قرار داشت پر مى‏شد. اين شهر هم امنيّت پايدار داشت و هم نعمت فراوان; ولى مردم، راه كفران و ناسپاسى را انتخاب كردند و در مقابل اين همه نعمت ناسپاسى كردند. خداوند به چند موش صحرايى فرمان نابودى آن شهر را صادر كرد. موش ها سدّ «مأرب» را - كه يك سدّ خاكى بود - سوراخ كردند. آب كم كم از سوراخ ها بيرون آمد سوراخ ها رفته رفته بزرگتر مى‏شد تا اينكه در دل شب ناگهان سد شكست و تمام شهر را آب فرا گرفت، سيلاب عظيمى خروشيد و تمام قصرها، زراعت ها، خانه ها، درختان، باغ ها رانابود گردانيد. اين شهر آباد به قدرى ويران شده كه باقيمانده جمعيّت آن ازشهر هجرت كردند!

در عصر و زمان ما نيز ثمره اين كفران نعمت ها و ناسپاسى ها ديده شده است. اروپا قبل از جنگ جهانى دوم غرق در نعمت هاى فراوان بود، شهرهاى آباد، تمدّن پيشرفته، تكنيك قوى و... همه چيز در آن وجود داشت; ولى بر اثر كفران نعمت و ناسپاسى، دنيا مبتلا به جنگ جهانى دوم شد، تمام اين نعمت ها از بين رفت; 30 ميليون قربانى و به همين تعداد مجروح و معلول به جاى ماند و قسمت عمده اى از اروپا طعمه آتش اين جنگ گرديد.

نتيجه اينكه كفران نعمت عذاب الهى را بدنبال دارد.

بنابراين، اين آيات و مثل هاى قرآنى براى ما انسان ها هشدارباشى است كه خداوند و نعمت هاى مادّى و معنوى او را سپاس بگوئيم كه بى شك:

شكر نمت نعمتت افزون كند***كفر نعمت از كفت بيرون كند

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------

1- «قريه» در استعمالات قرآن مجيد به معناى روستا نيست، بلكه مطلق جاى آباد است; اعم از اينكه روستا باشد، يا شهر كوچك، و يا شهر بزرگ. بدين جهت، در زمان حضرت يوسف(عليه السلام) به پايتخت مصر نيز قريه گفته شده است.

2- جنگ ناخواسته حكومت بعثى عراق عليه ايران و دفاع مقدّس شيرمردان ايران اسلامى از سال 1359، دو سال پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى، شروع شد و هشت سال طول كشيد.

3- مشروح حدّ شرعى محارب و مفسد فى الارض را در كتاب جواهر الكلام، جلد 41، صفحه 564 به بعد مطالعه فرمائيد.

4- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 417 و نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 364.

5- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 146.

6- تفسير مجمع البيان، جلد 6، صفحه 390. و التبيان، جلد 6، صفحه 432.

7- تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 431

مثال هاي قرآني

 

بيست و نهمين مثال: تازه مسلمانان سست ايمان

 

خداوند در آيه 92 سوره نحل در بيست و نهمين مثل مى‏فرمايد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة اَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ اَيْمانُكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ اَنْ تَكُونَ اُمَّةٌ هَِى اَرْبى مِنْ اُمَّة اِنَّما يَبْلُوكُمْ الله بِه وَ لَيُبَيِّنُنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ»; همانند آن زن ]سبك مغز [نباشيد كه پشم هاى تابيده خود را پس از استحكام، وامى تابيد! در حالى كه سوگند ]و پيمان[ خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى‏دهيد; بخاطر اينكه گروهى، جمعيّتشان از گروه ديگر بيشتر است ]و كثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى‏شمريد[! خدا فقط شما را با اين وسيله آزمايش مى‏كند; و به يقين روز قيامت، آنچه را در آن اختلاف داشتيد، براى شما روشن مى‏سازد!

 

دورنماى بحث

در آغازاسلام كه مسلمانان در اقليّت و دشمنان و مشركان در اكثريّت بودند، برخى از جوانان شيفته پيامبر شده، به آن حضرت ايمان مى‏آوردند; ولى آنها تحت فشار خانواده، دوستان، آشنايان و جامعه مشرك قرار مى‏گرفتند[1])، در اين مرحله برخى همانند ابوذرها، بلال ها و عمّارها مستحكم و پايدار بودند و حتّى در راه عقيده خود جان مى‏باختند. ولى برخى از تازه مسلمانان سست بودند و طاقت تحقيرها، سرزنش ها و اعتراضات اطرافيان را - كه اكثريّت جامعه را تشكيل مى‏دادند نداشتند و پس از پشت سرگذاشتن مراحل سخت اسلام و ايمان مرتد گشته، دوباره به صف مشركان مى‏پيوستند. آيه فوق درباره اين دسته از تازه مسلمانان سست ايمان نازل شده است.

 

شرح و تفسير

وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة اَنْكاثاً: اى تازه مسلمانان، اى كسانى كه با زحمت و تحمّل مشكلات، مراحل اسلام و ايمان را پشت سر گذاشتيد و مفتخر به قبولى پاك ترين و بهترين دين آسمانى شديد، مانند آن زن نادان سبك مغزى كه ريسمانى مى‏تابيد و بعد از تمام شدن كار آن را وامى تابيد، نباشيد و پس از گرويدن به اسلام و ايمان، زحمت هاى خود را هدر ندهيد و به كفر و شرك بازنگرديد.

در اينكه نام اين زن سفيه و أبله چه بوده است، اختلاف است. برخى او را «رايطه» ناميده اند. بعضى معتقدند كه نامش «ربطه» بوده است و عده اى نيز بر اين عقيده اند كه او را «رابطه» مى‏خواندند; ولى به هر حال، اين زن در زمان جاهليّت زندگى مى‏كرد و بسيار ابله و نادان بود. به همين جهت، عرب او را «حمقاء» نيز ناميده است.

كار احمقانه اين زن متمكّن ابله، اين بود كه هر روز صبح مقدارى پشم آماده مى‏كرد; سپس كنيزهايش را مى‏خواند تا اين پشم ها را بتابند و با آن طنابى بسازند. آنها با زحمت فراوان اين كار را انجام مى‏دادند. به هنگام ظهر ناهار مى‏خوردند; پس از صرف ناهار دوباره آن زن، كنيزان خود را فرامى خواند تا اين ريسمان تابيده شده را واتابند و دوباره تبديل به پشم كنند، آنها نيز چنين مى‏كردند. روز بعد دوباره صبح هنگام پشم ها را طناب و عصرگاهان طناب تابيده را تبديل به پشم مى‏كردند و اين داستان احمقانه هر روز تكرار مى‏شد.

قرآن مجيد در اين آيه شريفه به تازه مسلمانان سست ايمان هشدار مى‏دهد كه مانند آن زن احمق عمل نكنند و از دين و ايمان خود باز نگردند.

تَتَّخِذُونَ اَيْمانُكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ: اى تازه مسلمانان! اى سست ايمانان!سوگند و پيمان خود را وسيله خيانت و فساد قرار ندهيد و در بيعت با خداى خويش تقلّب نكنيد.

اَنْ تَكُونَ اُمَّةٌ هِىَ اَرْبى مِنْ اُمَّة: شما تنها به اين دليل كه مشركان در اكثريّت هستند و مسلمانان در اقليّت، براى پيمان شكنى با پيامبر خدا اين را بهانه قرار ندهيد كه اين عذر و بهانه شما پذيرفته نيست، بلكه بايد به پيمانتان وفادار باشيد.

اِنَّما يَبْلُوكُمُ الله بِه: كثرت دشمن و قلّت مسلمانان ، عذر بازگشت به كفر نيست، بلكه اين خود نوعى امتحان الهى براى مسلمانان و مؤمنان است. سعى كنيد در اين امتحان پيروز و سربلند باشيد.

وَ لَيُبَيِّنُنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ: بى شك در روز قيامت خداوند تمام اختلافات را برطرف مى‏سازد و حقايق ظاهر مى‏شود، و حتّى كافران و مشركان افسوس مى‏خورند كه چرا ايمان نياوردند.

اين مثل، مثل بسيار زيبا، رسا، جالب و جاذبى است و هشدارباشى استبراى مسلمانانى كه طناب ايمان خود را محكم تابيده اند و با زحمت فراوان آن را به اتمام رسانيده اند تا مبادا پس از اين همه زحمت با روى آوردن به شركآن را هدر دهند.

 

پيام هاى آيه شريفه

1- پشم در حالت عادى براى هيچ كارى قابل استفاده نيست; نه فرش، نه لباس، نه ابزار زندگى، و نه چيز ديگر; امّا وقتى همين پشم تابيده مى‏شود، اگر باريك باشد و به صورت نخ درآيد، با آن پارچه و فرش و مانند آن مى‏بافند. و اگر ضخيم تر باشد با آن طناب و حتّى خانه هاى بيابانى و چادر مى‏سازند.

جامعه متفرّق و از هم گسيخته نيز مانند پشم بى خاصيّت است; اما به هنگام اتّحاد منشأ اثرات فراوانى مى‏گردد.

2- پشم در حالت عادى بسيار سست و آسيب پذير است; وزش باد ملايمى آن را مى‏برد و قدرت مقاومت در مقابل نسيم را ندارد; اما اگر همين پشم تابيده شود و محكم گردد، گاهى از اوقات سنگين ترين وزنه ها را با آن حمل و نقل مى‏كنند و حتّى كشتى هاى بزرگ را به وسيله آن مهار مى‏كنند و با آن لنگر مى‏اندازند.

3- تنها عاملى كه اين پشمِ بى مصرفِ سست را مقاوم مى‏كند، اتّحاد رشته هاى پشم است. آرى; پس از اينكه اين رشته ها دست به دست هم دادند و همديگر را در آغوش گرفتند و پيمان اتّحاد و هماهنگى بستند و دست از تشتّت و اختلاف برداشتند، منشأ خيرات فراوانى مى‏گردند. و اين به انسان مى‏آموزد كه وجود تو هم استعدادهاى بالقوه فراوانى دارد، اگر تابيده شود محكم مى‏شود و پيام آور محصولات تازه و مفيدى; چون تصميم، اراده، وحدت كلمه، ايمان، توكّل به خدا و مانند آن خواهد شد.

از اين رو، قرآن مجيد مى‏فرمايد: شما به وسيله ايمان تابيده شده ايد، انسان عاقل دوباره طناب ايمان خود را وانمى تابد!

اين تشبيه بسيار زيبا، جالب و پرمعنا در كلام حضرت زينب(عليها السلام) نيز آمده است در آن هنگام كه حضرت زينب به درازه كوفه رسيد در يك سخنرانى آتشين مردم را مورد خطاب قرار داده، فرمود: «اِنَّما مَثَلُكمْ كَمَثَلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة...»; مَثَل شما مردم بىوفا و پيمان شكن كوفه، مثل آن زن احمق و أبله و نادانى است كه ريسمان تابيده محكم خود را از هم گسيخته مى‏سازد.[2]) شما، هم با على(عليه السلام)بيعت كرديد و هم با نماينده امام حسين(عليه السلام)، مسلم بن عقيل، رشته پيمان را محكم كرديد; ولى هنگامى كه ابن زياد آمد، با چند وعده و وعيد و ايجاد رعب و وحشت، پيمان خود را شكستيد و معلوم شد كه تمام آن دعوت ها و بيعت ها و اعلان وفادارى ها جز حقه بازى چيزى نبوده است، و اكنون هم با ديدن سر حسين بن على(عليهما السلام) گريه مى‏كنيد; هم مى‏كشيد و هم عزادارى مى‏كنيد!

كسانى كه با ادبيّات عرب آشنا هستند، درمى يابند كه اين خطبه چقدر ارزشمند است. به عقيده ما حضرت زينب(عليها السلام) از بازار آشفته كوفه دست گشود و پايه هاى تخت و تاج  حكومت يزيد را در شام به لرزه درآورد و مقدّمه سرنگونى بنى اميه و انقلاب ها و شورش هاى بعدى را فراهم كرد.

 

اهميّت وفاى به عهد و پيمان

در مورد اهميت وفاى به عهد و پيمان روايات فراوانى وارد شده است كه به سه نمونه آن اشاره مى‏شود:

1- پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در روايت كوتاه و پرمعنايى مى‏فرمايد: «لا دينَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ; كسى كه عهد و پيمان ندارد و به آن وفا نمى‏كند، دين ندارد».[3])

اين سخن بسيار مهم بدين معنا است كه وفاى به عهد مساوى با دين دارى است و انسان عهدشكن كه امروز قول مى‏دهد و فردا تخلّف مى‏كند، انسان بى دينى است; چه اينكه وقتى انسان در مقابل بندگان خدا وفادار نباشد، در مقابل خداوند هم وفادار نخواهد بود.

2- حضرت على(عليه السلام) در نامه 53 نهج البلاغه (عهدنامه مالك اشتر)[4])مى فرمايد:

اى مالك! در عهدى كه مى‏بندى پايدار و وفادار باش چه طرف پيمان تو مسلمان باشد، چه كافِر; زيرا در ميان تمام دستوراتى كه خداوند برشمرده است، هيچ دستورى به اهميّت عهد و پيمان نيست; چه اينكه عهد و پيمان در ميان تمام امّت ها و ملّت ها محترم است.

دنياى كنونى نيز چنين است و غالب كشورها به عهد و پيمان ها پايبند هستند و حتّى در زمان جاهليّت نيز چنين بوده است و بت پرستان نيز به پيمان هاى خود وفادار مى‏ماندند. بنابراين، لازم است مسلمانان در پيمانهاى خود با خدا ومردم وفادار بمانند.

3- امام باقر(عليه السلام) در روايت زيبايى مى‏فرمايد: «ثَلاثٌ لَمْ يَجْعَلِ الله عَزَّوَجَلَّ لاَِحَد فيهِنَّ رُخْصَةٌ: اَداءُ الاَْمانَةِ اِلَى الْبَرِّ وَ الْفاجِرِ وَ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفاجِرِ وَ بَرُّ الْوالِدَيْنِ بَرَّيْنِ كانا اَوْ فاجِرَيْنِ»; سه چيز است كه خداوند - عزّوجلّ - به هيچ شخصى اجازه تخلّف از آن را نداده است:

1- اداى امانت به صاحبش چه صاحب آن نيكوكار باشد و چه فاسق.

2- وفاى به عهد و پيمان نسبت به فاسق و مؤمن.

3- نيكى به پدر و مادر چه صالح باشند و چه فاجر.[5])

بنابراين، بر اساس آيات و روايات وفاى به عهد در سرلوحه همه امور قرار دارد، و چنانچه بنده اى بخواهد خداوند خواسته هايش را مورد اجابت قرار دهد، بايد به پيمان با خداى خويش وفادار باشد.

گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند***نگاهدار سر رشته تا نگهدارد

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

1- ما كه اكنون از نعمت بزرگ و بى بديل اسلام برخورداريم، بايد قدردان پدران و مادران خود باشيم كه در آغاز اسلام را پذيرفتند و ما در جامعه و خانواده اى مسلمان متولّد شديم و اسلام را پذيرفتيم.

2- به نقل از كتاب «امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)» تأليف علاّمه سيّد محسن امين عاملى، صفحه 256.

3- ميزان الحكمه، باب 2964، حديث 14124.

4- پس از گذشت بيش از هزار سال از اين عهدنامه، هنوز بويى از كهنگى در آن ديده نمى شود. گويى اين نامه ديروز نوشته شده است! در حالى كه بهترين آثار فكرى بشر با گذشت زمان كهنه مى شود، حتّى اگر تراوش مغزهاى استثنايى چون مغز سعدى و بوعلى سينا باشد و ظاهراً علّت اين امر اين است كه، سخنان على((عليه السلام)) از قلبى سرچشمه گرفته است كه با علم خدا پيوند دارد و از آنجا كه علم خداوند كهنه نمى شود، اين سخنان نيز كهنه نمى گردد.

5- اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب البر بالوالدين، حديث 15..

مثال هاي قرآني

 

بيست و هشتمين مثال: مشرك و مؤمن

 

خداوند در آيه شريفه 76 سوره نحل در بيست و هشتمين مثل با مقايسه بين مشرك و مؤمن مى‏فرمايد: «وَ ضَرَبَ الله مَثَلاً رَجُلَيْنِ اَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْليهُ اَيْنَما يُوَجههُ لاَيأْتِ بِخَيْر هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم»; خداوند مثالى زده است: دو نفر كه يكى از آن دو، گنگ مادرزاد است; و قادر بر هيچ كارى نيست; و سربار صاحبش مى‏باشد; او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى‏دهد; آيا چنين انسانى، با كسى كه امر به عدل و داد مى‏كند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟!

 

دورنماى بحث

اين آيه شريفه مَثَل نيز در صدد مقايسه انسان مؤمن با افراد مشرك است. آيه در مثالى جالب و زيبا و دقيق اين دو را به گونه اى مقايسه مى‏كند كه هيچ كس نمى‏تواند انكار كند كه آن دو مساوى نيستند، مخصوصاً، با توجه به صفاتى كه در آيه فوق براى مشرك بيان گرديده است، مؤمن اصلاً قابل مقايسه با مشرك نيست.

 

شرح و تفسير

وَ ضَرَبَ الله مَثَلاً رَجُلَيْنِ: در اين مثال كه مشركان و مؤمنان با يكديگر مقايسه شده است، خداوند دو نفر را در نظر گرفته است; نفر اوّل - كه مثال مشرك است - داراى پنج ويژگى است كه بدان اشاره مى‏شود:

1- «اَحَدُهُما اَبْكَمُ»; اوّلين ويژگى اين انسان اين است كه «ابكم: گنگ» است. عرب براى انسان «لال و گنگ» دو واژه دارد، نخست «اَخْرَص» و ديگرى «اَبْكَم». اخرص به گنگى اطلاق مى‏شود كه در بدو تولّد لال نبوده است، بلكه در طول زندگى بخاطر حادثه اى قدرت سخن گفتن را از دست داده است; ولى به كسانى كه از بدوِ تولّد از اين نعمت بزرگ الهى محروم بوده اند، «ابكم» مى‏گويند.

برخى از اهل لغت نيز علاوه بر مطلب مذكور گفته اند: «ابكم به انسان گنگ مادرزادى گفته مى‏شود كه گنگى او سرچشمه اش ضعف قواى عقلانى و عقب ماندگى ذهنى او باشد». بنابراين، «ابكم» كسى است كه مغز ناتوانى داردو بر اثر آن گنگ و لال به دنيا آمده است، كه قرآن شخص مشرك را گنگمادرزاد مى‏شناساند.

2- «لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء»; دومين ويژگى اين انسان، اين است كه توانايى بر هيچ چيز ندارد; هم از نظر جسمى و هم از نظر روحى ضعيف و ناتوان است.

3- «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْليهُ»; ويژگى ديگر چنين انسانى، عدم استقلال و سربار بودن اوست; يعنى اين برده سربار مولايش است. معمولاً، برده داران بردگان خود را براى حل مشكلات خود نگهدارى مى‏كنند; ولى برده مورد مثال نه تنها كار توليدى و خدماتى انجام نمى‏دهد، بلكه تنها مصرف كننده و سربار مولاى خويش است.

4- از عبارت بالا درمى يابيم كه چنين شخصى برده است و انسان آزاد نيست. به عبارتى، او تعلّق به ديگرى دارد و از خود هيچ گونه اختيارى ندارد.

5- «اَيْنَما يُوَجههُ لاَيأتِ بِخَيْر»; آخرين ويژگى او، اين است كه در پى هر كارى برود شكست خورده و ناكام برمى گردد.

بنابراين، شخص مشرك به فردى مى‏ماند كه:

1- برده است و فاقد اختيار;

2- گنگ و لال است آن هم گنگ مادرزاد;

3- قدرت بر انجام هيچ كارى ندارد;

4- سربار مولاى خويش است;

5- در همه كارهاى خود شكست خورده و ناكام است.

هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ...: آيا چنان انسانى با ويژگى هاى پنجگانه اى كه ذكر شد، با انسانى كه شرح صفات او خواهد آمد، مساوى است؟

انسان ديگر (مؤمن) كه به توصيف آن خواهيم پرداخت داراى دو ويژگى ممتاز و بارز است:

1- «يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»; نخستين ويژگى انسان دوم اين است كه همواره به عدالت و قِسط امر مى‏كند; اين انسان نه تنها خود عادل است و به عدالت عمل مى‏كند، بلكه ديگران و جامعه را نيز به عدالت فرامى خواند; يعنى شخصيّتى است داراى مديريّت و فرماندهى. بدين جهت، مردم را با امر و نهى به عدالت دعوت مى‏كند.

2- «وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم»; اين انسان علاوه بر آن كه عادل است و ديگران را نيز بدين كيش مى‏خواند، بر جاده مستقيم و صاف قدم مى‏گذارد.

عده اى خواهان تحقّق عدالت در جامعه هستند; امّا چون از راه صحيح و راست وارد نمى‏شوند، تئورى عدالت خواهانه آنها سر از ظلم و بيداد درمى آورد. شايد بتوان در ميان كمونيست ها چنين افرادى را يافت كه واقعاً خواهان اجراى عدالت باشند; ليكن چون راه كج و ناصحيحى را براى تحقّق اين امر انتخاب كرده اند، پس از هفتاد سال تبليغِ كمونيست، سر از ظلم ها و جنايات زياد و بى سابقه اى درآوردند.

بنابراين، مثل مؤمن، مَثَل انسان عادل و عدالت خواه است كه بر راه راست مى‏رود و مثل كافر و مشرك، مثل برده گنگِ فاقد اختيار و... است.

آيا مؤمن و مشرك مساوى هستند؟ بى شك احدى عدم مساوات اين دو را انكار نكرده است.

 

پيام آيه:

شرك و بت پرستى در قرن بيستم.

برخى تصوّر مى‏كنند كه دوران شرك و بت پرستى گذشته است و ديگر مشرك و بت پرستى وجود ندارد، در حالى كه چنين نيست; اكنون نيز مشرك وبت پرست وجود دارد; زيرا شرك، اين بلاى خانمان سوز، شاخه هاى فراوانو اقسام مختلفى دارد.

از اين رو، قرآن مجيد مى‏فرمايد: «وَ ما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِالله اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ; و بيشتر آنها كه مدّعى ايمان به خدا هستند، مشركند»[1]).

آرى; اكثر كسانى كه از ايمان سخن مى‏گويند، رگه هايى از شرك در اعتقادات آنها يافت مى‏شود.

كسى كه ثروتى مى‏اندوزد و سرمايه بزرگى براى خود تهيه مى‏كند، هنگامى كه به او گفته مى‏شود: تمام اين ثروت از آن تو نيست; زيرا تو امانتدار اين مال هستى، پس بنا بر نصّ قرآن نصيب مستمندان را بپرداز. «وَ اَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلِفينَ فيهِ; از آنچه شما را جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد»[2]).

او در جواب مى‏گويد: بچه هاى كوچك دارم، دخترانى دارم كه در شُرف ازدواجند، بايد براى آنها جهيزيه تهيه كنم; پسران دانشگاهى دارم، مخارج آنها سنگين است و... اين فرد مسلمان در واقع مشرك است; زيرا او رازقيّت خداوند را به طور كامل قبول ندارد و توحيد رازقيّت او ناقص است وگرنه همان خدايى كه اين بچه ها را در رحم مادر حفظ كرد و نيازهاى آنها را برآورده نمود، قدرت دارد در اين دنيا نيز آنها را كمك كند.

يا افراد رياكارى كه دست به تظاهر مى‏زنند و براى كسب آبرو و اعتبار و عزّت اعمال عبادى خد را براى مردم انجام مى‏دهند، در حقيقت به نوعى از شرك گرفتار هستند وگرنه طبق صريح آيه قرآن عزّت و ذلّت به دست خداست[3]) نه مردمى كه خود سراسر محتاج و نيازمند هستند.

انسان مشرك، پيوسته درمانده، ناتوان، ضعيف، شكست خورده و تنهاست; امّا مؤمنِ موحّد و خداپرستى كه عدالت خواه است و در راه مستقيم حركت مى‏كند همواره خداوند با اوست.

از اين رو، خداوند در سوره غافر آيه 51 مى‏فرمايد: «اِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الاَْشْهادْ»; ما به يقين پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و ]در آخرت[، روزى كه گواهان به پامى خيزند يارى مى‏دهيم.

همچنين در آيه 30 سوره مباركه فصّلت نيز مى‏فرمايد: «اِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا الله ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلآئِكَةُ اَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»; به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است»، سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى‏شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!

بر اساس اين آيه شريفه خداوند به وسيله فرشتگان به مؤمنان كمك مى‏رساند. بنابراين، در دنياى امروز نيز شرك و بت پرستى - كه منشأ مفاسد فراوانى است - وجود دارد و داراى شاخه هاى فراوانى است كه مؤمنان بايد خود را از آن مبرّا كنند.

از جمله آياتى، كه مفسّران آن را درباره على(عليه السلام) بيان كرده اند، آيه مثل است; بنابر روايتى كه از طرق اهلبيت(عليهم السلام) نقل شده است منظور از «مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم» حضرت على بن ابيطالب و امامان معصوم(عليهم السلام) هستند[4]).

البته اين بدان معنا نيست كه ديگران مشمول آيه نيستند، بلكه مفهوم آن اين است كه حضرت امير و ديگر ائمه(عليهم السلام) بارزترين مصاديق آن هستند.[5]) آرى; عدالت على(عليه السلام) آن چنان عالم گير شد كه نه تنها على(عليه السلام) در قلب و دل مسلمانان بلكه بر قلب همه انسان هاى آزاده حكومت كرد.

از اين رو، يكى از نويسندگان مسيحى به نام «ميخائيل نعيمه» مى‏گويد: «على تنها متعلّق به مسلمانان نيست; بلكه ما مسيحيان نيز على را دوست داريم».

اگر على تنها متعلّق به مسلمانان بود، چرا نويسنده معروف مسيحى «جرج جرداق» كتاب عاشقانه «صوت العدالة الانسانيّة; بانك عدالت جهان بشريّت» را درباره حضرت على نوشت؟ او همچون عاشقى با على رفتار مى‏كند; عاشق فكر على; عاشق عدالت على; عاشق قلم على; عاشق رفتار و كردار على; عاشق تقواى على و گويا همين شخص است كه درباره حضرت امير(عليه السلام) مى‏گويد: «اى دنيا! چه مى‏شد كه تمام قدرت و توانت را جمع مى‏كردى تا در هر قرنى، مردى همچون على را به جامعه بشريّت به ارمغان مى‏آوردى; ولى افسوس كه توانايى اين كار را ندارى».

درباره عدالت آن حضرت مطالب فراوانى وجود دارد كه برخى از آنها بخاطر مشهور بودنش مورد توجه دقيق قرار نمى‏گيرد.

در نهج البلاغه آن حضرت، بسيارى از خطبه ها و نامه هاى آن حكايت از عدالت على(عليه السلام)دارند. از جمله آنها، داستان معروف و مشهور عقيل است كه در اين مباحث اشاره شده و گفته شده است كه در طول تاريخ بشريّت سابقه ندارد چنين حاكم متقدرى با برادر خويش اين گونه به عدالت رفتار كند.

در همين خطبه، داستان اشعث بن قيس منافق آمده است; فردى كه منشأ بسيارى از اختلافات، تحريكات، خرابكارى ها و توطئه ها در عصر حكومت على(عليه السلام) است. اين انسانِ منافقِ مطرود، در مورد قطعه زمينى با مسلمانى به مخاصمه نشست; پرونده آنان به دست اُسوه عدالت، على(عليه السلام)، قرار گرفت. على(عليه السلام) مى‏گويد: شب هنگام صداى در منزل را شنيدم. در را باز كردم. اشعث بن قيس منافق را در حالى ديدم كه ظرفى از حلوا - كه روى آن را با پارچه اى پوشيده بود - در دست داشت. نگاهى به قيافه او كردم و گفتم: «اين چيست؟ آيا رشوه است؟ يا صدقه است؟ و يا زكات؟ هر سه بر ما حرام است; اما رشوه كه بر همه قضات حرام است  و اما زكات و صدقه كه بر فرزندان پيامبر و خانداناو حرام است».[6])

اشعثِ منافقِ هزار رنگ، چهره حق به جانبى گرفت و باطل خود را - همانگونه كه شيوه همه اهل باطل است - در لباس حق پوشانيد و گفت: «هيچكدام يا على! بلكه هديه است كه هر مسلمانى حق دارد براى مسلمانى ديگر ببرد و ردّ آن صحيح نيست»[7]).

حضرت امير نگاه پرمعنا و پر اسرارى به او كرد و از پشت چهره حق به جانب، ماهيّت و قيافه حقيقى او را ديد و فرمود: «عزاداران بر مرگ تو اشك بريزند! تو آمدى در اين دل شب، مرا به وسيله دين و در لباس دين فريب دهى! لباس حق بر بدن باطل پوشانده اى تا حق را بر من مشتبه نمايى! اشعث تو مرا مى‏شناسى؟ بگذار خودم را معرفى كنم!

«وَ الله لَوْ اَعْطَيْتُ الاَْقاليمَ السَّبْعِ بِما تَحْتَ اَفْلاكِها عَلى اَنْ اَعْصَى الله فى نَمْلَة اَسْلُبْها جَذَبَ شَعيرَة ما فَعَلْتُهُ». به خدا قسم اگر تمام آسمان و زمين (تمام جهان هستى) را به من بدهند (يعنى بزرگترين رشوه كه تا كنون به هيچ كس داده نشده است) تا بر مورچه اى ظلم كنم و پوست جويى را به ظلم از دهانش بگيرم، به خدا قسم چنين كارى را نخواهم كرد; زيرا من مى‏دانم همه اينها نابود مى‏شود و على را با اين نعمت هاى فانى و ناپايدار چه كار! اشعث مى‏خواهى بدانى دنيا در نظر على چقدر ارزش دارد؟! به خدا قسم اين دنيا در نظر على مانند برگ نيم جويده اى در دهان ملخ است»![8]).

آرى; تمام دنيا كه اين همه جنايات براى رسيدن به جزئى از مال و منال آن صورت مى‏گيرد، در نظر على از برگ جويده شده اى بى ارزش تر است!

«تو به تاريكى على را ديده اى***زين سبب غيرى بر او بگزيده اى»

ما شيعيان و پيروان على بايد به خود بنگريم كه از عدالت على چه مقدار درس گرفته ايم. آيا قدمى در اين راه برداشته ايم يا تنها به زبان شيعه او هستيم؟ بى شك اگر در پى سعادت و رستگارى هستيم، بايد آن را از گذر عدالت على(عليه السلام)جستجو كنيم و پيوسته مهر او را در دل داشته باشيم كه شاعر چه زيبا سروده است:

گر منزل افلاك شود منزل تو***از كوثر اگر سرشته باشد گل تو

چون مهر على نباشد اندر دل تو***مسكين تو و سعى هاى بى حاصل تو

 

------------------------------------------------------------------------------------

1- سوره يوسف، آيه 106. در ذيل اين آيه شريفه روايت زيبايى از امام باقر - عليه السلام - وارد شده است. آن حضرت در اين روايت مى فرمايند: «شركى كه در اين آيه به آن اشاره شده است، مثل اين است كه شخصى بگويد: «اگر فلان كس نبود، من نابود مى شدم» يا بگويد: «اگر فلانى به دادم نمى رسيد، فلان مصيبت و گرفتارى دامن گيرم مى شد» يا بگويد: «اگر فلان كس نبود، خانواده ام را از دست مى دادم»; چون چنين اشخاصى براى خداوند در روزى دادن و دفاع و نگهدارى بندگان در ملك و حكومت او شريك قرار داده است. به ميزان الحكمه، باب 1992، حديث 9308 رجوع كنيد.

2- سوره حديد، آيه 7.

3- سوره آل عمران، آيه 26.

4- تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 332.

5- بدين جهت در تفسير مجمع البيان، جلد 6، صفحه 375 نقل شده است كه مراد، حمزه و عثمان بن مظعون مى باشند.

6- لازم به تذكّر است كه صدقات واجب (يعنى زكات مال و فطره) بر سادات گرامى حرام است، امّا مصرف صدقات مستحبّى براى آن بزرگواران ممنوع و حرام نيست.

7- اين سخن اشاره به روايات فراوانى است كه مى گويد: هديه را هرچند بى ارزش و از ناحيه شخص بى بضاعتى باشد بپذيريد، براى آگاهى بيشتر به ميزان الحكمه، باب 4009 رجوع كنيد.

8- نهج البلاغه، خطبه 224.

مثال هاي قرآني

 

بيست و هفتمين مثال: بت پرستان و خداپرستان

 

خداوند در آيه شريفه 75 سوره نحل در بيست و هفتمين مثل مى‏فرمايد:

«ضَرَبَ الله مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَووُنَ الْحَمْدُ لِله بَلْ اَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ»; خداوند مثالى زده است: برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست; و انسان ]با ايمانى[ را كه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده ايم، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به اوداده، انفاق مى‏كند; آيا اين دو نفر يكسانند؟! ستايش مخصوص خداست ولى اكثر آنها نمى‏دانند.

 

دورنماى بحث

آيه مَثَل به گفتگو از بت پرستان و مؤمنان پرداخته است. خداوند بت پرستان را به بردگانى تشبيه كرده است كه هيچ مال و سرمايه اى ندارند و در تصميم گيرى خود آزاد نيستند; ولى مؤمنان علاوه بر آنكه داراى سرمايه اى از ناحيه خداوند هستند، ديگران را نيز در سرمايه خود سهيم مى‏دانند.

 

ارتباط آيه مثل با آيات قبل

در آيات قبل از بت پرستى سخن به ميان رفته است و اينكه چرا بت پرستان به پرستش موجوداتى پرداخته اند كه هيچ مشكلى را از آنها حل نمى‏كنند، در حالى كه انسان عاقل بايد كارهايش هدفدار باشد.

از اين رو، در آيه 73 همين سوره آمده است: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ شَيْئاً وَ لا يَسْتَطيعُونَ»; آنها (بت پرستان) غير از خدا، موجوداتى را مى‏پرستند كه هيچ رزقى را براى آنان از آسمانها و زمين در اختيار ندارند; و توان اين كار را نيز ندارند.

 

انگيزه پرستش

عبادت و پرستش بايد بر اساس انگيزه اى باشد. يكى از انگيزه هاى پرستش خداوند قادر متعال، مسئله «شُكر مُنعِم» است; يعنى انسان وقتى به خود و اطرافش مى‏نگرد، خود را غرق در نعمتهاى متعدّد مى‏بيند; نعمت چشم، گوش، دست، پا، تفكّر و انديشه، آسمان، زمين، خورشيد، هوا، درختان، جنگل ها، و مانند آنها، و در مى‏يابد كه اين نعمت ها را خود به خويشتن نداده، بلكه از ناحيه ديگرى است. از اين رو، وجدان انسانى به او حكم مى‏كند تا از مُنعِم (شخصى كه اين نعمت ها را در اختيار انسان نهاده است) تقدير و تشكّر كند.

آيا تشكّر از مُنعم بدون معرفت و شناخت او ممكن است؟ اينجاست كه شكر منعم سبب معرفة الله مى‏شود.

بنابراين، يكى از انگيزه هاى پرستش، شكر نعمت هايى است كه خالق به مخلوقات داده است.

حال، اگر معبودى در زندگى انسان هيچ اثرى نداشته باشد و نه تنها فايده اى به عابد خود نرساند، بلكه از خويشتن نيز نتواند دفاع كند و نيازمند حمايت ديگران باشد، آيا چنين معبودى سزاوار پرستش است؟! بى شك عقل انسان اين پرستش را نمى‏پذيرد.

البته بت پرستان، بتان خويش را خالق موجودات نمى‏دانستند، بلكه بنا بر نصّ قرآن اگر در مورد خالق آسمانها و زمين از آنها سئوال مى‏شد، در پاسخ خداوند را به عنوان خالق معرّفى مى‏كردند[1]) نه بتان ناتوان خود را. بنابراين آنها در توحيد خالقيّت مشرك نبودند; همانگونه كه خداوند را نيز تنها رازق مى‏دانستند.[2])

ليكن آنها معتقد بودند كه بتها مستقلاًّ يا به عنوان شفيع در درگاه الهى براى حلّ مشكلات اقدام مى‏كنند. به همين منظور آيه 6 سوره زمر چنين مى‏فرمايد: «اَلا لِله الدّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اَوْلِيآءَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِيُقَرِّبُونا اِلَى الله زُلْفى»; آگاه باشيد كه دين خالص از آنِ خداست، و آنها كه غير خدا را اولياى خود قراردادند، ]دليلشان اين بود كه:[ اينها را نمى‏پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را بهخداوند نزديك كنند.

بى شك سخن بت پرستان باطل است و عدم صحت آن بسيار روشن است.

بتهايى كه توان حل مشكل خويش را ندارند، چگونه مى‏توانند مشكلات ديگران را برطرف كنند؟

بنابر نصّ قرآن كريم، حضرت ابراهيم بت شكن پس از داستان شيرين و آموزنده شكستن بتها، به بت پرستان فرمود: «اَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ الله ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ اُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ الله اَفَلا تَعْقِلُونَ»; آيا جز خدا چيزى را مى‏پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مى‏رساند؟! اُف بر شما و بر آنچه جز خدا مى‏پرستيد! آيا انديشه نمى‏كنيد ]و عقل نداريد[؟![3])

پس انسان عاقل در مقابل چنين بت هايى سر تسليم فرو نمى‏آورد و آنها راعبادت نمى‏كند.

در پى اين آيه كه خداوند انسان را از پرستش بتان نهى كرده، آيه مَثَلمطرح شده است.

 

شرح و تفسير آيه مثل

آيه شريفه مَثَل در صدد است تا بين يك مؤمنِ خداپرست و يك مشركِ بت پرست تميز دهد. بت پرستان به برده ها و غلامان و كنيزانى تشبيه شده اند كه از خود هيچ اختيارى نداشته و همواره در اختيار مولاى خود هستند; نه مالك مال و سرمايه اى هستند و نه قدرت تصميم گيرى دارند، بلكه حتّى بعضى از مالكان به خود اجازه مى‏دادند كه به هنگام غضب و ناراحتى برده هاى خود را بكشند.

آنها معتقد بودند كه مى‏توانند هرگونه تصرّفى در اموال خويش بنمايند. انسانِ بت پرستِ مشرك همانند چنين برده مملوك، فاقد اختيار و اراده است.

امّا انسانِ مؤمنِ خداپرست، بسان انسان آزادى است كه خداوند به او روزى داده است; روزى نيك و خوش، و نه تنها خود از آن بهره مى‏گيرد، بلكه در آشكار و پنهان از آن انفاق مى‏كند و ديگران را نيز از آن بهره مند مى‏سازد.

آيا اين دو مساوى هستند؟ بى شك مساوى نيستند. آنچه كه بت پرستان را به اين كار كشانده است، جهل و نادانى آنهاست.

 

پيام هاى آيه

1- برده دارى در اسلام

آيا برده دارى كار شايسته اى است؟

آيا وجدان بشرى اجازه برده دارى را مى‏دهد؟

چرا اسلام به هنگام ظهورش همه بردگان را آزاد نكرد و برده دارى رالغو ننمود؟

چرا در فقه اسلامى احكام مخصوصى درباره بردگان به چشم مى‏خورد؟

چرا بردگان و انسان هاى آزاد از حقوق انسانى برخوردار نيستند؟

در آخرين سئوال آيا برده دارى با روح اسلام - كه دين فطرى است -سازگار است؟

پاسخ: نگارنده جواب سئوالات فوق را در كتاب مستقلّى به نام «اسلام و آزادى بردگان» و همچنين در «تفسير نمونه»[4]) به طور مشروح بيان كرده است; ليكن به مجال بحث اجمالاً به آن مى‏پردازيم.

آزادى بردگان يكى از اهداف مهم دين نجاتبخش اسلام بود و اين كار به تدريج و با گذشت زمان محقّق شد; ولى بايد توجه داشت كه اگر مسئله ناهنجارى در يك جامعه ريشه بدواند و مدّتها بدان عمل شود، نمى‏توان در مدّت كوتاه آن را ريشه كن نمود، بلكه براى از بين بردن آن بايد تدريجاً اقداماتى نمود، در غير اين صورت مشكلات عظيمى را به بار خواهد آورد.

اگر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)، در ابتداى ظهور اسلام، برده دارى را به يكباره لغو مى‏كرد و مسلمانان برده هاى فاقد ثروت و سرمايه را آزاد كرده، از خانه هاى خود مى‏راندند، مشكلات مختلفى پديد مى‏آمد; به گونه اى كه بسيارى از آنان از گرسنگى مى‏مردند و يا برخى از آنها مرتكب گناهان مهم اجتماعى همچون سرقت، زنا، لواط و مانند آن مى‏شدند و خلاصه شيرازه جامعه را بر هم مى‏زدند; بنابراين آزادى يكباره بردگان، كار صحيحى نبوده است.

بدين جهت، اسلام برنامه آزادى تدريجى آنها را پايه گذارى كرده تا بردگان به تدريج آزاد گرديده، جذب جامعه اسلامى شوند.

از اين رو، اسلام ابتدا سرچشمه هاى بردگى را در آينده بست تا از آن به بعد برده هاى جديدى گرفته نشوند. تنها يك راه برده گيرى باقى ماند كه آن هم اُسراى جنگى بودند. در اين مورد نيز اسلام آن را قابل تبديل با چيزهاى ديگرى دانست; يعنى به مسلمانان اجازه داده شد كه اسيران جنگى را - مجّانى يا غير مجّانى - آزاد كنند. از سوى ديگر، بر آزادى بردگان تأكيد و سفارش كرد و براى آن ثواب و اجرهاى فراوانى بيان كرد.[5]) بدين صورت بود كه مسلمانان به آزادى بردگان تشويق شدند.

به همين منظور، در برخى از روايات آمده است كه حضرت على(عليه السلام) از راه درآمدهايى كه از دست رنج خويش به دست مى‏آورد، يك هزار برده را آزاد كرد «اَعْتَقَ اَلْفَ عَبْد مِنْ كَدِّ يَدِه»[6]).

در روايت ديگرى آمده است كه: يكى از كنيزان امام حسن(عليه السلام) شاخه گلى به آن حضرت داد حضرت آن گل را بوئيد و فرمود: «اَنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ الله; تو را در راه خدا آزاد كردم». شخصى گفت: آقا! به خاطر يك گل برده اى را آزاد كرديد! حضرت فرمود: «اَدَّبَنَا الله تَعالى; خداوند ما را چنين تعليم داده است».[7])

همچنين اسلام براى آزادى مطلق بردگان، كفّاره بسيارى از گناهان را آزادى آنها اعلام كرده است.

مثل اينكه اگر شخصى عمداً روزه خود را باطل كند، علاوه بر قضا بايد كفّاره اى نيز بپردازد. يكى از چيزهايى كه به عنوان كفّاره مطرح شده است، آزادى يك برده در راه خداوند است و يا در مورد تخلّف از قسم، عهد و نذر نيز آزادى برده يكى از كفّارات معيّن شده است.

بدين ترتيب با برنامه دقيق اسلام، آزادى تدريجى بردگان تحقّق يافت; يعنى صدها سال قبل اين اينكه دنيا اعلاميه آزادى بردگان را صادر كند، اسلام برنامه آزادى تدريجى آنها را طرّاحى و عملى ساخت.

 

2- بردگى هاى مدرن

قرآن مجيد انسانهاى مؤمن را آزاد و مشركان بت پرست را اسير و برده مى‏شناسد. از اين تعبير درمى يابيم كه بردگى و اسارت منحصر درمعناى معروف آن نيست، بلكه انواع و اقسام ديگرى نيز دارد; بردگىشهوات، بردگى هوى و هوس، بردگى پول و ثروت، بردگى جاه و مقام و ديگر اقسام بردگى هاى مدرن.

ابن عبّاس مى‏گويد: «اوّلين درهم و دينارى كه بر روى زمين سكه زده شد، شيطان به آن نگاهى كرد، سپس آن دو را لمس نموده و بوسيد، سپس روى چشمانش گذاشت و بعد روى سينه اش قرار داد و گفت: «أنْتَما قُرَّةُ عَيْنى وَ ثَمَرَةُ فُؤدى ما اُبالى مِنْ بَنى آدَمْ اِذا اَحَبُّوكُما اَنْ لا يَعْبُدُوا وَثَناً»; اى نور چشم من و اى ميوه دل من، اگر فرزندان آدم شما را پرستش كنند باكى نيست كه ديگر بتها را نپرستند.[8])

يعنى بتِ پول و ثروت و بردگىِ مال و منال دنيا، به مراتب خطرناك تر از بردگى مرسوم است.

دنياى امروز كه اعلان آزادى بردگان و الغاى برده دارى نمود، در واقع شكل برده دارى را عوض كرده است، ولى بردگى هنوز به گونه اى ديگر وجود دارد.

قدرت هاى بزرگ جهان در توجيه جنايات خود صريحاً مى‏گويند: اين جنايات مقتضى منافع ماست; اگر جنگ و خونريزى و كشت و كشتار واختلاف و تفرقه نباشد، كارخانه هاى اسلحه سازى ما تعطيل مى‏شود. آيااين بت پرستى نيست؟

آيا اينان اسير و برده پول و ثروت نيستند؟!

اشخاصى هستند كه اگر تجمّلات زندگى آنها مهيّا نباشد، عزا مى‏گيرند! اينها اسير واقعى هستند.

 

حضرت يوسف(عليه السلام) انسانى آزاده

از قرآن مجيد استفاده مى‏شود كه نه تنها همسر عزيز مصر، زليخا، بلكه تمام زنان اشراف و بزرگان آن ديار، حضرت يوسف(عليه السلام) را به اطاعت از زليخا و برآورده كردن خواسته هاى شيطانى اش تشويق مى‏كردند; از اين رو، در كلام يوسف(عليه السلام)آمده است: «رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمّا يَدْعُونَنى اِلَيْهِ; پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى‏خوانند».[9])

امّا در اينكه آنها چه مى‏گفتند، احتمالات مختلفى وجود دارد. شايد يكى مى‏گفت: «يوسف! تو جوانى، و زليخا هم زن زيبايى است; چرا تسليم او نمى‏شوى؟!» و ديگرى مى‏گفت: «اگر جمال و زيبايى زليخا را نمى‏خواهى، دست كم به خاطر نفوذ و مقامى كه دارد، تسليم او شو تا تو هم صاحب مقام گردى»! و سومى مى‏گفت: «اگر به فكر هيچ يك از اين دو نيستى، از كينه و حسّ انتقام جويى زليخا بترس كه او زن كينه توزى است»!.

اما يوسف آزاده در مقابل تمام اين وسوسه ها كه در لباس هاى به ظاهر زيبا و جذّابى مطرح مى‏شد، ايستادگى و مقاومت كرد و خطاب به خداى خويش، كه تنها و تنها عبادت و بندگى او را مى‏كرد عرض كرد: «زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اينان مرا به سوى آن مى‏خوانند».

خدايا! اين زنان آلوده مرا به اسارت هوى و هوس دعوت مى‏كنند; ولى من دوست دارم كه آزاد باشم اگرچه اين آزادى از شهوات در پشت ميله هاى زندان به دست آيد. پشت ميله هاى زندان نزد من خوشايندتر است از اسارت نفس سركش! ولى اى خداى بزرگ از اين امتحان سخت به تنهايى برنمى آيم ومحتاج كمك و عنايت تو هستم; كمكم كن! اگر دستم را نگيرى در دام آنانگرفتار خواهم شد.

خداوند به يوسف آزاده كمك كرد و آزادى را در پشت ميله هاى زندان به او عنايت كرد اين آزادمرد، به زندان رفت; ولى زندانى توأم با سربلندى و افتخار، زندانى كه مقدّمه حكومت و سلطنت و اثبات پاكدامنى آن حضرت گرديد.

اگر حضرت يوسف(عليه السلام) به زندان نمى‏رفت، تعبير خواب پيش نمى‏آمد; اگر تعبير خواب پيش نمى‏آمد، از اتهامات مبرّى نمى‏گشت و مقرّب درگاه سلطان نمى‏شد و عاقبت به حكومت دست نمى‏يافت.

پروردگارا! ما همه به نوعى اسير هوى و هوس و شهوات هستيم; ولى دوست داريم از اين بردگى نجات يابيم. تو خود به ما كمك كن تا رهايى يابيم!

 

على(عليه السلام) آزادمردى ديگر

يكى از تفسيرهايى كه مفسّران در آيه مثل براى مؤمن آزاده بيان كرده اند، وجود مبارك آزادمرد جهان اسلام، حضرت على(عليه السلام) است.[10]) آرى; او از بردگى هوى و هوس و پول و ثروت آزاد بود. هرچه داشت در راه خدا انفاق مى‏كرد، حتّى در حال نماز نيز از انفاق باز نمى‏ماند.

وى كه از پسِ مظلوميتّ، پس از ساليانى سكوت و خانه نشينى به حكومت ظاهرى رسيده است. اكنون زمامدار پرقدرت مسلمانان است. برادرش عقيل - كه فردى عائله مند و فقير است - از مدينه به سوى مركز حكومت، كوفه، حركت مى‏كند تا سهم بيشترى از بيت المال نصيبش گردد حضرت سفره غذا را بر روى پشت بام مى‏اندازد; اما اين سفره مانند ساير سفره هاست و هيچ شباهتى با سفره هاى رنگين پادشاهان و اميران ندارد. بدين جهت، عقيل غذائى نمى‏خورد و به برادر خود مى‏گويد: «اين غذاها با معده من سازگار نيست»! مشكل مرا حل كن تا به مدينه برگردم.

حضرت على(عليه السلام) فرمود: «برادر بازار كوفه از اينجا پيداست. درون مغازه ها اشياى قيمتى و ارزشمند فراوانى است. بيا هر دو به بازار برويم و مغازه اى را سرقت كنيم و شما هر چقدر مى‏خواهى بردار!

عقيل گفت: «برادرجان مگر ما دزد و سارق هستيم كه دست به چنين كارى بزنيم»؟!

على(عليه السلام) فرمود: «مگر پرداختن وجه اضافى از بيت المال به تو دزدى نيست»؟!

على آزاده به برادرش پيشنهاد ديگرى مى‏دهد و مى‏فرمايد: «شنيدم قافله اى به سوى كوفه مى‏آيد. هردو با شمشيرهاى برهنه در كمين كاروان مى‏مانيم و ناگهان بر آنان يورش مى‏بريم; تو آنچه نيازدارى از كاروان بردار»!

عقيل گفت: «برادرجان مگر ما راهزن هستيم كه دست به چنين كارى بزنيم»!

على(عليه السلام) فرمود: «پرداخت از بيت المال نيز نوعى دزدى و سرقت است، پس چرا مرا به آن مى‏خوانى»؟![11])

سپس على(عليه السلام) آهن گداخته اى را نزديك دست برادر برد - كه شرح آن در مباحث گذشته بيان شد - عقيل كه ديد اين فرمانرواى آزاده راضى نيست لحظه اى از خطّ عدالت خارج شود. برخاست و رفت.

در طول تاريخ عالم بشريت كجا سراغ داريد كه برادرى قدرتمند و اختياردار خزانه كشور، براى حفظ عدالت اين گونه با برادرش رفتار كند!

خدايا به مسئولين ما توفيق ده كه همانند امير آزادگان، آزاده باشند و همواره «ضوابط» را بر «روابط» مقدّم بدارند.

 

------------------------------------------------------------------------------------

1- اين مطلب در آيات متعدّدى از قرآن مجيد آمده است; آيه 61، سوره عنكبوت، آيه 25، سوره لقمان; آيه 38، سوره زمر; آيه 9 و 87، سوره زخرف از جمله اين آيات است.

2- از جمله آيه 24 سوره سبأ دلالت بر اين امر دارد.

3- سوره انبياء، آيه 66 و 67.

4- اين بحث در مجلدهاى مختلف تفسير نمونه مطرح شده است; ولى عمده آن در جلد 21، صفحه 412 به بعد آمده است.

5- به كتاب وسايل الشيعه، جلد 16، ابواب العتق، باب اوّل مراجعه كنيد.

6- بحارالانوار، جلد 41، صفحه 43.

7- مسند الامام المجتبى(عليه السلام) صفحه 702.

8- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 137.

9- سوره يوسف: آيه 33.

10- منهج الصادقين، جلد 5، صفحه 212.

11- بحارالانوار; جلد 9 (چاپ تبريز)، صفحه 613، (به نقل از داستان راستان، جلد اوّل، صفحه 130، داستان 38).

مثال هاي قرآني

 

بيست و ششمين مثال: مثال والايى براى خداوند

 

خداوند در آيه شريفه 60 سوره نحل مى‏فرمايد: «لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِله الْمَثَلُ الاَْعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»; براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند، صفات زشت است; و براى خدا، صفات عالى و او قدرتمندو حكيم است.

 

دورنماى بحث

همان گونه كه در بحث هاى قبل گذشت هدف  از «امثال القرآن»، بيان مسايل عقلى و پيچيده در قالب مسايل حسّى و قابل درك همگان است; زيرا قرآن مجيد براى همه است; يعنى همانطور كه آگاه ترين دانشمندان، مخاطب آيه هاى قرآن هستند، بى سوادترين مسلمانان نيز مخاطب آن هستند.

در مورد آيه مذكور در بين مفسّران اختلاف است كه آيا از مثل هاى قرآناست يا خير؟

علّت اين اختلاف آن است كه مفسّران براى آيه شريفه دو تفسير بيان كرده اند بنابر يكى از آن دو، آيه شريفه از امثال القرآن به شمار مى‏رود كه به منظور نشان دادن آن به ذكر هر دو تفسير مى‏پردازيم.

 

 

تفسير اوّل

طبق تفسير اوّل كلمه «مَثَل» به معناى صفت آمده است; يعنى كسانى كه ايمان به قيامت ندارند، صفات زشت و بد و ناپسندى دارند و حقيقت هم همين است; زيرا كسانى كه ظلم مى‏كنند، رشوه مى‏گيرند، دروغ مى‏گويند، مرتكب قتل نفس مى‏شوند و... بى شك به روز قيامت اعتقادى ندارند وگرنه مرتكب چنين گناهانى نمى‏شوند.

قرآن مجيد در آيه 4 سوره مطفّفين، درباره كم فروشان مى‏فرمايد: «اَلا يَظُنُّ اُولئِكَ اَنهمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْم عَظيم»; آيا آنها (كم فروشان) گمان نمى‏كنند كه در روزى بزرگ برانگيخته مى‏شوند؟!

بنابر آيه، علّت كم فروشى كم فروشان بى اعتقادى آنها به روز قيامت است وگرنه كم فروشى نمى‏كنند!.

آرى; كسانى كه اعتقاد و ايمان به روز آخرت ندارند، صفات بد و زشتى دارند. از اين رو، انسان بايد تحت كنترل و برنامه اى باشد وگرنه بسيارند كسانى كه دست به هر جنايتى مى‏زنند و براى به دست آوردن كمترين سودى، بزرگترين جنايت را مرتكب مى‏شوند.

وَ لِله الْمَثَلُ الاَْعْلى: و براى خداوند صفات والا و عالى است; چون او هم قدرتمند و شكست ناپذير است و هم حكيم و با برنامه.

انسان هاى به ظاهر قدرتمند، معمولاً انسان هاى حكيمى نيستند و از قدرت خود استفاده ناشايست مى‏كنند.

قدرت، آفت هاى فراوانى دارد كه از جمله آنها، بى توجهى به حساب و كتاب وكارهاى حكيمانه است; ولى خداوند قدرتمند - كه بالاترين قدرت را داراست - حكيمى مطلق است.

در نتيجه بر اساس اين تفسير، آيه شريفه از امثال القرآن به شمار نمى‏رود.

 

تفسير دوم

طبق تفسير دوم كلمه «مَثَل» در آيه شريفه همان معناى لغوى خود را داراست.

كسانى كه به روز قيامت ايمان ندارند و معاد را - چه در عقيده و چه در عمل - نپذيرفته اندمثل هاى بدى دارند; مانند همان مثال هايى كه در قرآن مجيد براى آنها ذكر شده است.

مثالى كه در آيه 17 سوره بقره درباره منافقان بيان شده است از اين جمله است; در اين مثال خداوند مى‏فرمايد: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا اَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ الله بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فى ظُلُمات لا يُبْصِرُونَ»; مثل آنان ]منافقان [همانند كسى است كه آتش افروخته اند ]تا در بيابان تاريك، راه خود را بيابند[; ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند ]طوفانى مى‏فرستد [و آن را خاموش مى‏كند; و در تاريكى هاى وحشتناكى كه چشم كار نمى‏كند، آنها را رها مى‏سازد.[1])

و نيز همانند مثلى كه در آيه 176 سوره اعراف آمده است كه در آن آيه، خداوند انسانهاى مشرك را به سگ هارى تشبيه كرده است كه نه به دوستان خود احترام مى‏گذارد و نه به دشمنانش[2]).

وَ لِله الْمَثَلُ الاَْعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ: ولى خداوند مثال هاى اعلى و والايى دارد اگرچه هر مثالى براى خداوند در نظر گرفته شود ناقص است; زيرا مثال هاى ما از موجودات عالم امكان است و آنها همه محدود و ناقص هستند و روشن است كه نمى‏توان ذات نامحدود كاملى را با موجودات محدود و ناقص به تصوير كشيد و شايد آيه شريفه «فَلا تَضْرِبُوا لِله الاَْمْثالَ»[3]) به همين مسئله اشاره دارد.

على رغم مطلب فوق، اگر بخواهيم مثالى براى خداوند بيان كنيم، آيه شريفه 35 سوره نور براى اين امر شايسته تر است; چه اينكه در آن آيه خداوند به نور تشبيه شده است; زيرا در عالم آفرينش هيچ موجودى مفيدتر، بابركت تر، لطيف تر و سريع تر از نور نيست. از اين رو، براى خداوند مثل هاى زيبا ووالا و اعلى است.

پرسش: برخى اين سئوال در ذهنشان خطور مى‏كند كه همه چيز را خداوند آفريده است، پس چه كسى خداوند را آفريده است؟

پاسخ: آرى; همه چيز را خداوند آفريده است، ولى هيچ كس خدا را نيافريده است; زيرا خداوند موجودى ازلى و ابدى است; يعنى هميشه بوده و خواهد بود. اصلاً، آفريده نشده تا در پى آفريننده او باشيم. به منظور روشن شدن مطلب به مثال زير - كه امور معقول را در لباس محسوسات مى‏آورد - توجه كنيد:

دانشمندان مى‏گويند مبدأ تمام انرژى ها خورشيد است; چه اينكه درخت هايى كه منبع نور و گرما هستند، انرژى خود را از خورشيد مى‏گيرند.

ذعال سنگها - كه باقيمانده جنگلهاى دوران گذشته هستند - نيز معلول انرژى خورشيد هستند. حتّى نفت - كه اكنون از منابع مهم انرژى جهان است - منبع اصلى انرژى آن، خورشيد است; زيرا مى‏گويند: نفت باقيمانده حيوان هاى گذشته است كه در دل خاكها دفن شده اند و روشن است كه حيوانات از گياهان تغديه مى‏شوند و گياهان هم از نور آفتاب استفاده مى‏كنند.

توربينهاى بزرگ نيز كه بر آبشارها نصب مى‏شوند و توليد انرژى برق مى‏كنند، انرژى خود را از خورشيد مى‏گيرند بدين گونه كه خورشيد به درياها مى‏تابد، آبها بخار مى‏شود، بخارها تبديل به ابر مى‏گردد، ابرها بارانهاى بابركت را نازل مى‏كنند، بارانها سيلابهايى به وجود مى‏آورند و سيلابها بر توربينها جارى مى‏شوند و در نتيجه توليد برق مى‏نمايند.

اما نيرو و انرژى آفتاب از خود اوست; يعنى از خارج انرژى به خورشيد نمى‏رسد، بلكه انرژى از ذات خود خورشيد مى‏جوشد.

حال، با اينكه خورشيد يك مخلوق خدا است، اما منبع انرژى است و لازم نيست از جاى ديگرى انرژى او تأمين شود (با اين مثال) روشن مى‏شود كه خداوند متعال نيز ازلى و ابدى است و نيازى نيست كه آفريننده اى داشته باشد و يا قدرت او از جايى تأمين شود.

در نتيجه بنابر تفسير دوم آيه شريفه جزء «امثال القرآن» محسوب مى‏گردد.

 

ارتباط آيه مَثَل با آيات قبل

در آيات قبل، يعنى آيات (57 و 58 و 59)، سخن از يكى از عادات و عقايد زشت اعراب جاهلى - كه زنده به گور كردن دختران است - به ميان رفته است.

در آيه (58 و 59) آمده است: «وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بِالاُْنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظيمٌ يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ اَيُمْسِكُهُ عَلى هُون اَمْ يَدُسه فِى التُّرابِ أَلاسآءَ ما يَحْكُمُونَ»; در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده است، صورتش ]از فرط ناراحتى[ سياه مى‏شود; و به شدّت خشمگين مى‏گردد. به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده از قوم و قبيله خود متوارى مى‏گردد; ]و نمى‏داند[ آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! آگاه باشيد كه بد حكم مى‏كنند!.

با استفاده از دو آيه فوق درمى يابيم كه عرب جاهلى از اينكه خداوند به آنها دخترى عطا مى‏كرد به شدّت ناراحت مى‏شدند. و اين عمل براى همگان جاى بسى سؤال دارد.

 

چرا عرب جاهليّت دختران خود را مى‏كشت؟

مطالعات نشان مى‏دهد كه منشأ امر فوق يكى از دو علّت زير است:

1- آنها پسران را توليدكننده ثروت و دختران را فقط مصرف كننده ثروت مى‏پنداشتند; چه اينكه در آن زمان دختران فعّاليت اقتصادى نداشتند و توليد كار نمى‏كردند، ولى پسران از راههاى مختلف نان آور خانواده بودند، از راه  كار و تلاش هاى اقتصادى و يا از طريق راهزنى ها و سرقت ها و غارت ها و راههاى ديگر. به همين جهت، مى‏گفتند: دختر حقّ حيات و زندگى ندارد; ولى پسر چنين حقّى را داراست!.

2- تعصّب كر و كور; مى‏گويند بين اعراب جنگى رخ داد. قبيله پيروز، مردان، زنان و دختران قبيله شكست خورده را به اسارت گرفتند. در مدّتى كه دختران در بند اسارت بودند، كم كم با جوانان قبيله فاتح ازدواج و عروسى كردند. مدّتى گذشت و جنگ به صلح انجاميد. كار مبادله اُسرا آغاز شد; اما دخترانى كه ازدواج كرده بودند، حاضر نشدند به قبيله خود بازگردند. اين مسئله سبب شد تا خانواده هايى كه دخترانشان به دامان آنها بازنگشتند و نزد شوهرانشان ماندند، مورد سرزنش ديگران قرار گيرند. يك نفر از اين خانواده ها از فرط عصبانيّت به بتها قسم خورد كه از اين پس اگر خداوند دخترى به او بدهد، او را بكشد و زنده در گور بنهد تا شاهد چنين رسوايى نگردد![4])

كم كم اين بيمارى به ديگران نيز سرايت كرد و اين گناه بزرگ تحت يك عنوان مقدّس رايج گرديد; عنوان مقدّسى چون: «دفاع از ناموس»، يا «حفظ غيرت و حميّت»، و مانند آن. همانگونه كه امروزه نيز مرسوم است كه جنايات بزرگ را با عنوان هاى مقدّس و مورد احترام انجام مى‏دهند; از جمله آنها اينكه غربى ها با تمسّك به شعار «حقوق بشر»، حقوق ديگران را پايمال مى‏كنند و يا تحت لواى «آزادى» انسان ها را به اسارت مى‏كشند و يا به نام «تمدّن» جناياتى مرتكب مى‏شوند كه انسانهاى ما قبل تاريخ هم نمى‏كردند!

خلاصه، به هر علّتى عرب عصر جاهليّت به اين گناه بزرگ آلوده بود; ولى با آمدن اسلام حيات بخش پرونده اين جنايت بزرگ بسته شد و اين دين نوپا به انسانيّت ارج نهاد و خدمت بزرگى به زنان كرد.

از سوى ديگر، همين عرب ها - كه دختران را موجوداتى شوم مى‏دانستند و آنها را زنده به گور مى‏كردند - معتقد بودند كه ملائكه و فرشتگان دختران خدا هستند و آنها را ميپرستيدند تا رضايت الهى را جلب نمايند.

از اين رو، در آيه 57 سوره نحل چنين آمده است: «وَ يَجْعَلُونَ لِله الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ»; آنها ]در پندار خود[ براى خداوند دختران قرار مى‏دهند; - منزه است خداوند ]از اينكه فرزندى داشته باشد[ - ولى براى خودشان، آنچه را ميل دارند قائل مى‏شوند.

در اين آيه خداوند با منطق خودشان با آنها سخن گفته است: كه اگر دختران خوب هستند و آنها را فرزندان خدا مى‏پنداريد; پس چرا وقتى خداوند دخترى به شما عنايت مى‏كند او را زنده به گور مى‏كنيد; و اگر دختران بد هستند و بدين جهت آنها را مى‏كشيد، پس چرا اين موجودات بد را دختران خدا مى‏دانيد!

البته اين فكر جاهلى - كه ملائكه زن هستند - اكنون هم كم و بيش در ذهن برخى از مردم وجود دارد. به همين جهت، به هنگام ترسيم ملائكه آنها را بهشكل دختران مى‏كشند!

 

 

دختر دسته گل است

متأسّفانه، هنوز در برخى از خانواده ها اين تفكّرِ غلطِ جاهلى پس از قرنها وجود دارد و براى دختران ارزش را به مساوات پسران قائل نيستند و از شنيدن خبر تولّد دختر ناراحت مى‏شوند.

به منظور ردّ اين گونه تفكّرات روايات فراوانى در منابع اسلامى وجود دارد كه به دو نمونه از آن اشاره مى‏شود; باشد كه به بركت اين آيات و روايات باقيمانده اين انديشه هاى شوم برچيده شود.

1- رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با جمعى از اصحاب و ياران تازه مسلمان نشسته بودند، شخصى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر آورد كه خداوند به آن حضرت فرزند دخترى عنايت كرده است. حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) از اين خبر بسيار خوشحال گشت; ولى اصحاب تازه مسلمان - كه هنوز رسوبات افكار جاهلى در اذهان آنها بود - از اين خبر ناراحت گشته و چهره در هم كشيدند. پيام آور وحى(صلى الله عليه وآله) از اين برخورد اصحاب ناراحت شد و خطاب به آنها فرمود: «ما بِكُمْ! رَيْحانَةٌ اَشُمها وَ رِزْقُها عَلَى الله»; شما را چه شده است كه اين گونه چهره در هم كشيده ايد؟! دختر دسته گلى است كه خداوند عنايت كرده است. من آن را مى‏بويم ]اگر كسى دسته گلى به شما بدهد، ناراحت و افسرده مى‏شويد؟[ رزق و روزى او هم بر خداوند است ]و از اين جهت هم جاى نگرانى نيست[.[5])

چه بسا پسرانى كه باعث سيه روزى پدران خود شدند و چه بسا دخترانى كه باعث سرافرازى پدرانشان گرديدند. حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) تنها دختر حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) باعث فخر و مباهات پدر بود و نسل آن حضرت از اوست.

2- در ذيل آيه شريفه: «وَ اَمَّا الْغُلامُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا اَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً فَاَرَدْنا اَنْ يُبْدِلَهُما رَبهما خَيْراً مِنْهُ زَكوةً وَ اَقْرَبُ رُحْماً; و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش با ايمان بودند; و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وادارد. از اين رو خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى پاكتر و با محبّت تر به آن دو بدهد»[6]) آمده است كه خداوند به آن پدر و مادر به جاى اين پسر ناصالح - كه نزديك بود والدين خود را از راه حق منحرف كند - دخترى عنايت كرد. دسته گلى كه نه تنها باعث گمراهى والدين خود نگرديد بلكه باعث فخر و مباهات آنان گشت; زيرا از نسل آن دختر مبارك 70 پيامبر به وجود آمد[7]). آيا اين دختر شوم و آن پسر خوب است؟

بنابراين، طبق آيه مَثَل، كافران به خدا و روز قيامت مثالهاى بدى دارند و سخنان زشتى مى‏گويند و معتقدند كه خداوند فرزند دختر دارد، در حالى كه چنين نيست، او نه فرزندى دارد و نه خود زاده شده است «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد».

انسانها به دو جهت نيازمند فرزند هستند:

نخست اينكه، عمر انسان محدود است و براى بقاء نسل نيازمند فرزندانى است كه نسل او را ادامه دهند.

ديگر اينكه، انسان همواره قوى و نيرومند نيست، بلكه زمان پيرى و ضعف فرا مى‏رسد و او نيازمند فرزندانى است كه به هنگام ضعف و ناتوانى ياور او باشند.

ولى خداوندى كه ازلى و ابدى است و مرگ براى ذات او بى معناست و همواره قوى و قادر مطلق است، هيچ نيازى به فرزند - چه پسر و چه دختر - ندارد.

علاوه بر همه اينها فرزند داشتن لازمه جسمانيّت است و بديهى است كه ذات حق، جسم نيست «تَعالَى الله عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبيراً».

 

------------------------------------------------------------------------------------

1 و 2- شرح و تفسير اين مثل در اوايل كتاب به صورت مشروح گذشت.

3- سوره نحل، آيه 74.

4- تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 270.

5- وسايل الشيعه، جلد 15، صفحه 102.

6- سوره كهف، آيه 80 و 81.

7- نورالثقلين، جلد 3، صفحه 286 و 287 (به نقل از تفسير نمونه، جلد 12، صفحه 504).

مثال هاي قرآني

 

بيست و چهارمين و بيست و پنجمين مثال:كلمه «طيّبه» و «خبيثه»

 

در آيات شريفه (24 و 25 و 26) سوره ابراهيم كه بيست و چهارمين و بيست و پنجمين مثل را مورد بررسى قرار مى‏دهد، چنين آمده است:

«اَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ الله مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ تُؤْتِى اُكُلَها كُلَّ حين بِاِذْنِ رَبها وَ يَضْرِبُ الله الاْمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلهمْ يَتَذَكَّرُونَ وَ مَثَلُ كَلِمَة خَبيثَة كَشَجَرَة خَبيثَة اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَْرْضِ ما لَها مِنْ قَرر»; آيا نديدى چگونه خداوند «كلمه طيّبه» ]و گفتار پاكيزه[ را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن ]در زمين [ثابت، و شاخه آن در آسمان است؟! هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مى‏دهد. و خداوند براى مردم مثلها مى‏زند، شايد متذكّر شوند ]و پند گيرند[. ]همچنين[ كلمه «خبيثه» ]و سخن آلوده[ را به درخت ناپاكى تشبيه كرده است كه از روى زمين بركنده شده، قرار و ثباتى ندارد.

 

دورنماى بحث

آيات شريفه فوق، از جمله زيباترين آيات و شيواترين مثل هاى قرآن است. در اين سه آيه تمثيلى جالب و رسا براى كلمه طيّبه از يك سو و گفتار و سخن آلوده از سوى ديگر بيان شده است و سپس خداوند فوايد و آثار هر يك را برشمرده است.

 

ارتباط آيات مَثَل با آيات پيشين

شايد ذكر اين دو مَثَل به تناسب آيات قبلى است كه در آنها كلمه طيّبه اى از خداوند و كلمه خبيثه اى از شيطان نقل شده و مضامين و مفاهيم بلندى در آن مطرح گرديده است; چه اينكه خداوند در آيه 22 سوره ابراهيم فرموده است: «وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِىَ الاْمْرُ اِنَّ الله وَعَدَكُمْ وَعَدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَاَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطان اِلاّ اَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلُومُونى وَ لُومُوا اَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما اَنْتُمْ بِمُصْرِخِىّ اِنّى كَفَرْتُ بِما اَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ اِنَّ الظّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ»;

و شيطان، ]در روز قيامت[ هنگامى كه كار تمام مى‏شود، ]و بهشتيان و جهنّميان مشخّص مى‏شوند[ مى‏گويد: «خداوند به شما وعده حق داد; و من به شما وعده ]باطل [دادم. و تخلّف كردم. من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد; بنابراين، مرا سرزنش نكنيد; خود را سرزنش كنيد. نه من فريادرس شما هستم و نه شما فريادرس من، من نسبت به شرك شما درباره خود - كه از قبل داشتيد و اطاعت مرا هم رديف اطاعت خدا قرار داديد - بيزار و كافرم!» مسلّماً ستمكاران عذابى دردناك دارند!

بايد توجه داشت كه در آيه شريفه فوق دو كلام نقل شده است: يكى كلام و گفتار و وعده خداوند كه بدان عمل شده است و اين نمونه اى از كلمه طيبه است و ديگرى وعده باطل شيطان كه از آن تخلّف شده و آن كلمه خبيثه است.

بنابر آيه شريفه و به مقتضاى عدالت الهى، پيروان شيطان در پذيرش دعوت او مجبور نيستند، بلكه مختارند و با ميل و اراده خود در پى شيطان حركت مى‏كنند. به همين جهت، شيطان خود آنها را سزاوار سرزنش مى‏داند; زيرا انسان ها با علم به پليدى شيطان پيرو او مى‏شوند.

مگر انسان سابقه شيطان را در برخورد با پدر خويش، آدم، نمى‏دانست كه باعث خروج آدم و نسل او از بهشت شده بود؟[1]) مگر انسان نشنيده بود كه اين شيطان قسم ياد كرده است كه تمام سعى خود را در انحراف انسان انجام دهد؟[2])پس  چرا آدمى با شناخت كافى از شيطان همچنان فريب وعده هاى باطل و دروغين او را خورده، كلام خدا را رها مى‏سازد؟!

 

شرح و تفسير

«اَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ الله مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة: اى پيامبر و اى انسانى كه اين آيات الهى را مى‏شنوى! مگر مشاهده نكردى كه خداوند چگونه براى كلمه «طيّبه» به درختى مثال زده است؟ اين درخت داراى پنج ويژگى مهم است:

1- «طَيِّبَة»; نخستين ويژگى اين درخت اين است كه پاك و پاكيزه و خوشبو است. برخى از درختان همه قسمت هاى آن قابل استفاده و خوش منظر و خوش بو است. شاخه ها، برگ ها، ساقه ها، ريشه ها، ميوه ها، و حتّى شيره آن; ولى برخى از درختان ميوه اى تلخ، ريشه اى گنديده، منظره اى زشت و ناخوشايند، برگهايى بى رمق، شاخه هايى نا موزون و شيره اى تلخ دارند.

درختى كه آيه شريفه به آن مثال زده است از جمله درختان پاك و پاكيزه است.

2- «اَصْلُها ثابِتٌ»; ويژگى ديگر اين درخت اين است كه ريشه آن در زمين مستحكم است. يكى از قدرت نمايى هاى پروردگار اين است كه تناسبى بين شاخه ها و ريشه هاى هر درختى برقرار كرده است. درخت هر مقدار داراى شاخه هاى بلندتر و سنگين تر باشد، ريشه هاى آن فراوان تر و در اعماق زمين بيشتر نفوذ مى‏كند; به گونه اى كه اين ريشه بسان طناب هاى مختلف آن درخت را در مقابل طوفان حفظ مى‏كند.

3- «وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ»; سومين ويژگى اين درخت رشد صعودى آن است; يعنى شاخه هاى اين درخت به طرف آسمان رشد مى‏كند.

بى شك مأموريّت و نقش ريشه هاى فرو رفته در زمين استحكام درخت و تغذيه رسانى به تنه و شاخ و برگ آن است; امّا آنچه جاى پرسش دارد اين است كه شاخه هاى سر به فلك كشيده آن چه نقشى دارد؟

وجود شاخه هاى رو به بالا و سر به آسمان كشيده، آثار و فوايد مختلفى دارد كه به برخى از آن اشاره مى‏شود:

الف: شاخه هاى سر به فلك كشيده از هوا بهتر استفاده مى‏كنند و جريان تنفّس را شايسته تر انجام مى‏دهند; چه اينكه برگ درختان نيز تنفّس مى‏كنند و عجيب اينكه بازدهى تنفّس درختان درست بر عكس بازدهى تنفّس انسان است; يعنى درختان در جريان تنفّس خود، كربُن هوا را مى‏گيرند و اكسيژن موجود در درخت را پس مى‏دهند; بر عكس دستگاه تنفّسى انسان كه اكسيژن موجود در هوا را مى‏گيرد و كربن موجود در بدن انسان را به هوا انتقال مى‏دهد.

فلسفه اين جريان معكوس آن است كه اگر جريان تنفّس انسان به عكس تنفّس درختان عمل نكند، در مدّت زمانى كوتاه در سراسر كره زمين زندگى براى نوع بشر غير ممكن مى‏شود; زيرا اكسيژن هاى موجود در هوا به تدريج مصرف مى‏شود و در هوا جز كربن چيزى براى تنفّس نمى‏ماند و اين امر سبب نابودى انسان مى‏گردد.

به همين جهت در شهرها، مخصوصاً شهرهاى بزرگ كه به دود ماشين ها و كارخانه ها آلوده هستند، توصيه مى‏شود كه درختان و فضاهاى سبز بيشترى ايجاد شود تا در رفع آلودگى هوا و تأمين اكسيژن لازم مؤثّر باشد.

يكى از فوايد بادها جابه جايى هواهاى آلوده و فاقد اكسيژن با هواى سالم است.

خداوند به وسيله بادهاى رحمت، هواهاى آلوده شهرها را خارج مى‏كندو به جاى آن هواى سالم و تميز مى‏آورد و اين امر خود در بهبود هواتأثير بسزايى دارد.

ب: شاخه هاى سر به فلك كشيده از نور خورشيد بهتر استفاده مى‏كند. نور آفتاب سبب مى‏شود كه عمليّات تنفّس درختان و كربن گيرى و آزاد كردن اكسيژن بهتر انجام گردد; به همين جهت فضاى باغ در روزها فرح بخش و در شبها هوا سنگين و براى مدّت زياد غير قابل تحمّل است.

ج: شاخه هاى رو به بالااز گرد و غبار و آلودگى هاى زمين - كه با عدم رعايت برخى از اصول بهداشتى توسّط انسان ها ايجاد مى‏شود - در امان هستند و اين آلودگى ها كمتر به چنين درختانى سرايت مى‏كند.

 

نكته مهم خداشناسى

يكى از درس هاى خداشناسى كه شاخه هاى درختان به ما مى‏آموزد اين است كه: جاذبه زمين آب را در دل زمين فرو مى‏برد و اين جذب ادامه دارد تا جايى كه قشر زمين نفوذناپذير مى‏باشد و اين يك قانون كلّى است. ولى شگفتى درباره آب مورد نياز درختان است كه از جذب آب به اعماق زمين جلوگيرى مى‏كند و آن را از طريق ريشه هاى درختان به سمت خلاف جاذبه زمين و به سوى شاخه هاى سر به فلك كشيده هدايت مى‏كند و به آخرين شاخه ها و برگ ها مى‏رساند! اين عمل خود، حكايت از قدرت الهى دارد كه روزانه در يك جنگل پر از درخت بى آنكه همانند پمپ سر و صدايى ايجاد كند، هزاران تُن آب را در مسير مخالف قانون جاذبه به سوى آسمان هدايت مى‏كند.

آيا جز قدرت بى پايان خداوندِ عالِم قادر، كسى توانايى چنين كارى را دارد؟!

در نتيجه سومين ويژگى اين درخت - كه كلمه طيّبه بدان تشبيه شده است - اين است كه شاخه هاى آن سر به فلك كشيده است; زيرا چنين شاخه هايى هم بهتر تنفّس مى‏كنند و هم از نور خورشيد بيشتر و بهتر بهره بردارى مى‏نمايند و هم از آلودگى هاى زمين كمتر رنج مى‏برند.

4- «تُؤْتى اُكُلَها كُلَّ حين»; ويژگى چهارم اين درخت دائمى بودن ميوه هاى آن است. «شجره طيّبه» درختى است كه در چهار فصل سال ميوه دارد و هر زمان انسان دست به سوى آن دراز كند، نا اميد و دست خالى باز نمى‏گردد.

5- «بِاِذْنِ رَبها»; آخرين ويژگى درخت «طيّبه» اين است كه - على رغم ويژگى ها و ميوه چهار فصل آن - به فرمان خداوند بر اساس طبيعت و نظام آفرينش سير مى‏كند بنابراين، همگى تسليم فرمان خداوند هستند، نه تنها چنين درختانى، بلكه تمام موجودات جهان آفرينش تسليم اويند «وَ لَهُ اَسْلَمَ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الاَْْرضِ»[3]).

«وَ مَثَلُ كَلِمَة خَبيثَة كَشَجَرَة خَبيثَة»: و امّا مَثَل كلمه «خبيثه» و گفتار بد وآلوده و زشت، همانند درخت خبيث و بدبو و بدطعم و بدمنظره است.

اين درخت خبيث داراى دو ويژگى است:

1- «اُجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَْرْضِ»; نخستين ويژگى اين درختِ خبيثِ آلوده كثيف اين است كه از ريشه درآمده است و بر خلاف درخت طيّبه كه ريشه هاى آن همچون طناب هاى محكم و متعدّدى آن را در برابر طوفانها و بادهاى سهمگين محافظت مى‏كرد، اين درخت ريشه هايش قطع گرديده و از لابلاى زمينخارج گرديده است.

2- «ما لَها مِنْ قَرار»; چنين درختى كه ريشه هايش از زمين درآمده است،هيچ قرار و ثباتى ندارد و با كوچكترين حادثه و با كمترين وزش بادى جابه جا مى‏شود.

چنين درختى، كه نه ميوه اى دارد، و نه عطر و بوى خوشى، و نه سايه مناسبى ايجاد مى‏كند تنها و تنها بدرد سوختن مى‏خورد.

بسوزند چوب درختان بى بر***سزا خود همين است مر بى برى را

 

«كلمه طيّبه» چيست؟

مفسّران در معنا و تفسير «كلمه طيّبه» بحث و گفتگو دارند كه به برخى از نظريّات آنها اشاره مى‏شود:

1- برخى معتقدند كه مراد از «كلمه طيّبه»، كلمه طيّبه «لا اله الا الله» است.[4])اين كلمه مبارك بسان شجره طيّبه اى است كه ريشه هايش مستحكم و استوار، و شاخه هايش سر به آسمان كشيده است، و در واقع درخت سعادت انسان محسوب مى‏گردد. اين درخت كه همان حقيقت توحيد است قلب انسان را زنده مى‏كند و همه بت ها را مى‏شكند. در مقابل بت پول، رشوه، ربا، دزدى و تجاوز سجده نمى‏كند; براى حفظ مقام هزاران دروغ نمى‏گويد، و براى حفظ مال دنيا دست به جنايت نمى‏زند; زيرا اين گونه اعمال شرك و بت پرستى است و بدين جهت است كه انسان رياكار را در آخرت به اسم منافق و فاجر مى‏خوانند.[5])

وقتى توحيد در دل انسان زنده شد، هواپرستى - كه عامل اصلى تمام انحرافات است - نابود مى‏شود.

از اين رو، در روايت زيبايى آمده است: «اَبْغَضُ اِله عُبِدَ عَلى وَجْهِ الاْرْضِ الْهَوى»; بدترين بت ها كه در روى زمين هميشه مورد پرستش قرار مى‏گرفته است، بت هوى و هوس است.[6])

«مادرِ بت ها بت نفس شماست***زانكه آن بت مار و اين بت اژدهاست»

اگر شجره طيّبه توحيد در قلب انسان كاشته شد اين بت ها كنار مى‏رود.

2- برخى از مفسّران بر اين اعتقادند كه مراد از كلمه طيّبه «شخص مؤمن» است. در قرآن مجيد، بر موجودات «كلمة الله» اطلاق شده است; مؤمن هم كلام الهى است. خورشيد، ماه، ستارگان، زمين و آسمان همه كلمة الله هستند; يعنى اينها در كتاب آفرينش و تكوين جزء كلمات الله به شمار مى‏آيند; همانگونه كه در مورد حضرت مسيح(عليه السلام) كلمة الله استعمال شده است.[7])

درخت وجود مؤمن - مانند شجره طيّبه - داراى ميووه هاى مختلفِ تمام فصل از قبيل سخاوت، شجاعت، جود، مهر، محبّت، احسان، ايمان،و مانند آن است.[8])

3- برخى نيز «كلمه طيّبه» را به امامان معصوم(عليهم السلام) تفسير كرده اند. اين بزرگواران شجره طيّبه اى هستند كه شاخسار وجودى آنها سرشار از ميوه هاست كه هر كس به تاريخ زندگى شان، به مزار و حرمشان و به كلمات و سخنانشان، نزديك شود و دست نياز بسوى آنها دراز كند، بى بهره نخواهد ماند.[9])

4- «علماء» تفسير ديگرى براى كلمه طيبه هستند; زيرا مردم از ميوه هاى وجود آنها بهره مى‏برند.

5- «فكر پاك» پنجمين تفسيرى است كه براى كلمه طيّبه بيان شده است. افكار پاك، شجره طيّبه اى هستند كه در طول تاريخ ثابت و برقرار مى‏مانند.

6- ششمين تفسيرى كه براى كلمه طيّبه گفته اند، «سخن خوب» است.گاهى يك سخن خوب ماندگار مى‏شود و افراد زيادى در جامعه از آناستفاده مى‏كنند.[10])

از اين رو، از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در كتاب ارشاد ديلمى روايت معروفى نقل شده است كه آن حضرت فرمودند: «ما اَهْدَىَ اَلْمَرْءُ الْمُسْلِمُ عَلى اَخيهِ الْمُسْلِمِ هَدِيَّةً اَفْضَلَ مِنْ كَلِمَةِ حِكْمَة يَزيدُهُ الله بِها هُدىً وَ يَرُده عَنْ رِدىً; هيچ مسلمانى براى مسلمان ديگر هديه اى بهتر از كلمه حكمت آميزى كه نور هدايت را در قلب او زياد و ظلمت و تاريكى را كم كند، هديه نكرده است».[11])

در داستان حضرت خضر و موسى(عليهما السلام) آمده است كه وقتى آنها به شهر إنطاكيه رسيدند. و با بى مهرى شديد مردم مواجه شدند، به ناچار به سوى خارج شهر حركت كردند. در خارج از شهر به ديوار خرابه اى برخوردند. حضرت خضر(عليه السلام)به حضرت موسى(عليه السلام) گفت: «اين ديوار خراب را بايد بسازيم». سخن خضر براى موسى ناخوشايند آمد. حضرت خضر فرمود: «اين ديورا از آنِ دو بچه يتيم است و گنجى در اينجا پنهان گشته، پدر آنها انسان خوبى بوده است، اميد مى‏رود بچه هايش از آن استفاده كنند».

در روايات آمده است كه آن گنج پول و طلا نبوده است، بلكه كلمات حكمت آميزى بوده كه پدر براى فرزندان خود به يادگار گذاشته بود.[12]) همانگونه كه سخنان گهربار اميرالمؤمنين(عليه السلام) ارزشمندتر از هر گنجى است كه براى همه عصرها و نسل ها به يادگار مانده است.

 

 

كلمه طيّبه اى از امام حسن مجتبى(عليه السلام)

جُنادة بن ابى سفيان، از اصحاب باوفاى امام مجتبى(عليه السلام)، در آخرين ساعات عمر با بركت سبط اكبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خدمت آن حضرت شرفياب گشت. وى به سوى اين درخت پاكيزه دست تمنّا دراز كرد تا ميوه اى بچيند. على رغم اينكه امام بر اثر زهر حال مناسبى نداشت; ليكن شروع به موعظه جناده نمود. از جمله مواعظ آن حضرت اين جمله بسيار زيبا و پرمعنا است: «اِنْ اَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرِة وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ عَنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ الله اِلى عِزِّ طاعَةِ الله عَزَّوَجَلَّ»; اى جنادة! اگر مى‏خواهى قوى باشى، بى آنكه قبيله و عشيره اى داشته باشى و اگر مى‏خواهى اُبهت و شكوه و عظمت داشته باشى، بى آنكه تاج و تخت پادشاهى داشته باشى، از سايه شوم معصيت و نافرمانى خداوند خارج شو و در سايه اطاعت و فرمان بردارى خداوند قرار گير».[13])

آرى; بندگى كن تا كه سلطانت كنند، سلطنت در بندگى خداست، عزّت و آبرو و قدرت در بندگى پروردگار عالم است. «فَاِنَّ الْعِزَّةِ لِله جَميعاً»[14])

خوى حيوانى سزاوار تو نيست***ترك اين خو كن كه انسانت كنند

چون على در عالم مردانگى***فرد شو تا شاه مردانت كنند

همچو سلمان در مسلمانى بكوش***اى مسلمان تا كه سلمانت كنند

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

1- ر.ك. به آيه 36 سوره بقره.

2- آيه 16 و 17 سوره اعراف به اين مسئله اشاره دارد.

3- سوره آل عمران، آيه 83.

4- مجمع البيان، جلد 6، صفحه 312.

5- ميزان الحكمه، باب 1409، حديث 6784.

6- المحجة البيضاء، جلد 8، صفحه 44.

7- سوره آل عمران: آيه 39.

8- التبيان، جلد 6، صفحه 292.

9- تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 340.

10- تفاسير ديگرى نيز براى «كلمه طيّبه» ذكر شده است. به تفسير الميزان، جلد 23 (فارسى)، صفحه 78 و 79 و تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 331 مراجعه فرمائيد.

11- ميزان الحكمه، باب 4011، حديث 21208.

12- مجمع البيان، جلد 6، صفحه 488.

13- مسند الامام المجتبى(عليه السلام)، صفحه 556.

14- سوره نساء، آيه 139.

مثال هاي قرآني

 

بيست و سومين مثال: اعمال كافران

 

قرآن در آيه شريفه 18 سوره ابراهيم مى‏فرمايد:

«مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبهمْ اَعْمالُهُمْ كَرَماد اشْتَدَّتْ بِهِ الرّيحُ فى يَوْم عاصِف لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَىْء ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ»; اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى; آنها توانايى ندارند تا كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند، به دست آورند; و اين همان گمراهى دور و دراز است.

 

دورنماى بحث

آيه شريفه مَثَل در صدد بيان اعمال نيك كفار برآمده، مى‏فرمايد: آنها چون فاقد ايمان به خدا هستند، اعمالشان پذيرفته نمى‏شود. از اين رو، بر اساس آيه شريفه احتمال اين كه اعمال نيك آنها جدا از كفر و بى ايمانى آنها محاسبه شود، مردودشمرده شده است.

 

ارتباط آيه مَثَل با آيات قبل

آيات قبل «جَبّار عَنيد» را مورد بررسى قرار داده است. «جَبّار عَنيد» كسانى هستند كه هم گردنكش هستند و هم نااميد از الطاف خداوند; جهنّم در انتظار آنها خواهد بود و از آب بدبوى متعفّنى نوشانده مى‏شوند. در پى آيات فوق اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا اعمال نيك آنها ناديده گرفته مى‏شود؟ چه اين كه افراد ظالم گردنكش نيز در طول عمر خود اعمال و كارهاى خيرى انجام مى‏دهند; مثلاً درباره فرعون گفته مى‏شود كه: آشپزخانه بسيار وسيع و گسترده اى داشت كه به تمام خانه ها غذا مى‏داد، نيازمندان، فقرا، بيماران، زنان حامله و ديگران از اين آشپزخانه بى بهره نبودند.

گاهى حاكمان ظالم هم كارهاى خير مهمّى انجام مى‏دادند; مساجد بزرگ و تاريخى وجود دارد كه به دست اين حاكمان ظالم ساخته شده است; عتبات مقدّسه و بارگاه ائمه معصومان(عليهم السلام) غالباً به دست همين ظالمان تعمير و توسعه داده شده است; به عنوان مثال قسمت زيادى از مسجدالحرام و مسجد النبى(صلى الله عليه وآله)به وسيله حكّام ظالم آل سعود توسعه داده شده است. همچنين بعضى از بيمارستان هاى مهم، دانشگاه هاى عظيم، درمانگاه ها، مدارس علميه و مانند آن به دستور اين گونه افراد بنا شده است. آيا اين همه كارهاى خير، همه بى اثر است و هيچ اثر و فايده اى براى صاحبان آنها ندارد؟ و انجام دهندگان آن مشمول الطاف الهى نخواهند بود؟

آيه شريفه مَثَل - كه شرح و تفسير آن خواهد آمد - در صدد پاسخ گويى به اين سئوال مقدّر است كه ممكن است در ذهن خواننده اين آيات الهى خطور كند.

 

شرح و تفسير:

مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبهمْ: مثل هاى قرآن مجيد از جهتى بر دو دسته تقسيم مى‏شود:

يك دسته مثل هايى است كه براى اعمال انسان ها زده مى‏شود. آيه شريفه از زمره اين مثال هاست كه درباره اعمال كفّار بحث مى‏كند.

دسته ديگر مثل هايى است كه براى اشخاص زده مى‏شود و خود اشخاص را به چيزى تشبيه مى‏كند; مثلاً آيه شريفه 261 سوره بقره - كه شرح آن گذشت -انسان انفاق كننده را به دانه گندمى تشبيه مى‏كند كه هفتصد دانه بلكهبيشتر محصول مى‏دهد.

به هر حال، آيه شريفه مَثَل را براى كسانى مى‏زند كه نسبت به پروردگارشان كافر شده اند. نكته جالب توجه اين كه در اينجا به جاى كلمه «الله» كلمه «ربّ» به كار برده شده است; يعنى اى انسان! آثار پروردگارت را در همه جا مى‏بينى! لطف و رحمت حضرت حق را در تمام اعضاى بدنت و در تمام لحظات زندگيت شاهد هستى! از نعمت هايى كه به تو داده است - كه تنها يكى از آنها براى يك عمر شكرگزارى كافى است - هر روز استفاده مى‏كنى و خلاصه در تمام عمر تحت تربيت و نظر او هستى، ولى باز كفر مىورزى و از او روى گردان مى‏شوى! در حالى كه انسان بايد هميشه از ولى نعمت و مربّى و كسى كه به او نعمت مى‏بخشايد سپاس گزار باشد.

اَعْمالُهُمْ كَرَماد: آيه شريفه، اعمال نيك كفّار را به خاكستر تشبيه مى‏كند و درآيه از اعمال زشت آنها بحثى به ميان نيامده است; زيرا اعمال زشت آنهاآنقدر بى ارزش است كه جاى گفتگو و بحث ندارد و آيه تنها به بررسى اعمالنيك آنها برآمده است.

 

فوايد خاكستر

خاكستر فوايد و آثارى دارد كه به برخى از آن اشاره مى‏شود:

1- اگر خاكستر با خاك زمين مخلوط شود، از آن كود بسيار خوبى به وجود مى‏آيد و شايد بدين جهت باشد كه باقيمانده علفزارها و مزارع را آتش مى‏زنندتا خار و خاشاك موجود تبديل به خاكستر گردد و كود مناسبى براى آن زمينبه وجود آيد.

2- خاكستر اشياى كثيف و زنگ زده را تميز مى‏كند و صيقل مى‏دهد. به همين جهت در قديم آينه هاى فلزى را با خاكستر صيقل و شفاف مى‏كردند. «روزگار آيينه را محتاج خاكستر كند».

3- فايده ديگر خاكستر، حفظ آتش و گرماى آن است. ضرب المثل «آتش زير خاكستر» اشاره به همين مطلب دارد. اگر آتشى داشته باشيم و بر روى آن خاك بريزيم خاموش و نابود مى‏گردد; ولى اگر خاكستر بر روى آن ريخته شود، نه تنها خاموش نمى‏شود بلكه گرماى آن حفظ مى‏شود. از اين رو، در زمان قديم بر روى آتش داخل منقل كه در زير كرسى قرار مى‏دادند خاكستر مى‏ريختند تا حرارت آن ديرتر از بين برود.

اِشْتَدَّتْ بِهِ الرّيحُ فى يَوْم عاصِف لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَىْء: اعمال كافران  و انسان هاى بى ايمان، به خاكسترى مى‏ماند كه در روزهاى طوفانى، تندباد شديدى آن را به آسمان مى‏برد و پراكنده مى‏سازد به گونه اى كه هيچ كس قدرت به دست آوردن هيچ چيز از آن را ندارد.

ذرّات خاكستر بسيار ريز و كوچك است. وقتى پراكنده شود همرنگ محيط مى‏گردد; به گونه اى كه نه تنها صاحب آن، بلكه اگر همه اهالى يك شهر جمع شوند قدرت نخواهند داشت حتّى يك مثقال آن را جمع آورى كنند تا چه رسد به اينكه روز، روز طوفانى باشد و تندباد شديد و قوى نيز در جريان باشد كه در اين صورت حقيقتاً هيچ قدرتى توانايى بر كسب هيچ مقدار آن را نخواهد داشت!

تندباد بى ايمانى و كفر نيز اعمال خير و نيك كافران را چنين مورد هدف قرار داده، آن را نابود مى‏سازد; به طورى كه هيچ چيزى از آن نصيب كافر نمى‏شود و كافر از آن بهره اى نمى‏برد.

ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ: اين انحراف كفّار بى ايمان، يك گمراهى دور است كه صاحبان آن به راحتى و به سهولت به راه حق باز نمى‏گردند و هدايت آنها به راه راست كارى بس مشكل است.

 

پيام هاى آيه

1- ايمان شرط صحّت اعمال:

پشتوانه اعمال نيك و شايسته، ايمان است; اگر ايمان نباشد عمل فاقد ارزش است. فقها يكى از شرايط قبولى عبادات، بلكه يكى از شرايط صحّت آن را ايمان ذكر نموده اند; يعنى اعمالى از قبيل حج، نماز، روزه، انفاق، كمك به ديگران، دست گيرى از مستمندان و مانند آنها، بدون ايمان به خدا و رسولشهيچ ارزشى ندارد.

درباره «ولايت» نيز چنين بحثى مطرح شده است. برخى آن را فقط شرط قبولى طاعات و عبادات شمرده اند. بدين جهت، اعمال عبادى منكران ولايت از نظر فقه شيعه صحيح محسوب مى‏گردد (يعنى تكليف از عهده آنها ساقط است)، اگرچه مقبول درگاه الهى نيست و اجر و پاداشى به او تعلّق نمى‏گيرد; ولى عده اى توسعه نظر داده، آن را همچون ايمان، شرط صحّت تكاليف دانسته اند.

در اين باره روايات زيادى در كتاب هاى روايى شيعه به چشم مى‏خورد كه به يك نمونه از آن بسنده مى‏شود.

امام باقر(عليه السلام) مى‏فرمايد: «لَوْ اَنَّ رَجُلاً قامَ لَيْلُهُ وَ صامَ نَهارُهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَميعِ مالِهِ وَ حَجَّ جَميعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وِلايَةَ وَلِىِّ الله فَيُواليهِ وَ يَكُونَ جَميعُ اَعْمالِهِ بِدِلالَتِهِ اِلَيْهِ ما كانَ لَهُ عَلَى الله حَقٌّ فى ثَوابِهِ اَبَداً; اگر مسلمانى تمام شب ها شب زنده دارى كند و تمام روزها (غير از عيد فطر و قربان كه روزه آن حرام است) روزه دارى نمايد و تنها به پرداخت وجوه شرعيه واجب اكتفا نكند، بلكه تمام اموال و سرمايه اش را در راه خدا صدقه بدهد و در تمام طول عمرش هر ساله به حج برود، ولى اهل ولايت نباشد و «ولىُّ الله» را نشناسد تا ولايتش را به گردن نهد و اعمالش را طبق دستور او انجام دهد، چنين مسلمانى هرگز انتظار ثواب و پاداشالهى را نداشته باشد.[1])

آيه مورد بحث نيز همين مطلب را در مورد اصل ايمان به خداوند مطرح كرده، مى‏فرمايد: كسانى كه ايمان به خداوند ندارند، هيچ پاداشى نخواهند داشت هرچند بهترين اعمال را انجام دهند. قرآن مجيد در آيات متعدّدى اين مطلب را مورد بررسى قرار داده است كه به برخى از آن اشاره مى‏شود:

الف - در آيه 264 سوره بقره - كه شرح آن در بحث هاى قبل گذشت -آمده است:

«اعمال كسانى كه به خداوند و روز رستاخيز ايمان ندارند همچون قطعه سنگى است كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد; و بذرهايى در آن افشانده شود; و رگبار باران بر آن برسد; و همه خاكها و بذرها را بشويد; و آن را صاف و خالى از خاك و بذر رها كند. آنها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى‏آورند و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى‏كند».

ب - در آيه 39 سوره نور آمده است: «كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه از دور آن را آب مى‏پندارد; اما هنگامى كه به سراغ آن مى‏آيد، چيزى نمى‏يابد، و خدا را نزد آن مى‏يابد كه حساب او را به طور كامل مى‏دهد».

ج - خداوند در آيه 23 سوره فرقان مى‏فرمايد: «وَ قَدِمْنا اِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»; و ما به سراغ اعمالى كه كافران بى ايمان انجام داده اند مى‏رويم، و همه را همچون ذرّات غبار پراكنده در هوا قرار مى‏دهيم.

بنابر آيه مَثَل و ديگر آيات قرآن مجيد، اعمال خوب انسان در صورتى كه ناشى از ايمان و اعتقاد درونى او به خداوند متعال نباشد اثرى ندارد و سودى به او نمى‏بخشد.

هـ - در آيه 54 سوه توبه آمده است: «وَ ما مَنَعَهُمْ اَنْ تُقْبَلَ نَفَفاتُهُمْ اِلاّ اَنهمْ كَفَرُوا بِالله وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلوةَ اِلاّ وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ اِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ»; هيچ چيز مانع قبول انفاقهاى آنها نشد، جز اينكه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند، و نماز بجا نمى‏آورند جز با كسالت، و انفاق نمى‏كنند مگر با كراهت.

اين آيه نيز ايمان را شرط قبولى اعمال مى‏داند. بنابراين، آيات مذكور و ديگر آيات و روايات فراوانى - كه از معصومان(عليهم السلام) به ما رسيده است - ايمان را شرط صحّت و كمال اعمال مى‏دانند همچنين بنابر آيات و روايات، ولايت نيز شرط كمال، بلكه شرط صحّت اعمال شمرده شده است.

 

چرا ايمان و ولايت شرط صحّت اعمال است؟

به عبارتى، چرا خداوند كارهاى خوب و بد كفّار را جداگانه محاسبه نمى‏كند؟ يعنى بدين ترتيب كه پرونده كارهاى زشت و ناشايست آنها جدا محاسبه شود و بر اساس آن مجازات صورت گيرد و پرونده كارهاى خوب و شايسته آنها نيز جدا محاسبه شود و بر اساس آن جزاى نيك داده شوند.

پاسخ: در روايات و آياتى كه ايمان و ولايت را شرط صحّت اعمال دانسته اند، جواب اين سئوال آمده است.

در روايتى كه قبلاً در اين باره گذشت امام(عليه السلام) چنين فرمودند: «وَ لَمْ يَعْرِفْ وِلايَةَ وَلِىِّ الله فَيُواليهِ وَ يَكُونَ جَميعُ اَعْمالِهِ بِدِلالَتِهِ اِلَيْهِ» بر اساس اين روايت، راز و رمز اشتراط ايمان و ولايت اين است كه انسان كارها و اعمال شايسته را به راهنمايى و هدايت بزرگان دين انجام دهد و از مسير خاصّى كه آنها بيان مى‏كنند حركت كند. وقتى انسان ولايت خداوند و رسولش را پذيرفت، ديگر خودسرانه و با هوى و هوس كار نمى‏كند، بلكه سعى مى‏كند در خط ولايت حركت كند; زيرا اعمال نيك داراى شرايط، موانع، مقدّمات و مقارناتى است كه اگر طبق نظر امامان معصوم(عليهم السلام) انجام نشود عمل نيك منظور نخواهد شد.

مَثَل انسانهاى بى ايمان كه كارهاى نيك انجام مى‏دهند، مَثَل انسانهاى بيمارى است كه بدون مراجعه به طبيب، خود به معالجه خويشتن اقدام مى‏كنند كه در برخى موارد چنين طبابت هايى موجب ضررهاى فراوان و حتى مرگ مى‏گردد.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصوم(عليهم السلام) پزشكان معنوى هستند كه انسان ها براى مداواى دردهاى خويش بايد طبق دستور آن بزرگواران به معالجه خويشتن بپردازند.

از اين رو، حضرت على(عليه السلام) در كلام زيبا و جامع خود به كميل بن زياد مردم را بر سه دسته تقسيم مى‏كند:

1- علماء و دانشمندان ربّانى كه خود راه هدايت را يافته اند و در جاده مستقيم الهى حركت مى‏كنند.

2- شاگردان آن علماء كه هرچند خود استاد نيستند، ولى در پيمودن طريق حق از اساتيد و علماء پيروى مى‏كنند و به راه نجات دست مى‏يابند.

اين دو گروه شبيه خورشيد و ماه هستند كه يكى از خود نور دارد و ذات او منبع نور و روشنايى است و ديگرى اگرچه نورى از خود ندارد، ولى از ديگرى - كه منبع نور است - كسب نور مى‏كند و در شبهاى تاريك و ظلمانى چراغهدايت ديگران مى‏شود.

3- گروه سوم، كسانى هستند كه نه خود استادند و نه زانوى شاگردى در مقابل استاد زده اند; نه خود منبع نور و روشنايى هستند و نه از نور كسانى كه منبع نور هستند استفاده مى‏كنند، بلكه آدم هاى بى هدف، بى برنامه و بى تكيه گاهى هستند كه نادانسته و جاهلانه سير مى‏كنند; مانند پشه هايى كه در مقابل كوچكترين نسيمى به اين سو و آن سو مى‏روند.

افرادى كه از خط معصومان(عليهم السلام) جدا مى‏شوند و بدون پذيرش ولايت اعمالى را انجام مى‏دهند، از گروه سوم به شمار مى‏روند. زندگى آنها سراسر اضطراب و پر پيچ و خم است. و همچون بيد با هر بادى مى‏لرزند.

بنابراين، يكى از فلسفه هاى اشتراط ايمان و ولايت اين است كه اعمال انسانها از مسير صحيح هدايت گردد و همانند مريضى باشد كه زير نظر طبيب آگاه معالجه مى‏شود.

2- دومين پيام اين است كه آدم هاى بى ايمان، انگيزه هاى معنوى ندارند; بلكه غالباً انگيزه آنان مادّى است. به عنوان نمونه، يكى از كارهاى مهم اين انسان ها، خدمات انسانى و بشردوستانه است كه از طريق سازمان هاى بين المللى به كشورهاى ضعيف انجام مى‏گردد از يك سو خدمت، يك خدمت انسانى است و از سوى ديگر كسانى كه از آن بهره مند مى‏شوند محتاج هستند; ولى همين خدمت ها پوششى است براى جاسوسى; زيرا بسيارى از اوقات سرويس هاى جاسوسى در همين پوشش كارهاى خود را انجام مى‏دهند.

و گاهى هدف از اين كمك ها زنده نگه داشتن آن مستضعفان و بهره گيرى هرچه بيشتر از آنان است. همان گونه كه برده داران نيز براى بهره بردارى بيشتر از بردگان خود، لقمه نانى به آنها مى‏دادند. بنابراين، گاهى خدمات به ظاهر انسانى، اهداف مادّى و غير انسانى به همراه دارد.

آيه 54 سوره توبه - كه شرح آن گذشت - نيز به اين مطلب اشاره دارد.

خداوند در آن آيه فرمود: «انسان هاى بى ايمان و منافق چون انگيزه الهى ندارند و از طرفى مى‏خواهند ظاهر خود را حفظ كنند تا از امتيازات مسلمانان برخوردار باشند، نماز و عبادات خود را با حالت كسالت و بى حالى انجام مى‏دهند و بدترين وقت را براى نماز انتخاب مى‏كنند».

از اين رو، حضرت على(عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر، خطاب به مالك مى‏فرمايد: «بهترين وقت را براى نماز انتخاب كن»;[2]) زيرا اگر پيوند خود را با خالقت مستحكم كردى، خداوند پيوند تو را با مخلوقات و انسان هاى ديگر محكم خواهد نمود.

بر اساس آيه شريفه، انسان هاى منافق و بى ايمان كمك هاى مادّى و انفاق هايشان نيز بدون نيّت خالص است، بلكه از روى بى ميلى و با كراهت اعمال را انجام مى‏دهند.

آنها اگر بهترين اموالشان را نيز انفاق كنند; چون فاقد ايمان و ولايت هستند و كارشان از صميم دل نيست، ارزش ندارد; مثلاً اگر شخص مؤمن مدرسه اى بسازد و شخص بى ايمانى نيز مدرسه اى بنا كند، مؤمن چون هدفش رفع نياز مردم محروم است مناطق محروم و دورافتاده را انتخاب مى‏كند و در صرف مخارج جهت استحكام آن مدرسه كوتاهى نمى‏كند; ولى شخص منافق و بى ايمان، نه به فكر استحكام و تقويت بنا است و نه مناطق محروم و نيازمند را در نظر مى‏گيرد، بلكه چون هدفش خودنمايى و تظاهر است، مكانى را انتخاب مى‏كند كه در ديدگان مردم قرار گيرد اگرچه آن منطقه نيازى به مدرسه نداشته باشد. و به استحكام بناى آن نيز نمى‏انديشد; زيرا يك ساختمان به ظاهر خوب نيز هدف او را تأمين مى‏كند.

كارها و اعمال انسان هاى بى ايمان غالباً از روى هوى و هوس، كسب شهرت، كسب وجاهت و درآمد است و آنها را با نيّت پاك كارى نيست علاوه بر اين ما معتقديم كه انسان هاى فاقد ايمان نمى‏توانند داراى ارزشهاى اخلاقى باشند.

 

إحباط در قرآن

ايمان و ولايت همان گونه كه در آغاز راه شرط است و بدون آن هيچ عملى ارزشمند نخواهد بود، در ادامه راه نيز لازم و ضرورى شمرده شده است بدين جهت گفته مى‏شود كه: «شرط قبولى اعمال موافات بر ايمان است»[3]); يعنى اين كه انسان اين ايمان را حفظ و با ايمان از جهان مادّى سفر كند.

بنابراين، اگر شخصى تمام كارهاى نيك را انجام بدهد و تمام اعمال او شايسته باشد; ولى در دقايق و لحظات حسّاس پايانى بى ايمان ازجهان رخت بربندد، تمام اعمالش از بين مى‏رود و در آخرت هيچ سودى براىاو نخواهد داشت!.

اين مسئله يكى از مصاديق «احباط» است كه در قرآن مجيد به صورت گسترده مطرح شده است. شانزده آيه از آيات قرآن مجيد درباره «حبط اعمال» سخن مى‏گويد كه به دو مورد از آن اشاره مى‏شود:

1- در آيه 88 سوره انعام آمده است: «وَ لَوْ اَشْرَكُوا لَحَبِطَ لَهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»;اگر آنها مشرك شوند، اعمال نيكى كه انجام داده اند، نابود مى‏گردد و نتيجه اى از آن نمى‏گيرند.

آيه شريفه فوق شرك به خداوند را يكى از عوامل نابودى و حبط اعمال نيك شمرده است.

2- در آيه 65 سوره زمر آمده است: «وَ لَقَدْ اُوحِىَ اِلَيْكَ وَ اِلَى الَّذينَ مِنْقَبْلِكَ لَئِنْ اَشْرَكْتَ لَيَحْبِطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ»; به تو و همهپيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى‏شود و اززيانكاران خواهى بود.

اين آيه اگرچه خطاب به پيامبر است، ولى روشن است كه او - كه خود كانون توحيد و يكتا پرستى است - هرگز مشرك نخواهد شد. بنابراين، آيه هشدارى است براى ديگران.

 

حبط در جهان طبيعت

آيا حبط و نابودى اعمال نيك فراوان، با يك گناه و لغزش عادلانه است؟ به ديگر عبارت، آيا اين كار موافق با قوانين جهان طبيعت است؟

در پاسخ بايد گفت: مسئله حبط هم در جهان طبيعت و عالم تكوين وجود دارد و هم در عالم تشريع و قوانين دينى، و هم در كارهاى عادى روزمره انسان ها.

باغبانى كه ساليان درازى زحمت كشيده و با تلاش و كوشش فراوان وشب زنده دارى هاى بسيار باغى بزرگ و پرميوه آماده كرده است، بر اثرغفلت و سهل انگارى در گوشه اى از باغ آتشى روشن مى‏كند; اين آتش بهباغ سرايت نموده، ظرف مدّت كوتاهى تمام دست رنج باغبان بيچاره راطعمه حريق قرار مى‏دهد.

انسان سالم و نيرومندى كه سلامت او مرهون دهها سال زندگى صحيحبا رعايت اصول بهداشتى است، با روى آوردن به موادّ مخدّر، پس ازچند صباحى تمام قدرت، نيرو، شادابى، صبر، حوصله، همه و همه را ازدست مى‏دهد; بنابراين آن آتش، باغ باغبان و اين موادّ مخدّر، سلامت اينانسان را حبط و نابود مى‏كند.

مثال سومى نيز مى‏توان زد و آن اين كه تعدادى از مهندسين و كارگران ساليان درازى با زحمت فراوان سدّى عظيم بنا مى‏كنند. با بارش باران سيلاب پشت سدجمع مى‏شود; ولى بر اثر يك غفلت و باز نكردن پنجره هاى مخصوص به هنگام زياد شدن آب پشت سد، فشار زياد سيلاب، زحمات چندين ساله آنها را از بين مى‏برد و سدّ عظيم را مى‏شكند!

بنابراين، مسئله حبط اختصاص به مسايل دينى و اعتقادى ندارد، بلكه در جهات تكوين و كارهاى روزمره انسان نيز جريان دارد و هيچ منافاتى با عدالت الهى ندارد. بايد دانست كه علّت و عامل اصلى حبط كارهاى خود انسان است; همان گونه كه عامل اصلى آتش گرفتن باغ، خود باغبان و عامل از بين رفتن سلامت معتاد خود او، و عامل شكستن سد نيز نگهبان سد است. پس، مسلمانان و مؤمنان نبايد تنها به فكر انجام كارهاى نيك باشند، بلكه بايد در حفظ و نگهدارى آن نيز تلاش و كوشش كنند كه نگهدارى اعمال، به مراتب سخت تر از انجام آن است گاهى از اوقات، انسان با مسايل بسيار ساده اى آتش به باغ زندگى خود مى‏زند به عنوان نمونه طبق آيات قرآن، منّت و آزار از عواملى است كه مايه حبط انفاق و صدقه مى‏گردد[4]).

اگر شخصى بچه يتيم و بى سرپرستى را از سن طفوليّت تحت سرپرستى قرار دهد و او را با مخارج خود بزرگ كند; به مدرسه و دبيرستان و دانشگاه بفرستد و سپس برايش خانه اى تهيه نموده، دخترى را به همسرى او درآورد و عمرى به او خدمت كند; امّا در يك مجلس عمومى در حضور عده زيادى شخص يتيم را مورد خطاب قرار داده، با غرور و منّت گذارى بگويد: «تو يك بچه يتيم و بى سرپرستى بيش نبودى; من به تو آبرو دادم! من تو را به مدرسه و دانشگاه فرستادم! من به تو شخصيّت دادم و...» با استفاده از آيات قرآن در مى‏يابيم كه اين شخص، با اين عمل ناشايست خود تمام انفاق ها و كمك هاى ساليان طولانى را باطل مى‏سازد.

همچنين بر اساس برخى از آيات قرآن، مسلمانان حق نداشتند در مقابل پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)بى ادبى نموده، صداهايشان را بلندتر از صداى آن حضرت كنند وگرنه اعمالشان حبط و نابود مى‏گرديد «يا اَيها الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا اَصْواتَكُم فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهْ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض اَنْ تَحْبَطَ اَعْمالُكُمْ وَ اَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ»[5]).

و نيز در برخى از احاديث، بيمارى روحى حسد يكى از عوامل حبط معرّفى گرديده است. از اين رو، در روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: «اِيّاكُمْ وَ الْحَسَدِ فَاِنه يَاْكُلُ الْحَسَناتِ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ»; از حسدورزى بپرهيزيد; زيرا همانگونه كه آتش چوبها را مى‏سوزاند و نابود مى‏كند حسد نيز اعمال نيك انسان رانابود مى‏كند».[6])

در نتيجه ايمان و ولايت - چه در ابتدا و چه در ادامه مسير - شرط صحّت اعمال، و بى ايمانى از عوامل حبط و نابودى اعمال به شمار مى‏رود.

 

------------------------------------------------------------------------------------

1- وسايل الشيعه، جلد اوّل، صفحه 91.

2- نهج البلاغه، نامه 53.

3- بحارالانوار، جلد 92، صفحه 642.

4- سوره بقره، آيه 264.

5- سوره حجرات، آيه 2.

6- ميزان الحكمه، باب: 850، حديث 3941; حديث 3938 اين باب نيز به همين مضمون است.

مثال هاي قرآني

 

بيست و دومين مثال: تقوا برات بهشت

 

خداوند متعال در آيه شريفه 35 سوره «رعد» مى‏فرمايد: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ اُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلها تِلْكَ عُقْبَى الَّذينَ اتَّقَوا وَ عُقْبَى الْكافِرينَ النّارُ»; توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده، ]اين است كه [نهرهاى آب از زير درختانش جارى است، ميوه آن هميشگى، و سايه اش دائمى است; اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى پيشه كردند; و سرانجام كافران، آتش است.

 

دورنماى بحث

آيه فوق - على رغم ظاهرى ساده - از پيچيده ترين مثل هاى قرآن مجيد است. در اين آيه شريفه به تشبيه بهشت - كه جايگاه و سرانجام افراد متّقى است - پرداخته شده و سه ويژگى مهم براى آن بيان شده است.

 

شرح و تفسير آيه

تشبيهى كه در اين آيه صورت گرفته، در نگاه نخست تشبيه ساده اى است; ليكن - همانطور كه گفته شد - از پيچيده ترين تشبيه ها و امثال قرآن مجيد به شمار رفته است.

مفسّران معتقدند: در اين آيه محذوفى وجود دارد و جمله اى حذف گرديده است، يا در ابتداى آيه جمله اى بايد در تقدير گرفت تا آيه فوق خبر آن تلقّى شود. و يا اينكه صدر آيه مبتداست و خبر آن حذف گرديده است.

به عقيده ما «خبر» آيه فوق، حذف شده است. به منظور روشن شدن اين مطلب نخست ذكر مقدّمه اى لازم است.

 

مراحل چهارگانه قبل از ولادت

آدمى چهار مرحله را طى مى‏كند تا انسان مى‏شود:

در مرحله نخست، انسان خاك بوده است، سپس اين خاك در پاى بوته يا درختى ريخته مى‏شود و جزء آن گياه و درخت مى‏گردد. اين درخت و گياه طعمه حيوانى مى‏گردد و جزء بدن آن حيوان محسوب مى‏شود. انسان از گوشت اين حيوان تغذيه مى‏كند و آن گوشت تبديل به بدن انسان مى‏گردد.

اين چهار مرحله را به صورت ديگر نيز مى‏توان بيان كرد كه: انسان روزى خاك بوده است (مرحله اوّل)، طبيعتاً خاك قابل تغذيه انسان نيست، بايد تبديل به گياه يا حيوانى گردد(مرحله دوم)، در مرحله سوم، گياه يا حيوان به نطفه انسان تبديل مى‏شود; نطفه در مراحل ابتدايى جنين، رشد نباتى دارد; زيرا حسّ و حركت ندارد، بلكه فقط رشد مى‏كند. پس از چهار ماهگى كه داراى حسّ و حركت مى‏شود، مرحله چهارم آغاز مى‏گردد و تا قبل از تعلّق روح انسانى اين مرحله، ادامه مى‏يابد.

شاعر معروف نيز اين چهار مرحله را در چهار مصرع خلاصه كرده، مى‏گويد:

از «جمادى» مردم و «نامى» شدم***وز «نما» مردم ز «حيوان» سر زدم

مُردم از حيوانى و «آدم» شدم***از چه ترسم كِى ز مردن كم شدم

اين چهار مرحله عجايب فراوانى دارد كه مرحله جنين از عجيب ترين آن ها است.

 

عجايبى از عالم جنين

دانشمندان امروز موفّق شده اند از عالم جنين عكس هاى زنده اى تهيه كنند و از آن يك فيلم نيم ساعته اى بسازند كه تمام مراحل جنين را نمايش دهد. اين فيلم عجايب خيره كننده اى را براى انسان به ارمغان مى‏آورد.

چگونه خداوند اين همه عجايب را آفريده است؟ به دو نمونه از اين شگفتى هاتوجه كنيد:

1- نطفه انسان در ابتدا يك سلول تك و تنها است; سپس اين سلول به دو نصف تقسيم شده، تبديل به دو سلول مى‏شود. هر يك از اين دو سلول نيز به دو نيمه تقسيم مى‏شوند. چهار سلولِ به دست آمده نيز هر يك دو نيمه مى‏شوند و به همين گونه به صورت تصاعدى بالا مى‏رود. تكثير سلول ها ادامه مى‏يابد تا اينكه سلول هاى هم شكل و كاملاً مشابه، به گروه هايى تقسيم مى‏شوند. تعدادى از آنها مأمور تشكيل سر انسان مى‏شوند; برخى ديگر مأمور ساخت چشم انسان مى‏شوند، و تعدادى نيز براى تشكيل دست انسان مأموريت مى‏يابند. و همين طور ديگر سلول ها براى تشكيل ديگر اعضاى بدن حركت مى‏كنند.

واقعاً چه كسى به اين سلول هاى هم شكل مأموريت مى‏دهد كه هر تعداد، براى تشكيل عضو خاصّى حركت كنند؟! اينها از چه كسى و به چه طريقى الهام مى‏گيرند و حركت منظّم خود را آغاز مى‏كنند؟! هيچ كس نتوانسته است تا كنون راز اين شگفتى را كشف كند.

2- «بچه» در شكم مادر، در كيسه اى مخصوصِ پر از آب غليظ شناور است مقدار آب موجود در اين كيسه، تقريباً هم وزن خود بچه است.

بنابراين، جنين تكيه بر بدن مادر ندارد و مادر هم در حالات مختلف فشارِ مستقيم، بر او وارد نمى‏كند. اگر اين كيسه آب نبود چه مى‏شد؟!

چگونه ممكن بود جنين به پرورش و حيات خود ادامه دهد، بچه با آن لطافت و نرمى در حالات مختلف مادر; نشستن، خوابيدن، و ضرباتى كه بر او واردمى شود، چگونه حفظ شود؟!

از اين رو، خداوند عالم قادر، محيطى براى جنين تهيه كرده است كه از هيچ سو فشارى بر او وارد نشود; يعنى يك حالت بى وزنى دارد و بشر براى اوّلين بار در اينجا بى وزنى را تجربه مى‏كند، به همين دليل، وقتى متولّد مى‏شود داد و فرياد مى‏كند; زيرا احساس وزن مى‏كند و اين برايش دردآور است.

كيسه آب براى «جنين» مطمئن ترين مكان است. اين كيسه آب هم ضربه گير است; يعنى جلوى فشارها و ضربه هاى متفاوت را مى‏گيرد و هم حرارت را تعديل مى‏كند; يعنى اگر مادر در گرما يا در سرماى شديد به سر ببرد، حرارت سريع به بچه منتقل نمى‏شود، بلكه بايد از ناحيه آن آب منتقل شود از اين رو، آب مذكور حرارت را تعديل نموده، به بچه منتقل مى‏كند.

بر همين اساس، خداوند در آيه ششم سوره زمر مى‏فرمايد: «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ اَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الاَْنْعامِ ثَمانِيَةَ اَزْواج يَخْلُقُكُمْ فى بُطُونِ اُمهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْق فى ظُلُمات ثَلاث ذلِكُمُ الله رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَاَنّى تُعْرَفُونَ»; او شما را از يك نَفْس آفريد، و همسرش را از ]باقى مانده گلِ[ او خلق كرد; و براى شما هشت زوج از چهارپايان ايجاد كرد. او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر، در ميان تاريكى هاى سه گانه، مى‏بخشد. اين است خداوند، پروردگار شما كه حكومت ]عالَم هستى[ از آنِ اوست; هيچ معبودى جز او نيست; پس چگونه از راه حق منحرف مى‏شويد؟![1])

 

مراحل چهارگانه كمال انسان

انسان براى رسيدن به كمال بايد چهار مرحله و به عبارتى، عوالم چهارگانه را طى كند.

1- عالم رحم مادر; 2- عالم دنيا; 3- عالم برزخ; 4- عالم قيامت.

و عجيب اينكه انسان در هر يك از اين مراحل چهارگانه، از عالم بعدى خبر دقيق و درستى ندارد. بچه در شكم مادر نمى‏تواند مفاهيم دنيا را تصوّر كند; حتّى اگر عقل و هوشى همچون درك و فهم بوعلى سينا داشته باشد و بتواند با مادرش ارتباط برقرار كند و با او سخن بگويد و مادر از ماه و خورشيد و شب و روز و ستاره و درختان و گل و گياه و... برايش تعريف كند و رساترين بيان و ساده ترين كلام ها را بگويد، آن بچه چيزى نمى‏فهمد. مَثَل ما انسان ها در دنيا نسبت به برزخ نيز مَثَل آن بچه نسبت به دنياست. ما تنها شنيده ايم كه برزخى قطعاً وجود دارد; اما الفباى آنجا چيست؟ اين كه شهداء در آنجا زنده اند يعنى چه؟ چگونه نزد خداوند روزى مى‏خورند؟ چگونه روح انسان عذاب مى‏شود يا مورد إنعام خداوند قرار مى‏گيرد؟ هيچ يك از اينها براى ما قابل درك و فهم نيست. بعضى از اولياى خداوند با عالم برزخ تماس گرفته اند. از برزخيان پرسيدند چهخبر؟ برزخيان گفتند: با الفاظى كه شما مى‏فهميد، نمى‏توانيم مفاهيم اينجا را بيان كنيم. مَثَل مفاهيم برزخ و الفاظ دنيا، مَثَل غربال و آب است. آيا آب در غربال متوقّف مى‏شود و باقى مى‏ماند؟!

برزخيان نيز نسبت به مفاهيم قيامت اين گونه اند و نمى‏توانند آن مفاهيمرا درك كنند.

نه نعمت هاى بهشت براى آنان قابل درك و توصيف است; و نه انواع عذاب هاى جهنّم.

بر همين اساس، آيه شريفه 17 سوره سجده مى‏فرمايد: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىْ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْيُن جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»; هيچ كس نمى‏داند چه پاداش هاى مهمّى - كه مايه روشنى چشمهاست - براى آنها نهفته شده، اين پاداش كارهايى است كه انجام مى‏دادند.

اگر كلمه «نَفْسٌ» را مطلق بدانيم، شامل پيامبران و امامان - صلوات الله عليهم اجمعين - نيز مى‏شود; يعنى حتّى آن بزرگواران هم نمى‏دانند چه نعمت هايى در بهشت براى بهشتيان در نظر گرفته شده است.

در حديث قدسى آمده است كه خداوند فرمود: «اَعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصّالِحينَ مالا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ; وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر»; براى بندگان صالح و شايسته ام در بهشت نعمت هايى آماده كرده ام كه نه چشمى آن را ديده; و نه گوشى آن را شنيده; و حتّى بر قلب انسانى خطور نكرده است.[2])

يعنى اصلاً، اين نعمت ها را نه در خواب، نه در بيدارى، نه در عالم خيال و نه در عالم تصوّر، كسى نديده است; زيرا نعمت هاى آن عالمِ قيامت براى ما قابل درك و فهم نيست بنابراين، از يك سو مفاهيم بلند عالم قيامت براى انسان هاى دنيوى قابل فهم و درك نيست و از سوى ديگر، بايد نعمت هاى اخروى و عذاب هاى جهنّم براى مردم به شكلى بيان شود كه آنها را به سوى كارهاى خير تشويق و از كارهاى زشت باز دارد.

از اين رو، انجام اين عمل با الفاظ دنيوى به درستى و به صورت كامل امكان پذير نيست. بناچار بايد با الفاظ همين دنيا، شبهى از مفاهيم اخروى براى ما ترسيم شود; پس آنچه از عذاب هاى جهنّم و نعمت هاى بهشت براى ما گفته شده است، شبهى از مفاهيم آن دنياست.

مثلاً مى‏گويد بهشت داراى درختانى است; ولى وقتى به آثار و فوايد آن توجه مى‏كنيم قابل قياس به درختان دنيا نيست و نيز در تفسير آيه شريفه 54 سوره الرحمن «وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دان; و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است» مى‏گويند: ميوه هاى بهشتى نزديك بهشتيان است; يعنى مطابق ميل بهشتيان درخت ميوه حركت مى‏كند و ميوه در دسترس بهشتيان قرار مى‏گيرد. و يا در تفسير آيه شريفه 48 سوره مذكور «ذَواتا اَفْنان; آن دو باغ بهشتى داراى انواع نعمت ها و درختان پر طراوت است»، مى‏گويند: يك شاخه درخت بهشتى انواع ميوه ها را داراست، آن هم معلوم نيست مثل ميوه هاى دنيا باشد.

يا هنگامى كه بهشتيان مى‏خواهند نغمه هاى عرفانى را بشنوند، شاخه هاى درختان شروع به نواختن آهنگ مى‏كنند.

بنابراين، ما يك شبهى از درختان بهشتى را مى‏فهميم اما چگونگى درك و حسّ و شعور و حركت و نغمه خوانى و انواع مختلف ميوه هاىآن را درك نمى‏كنيم.

 

شرح و تفسير آيه مثل

با توجه به مقدّمه فوق، آيه مَثَل نيز از جمله آياتى است كه در صدد ارائه شبهى از اوصاف بهشت است و با بيان و مثال به ترسيم جايگاه پرهيزكاران همّت گماشته است. از اين رو، خبر آيه محذوف است. يعنى آيه بدين شكل بوده است: «مثل الجنة التى وعد المتقون كجنة تجرى....»; باغهايى در بهشت است، نه مثل باغهاى دنياى ما; زيرا اوّلاً، آب آن باغ ها خودجوش است و در پاى هر درختى چشمه اى است و نيازى نيست كه از خارج تأمين گردد و دوم اينكه ميوه هاى آن چهار فصل و هميشگى است. سوم اينكه، سايه درختانش هميشگى و جاودانه است; يعنى برگ هاى آن هرگز نمى‏ريزد.

 

پيام مهم آيه

از آيات متعددى درمى يابيم كه ميزان پاداش الهى در آخرت، تقوا است. درباره تقوا، بحث هاى فراوانى شده است. در اين نوشتار به منظور درك بيشتر ارزش تقوا - كه گذرنامه و برات بهشت، ميزان ارزش انسان و زاد و توشه آخرت است - به دو روايت اشاره مى‏شود.

1- پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در روايت كوتاه و پرمعنايى مى‏فرمايد: «تَمامُ التَّقْوى اَنْ تَتَعَلَّمَ ما جَهِلْتَ وَ تَعْمَلَ بِما عَمِلْتَ»; تقواى كامل به دو چيز تحقّق مى‏يابد: نخست اينكه، آنچه نمى‏دانى و بدان ناآگاهى فراگيرى; و ديگر اينكه، به آنچه مى‏دانى جامه عمل بپوشانى.[3])

بر اساس اين روايت، ندانستن عذر تلقّى نمى‏شود، بلكه انسان موظّف است آنچه را نمى‏داند بياموزد و سپس به آن عمل كند. در روز قيامت به كسانى كه مى‏گويند نمى‏دانيم، خطاب و عتاب مى‏شود كه چرا ياد نگرفتيد؟![4])

2- حضرت على(عليه السلام) نيز در روايت كوتاه و جالبى مى‏فرمايد: «مَنْ مَلِكَ شَهْوَتَهُ كانَ تَقِيّاً»; كسى كه مالك شهواتش باشد با تقوا است.[5])

انسان با تقوا مالك غضب، شهوت، حبّ جاه و مقام، حبّ شهرت جناح گرايى و... است و بر همه اين امور تسلّط دارد.

اين دو روايت تعريف زيبا، جامع و قابل فهمى از تقوا را به ما ارائه مى‏دهد و بايد سعى كنيم با رعايت و تحقق بخشيدن به اين دو روايت شريف - مخصوصاً در ماه مبارك رمضان كه ماه تقوا و خودسازى است - برات بهشت و بهترين زاد و توشه سفر آخرت را كسب كنيم و خود را به تقواى الهى زينت ببخشيم.

 

---------------------------------------------------------------------------

1- در آيه 14 سوره مؤمنون نيز به مضمون اين آيه اشاره شده است.

2- ميزان الحكمه، باب 546، حديث 2529.

3- ميزان الحكمه، باب 4173، حديث 22179.

4- بحارالانوار، جلد 2، صفحه 29 و 180 و جلد 7، صفحه 285.

5- ميزان الحكمة، باب 4173، حديث 22174.

مثال هاي قرآني

 

بيست و يكمين مثال: مثال حقّ و باطل

 

يكى از جالب ترين و جاذب ترين مَثَل هاى قرآنى، مثل حق و باطل است. خداوند متعال در بيان اين مثال پرمحتوا در آيه 17 سوره رعد چنين مى‏فرمايد: «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مآءً فَسالَتْ اَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَة اَوْ مَتاع زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ الله الحَقَّ وَ الْباطِلَ فَاَمَّا الزَّبْدُ فَيَذْهَبُ جُفآءً وَ اَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ الله الاَْمْثالَ»; خداوند از آسمان آبى فرستاد; و از هر دره و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد; پس سيل بر روى خود كفى حمل كرد; و نيز از آنچه ]در كوره ها [براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى، آتش روى آن روشن مى‏كنند كف هايى مانند آن به وجود مى‏آيد. خداوند، حقّ و باطل را چنين مثل مى‏زند! اما كف ها به بيرون پرتاب مى‏شوند; ولى آنچه به مردم سود مى‏رساند ]آب يا فلز خالص[ در زمين مى‏ماند; خداوند اين چنين مثال مى‏زند.

 

دورنماى بحث

در اين مَثَل زيبا، سخن از حق و باطل است; آيه شريفه به بيان وسعت و مجال حقّ و باطل، نشانه ها و آثار اين دو، تعريف حقّ و باطل و سرانجام اين مبارزه طولانى و مستمر - كه به درازاى تاريخ انسان است - اشاره دارد.

 

شرح و تفسير

اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مآءً فَسالَتْ اَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها: خداوند از اسمان آب نازل كرده است; دانه هاى شفّاف باران نازل مى‏شود; از كوه ها سرازير مى‏گردد و وارد دره ها و وادى ها مى‏شود; هر كدام از اين دره ها به اندازه ظرفيّت و گنجايش خود آب مى‏گيرد; آب در رودهاى كوچك به حركت خود ادامه مى‏دهد و با پيوستن آبِ چندين رودخانه كوچك، رودخانه بزرگى به وجود مى‏آيد; و نتيجه آبِ چندين رودخانه بزرگ، سيلاب عظيمى خواهد شد.

فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً: سيلابى كه از آب باران، نهرها و جويبارها به وجود آمده است، امواج خروشانى دارد. اين آب ها هنگامى كه با سنگ ها و موانع ته رودخانه برخورد مى‏كند كف هايى بر روى آن ظاهر مى‏شود. اين كف ها بر روى آب قرار مى‏گيرد و آب در زير كف ها به حركت خود ادامه مى‏دهد.

وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَة اَوْ مَتاع زَبَدٌ مِثْلُهُ: كف هاى رونشين و متكبّر و توخالى مخصوص آب نيست، بلكه بر روى فلزّات نيز به هنگام ذوب شدن كفى مى‏نشيند; سنگ آهن، سنگ مس و مانند آن، وقتى كه ذوب مى‏شود فلز آن ته نشين مى‏شود و كف هايى بر روى آن قرار مى‏گيرد.

نكته جالبى كه در اين قسمت از آيه به چشم مى‏خورد (مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ)، اين است كه به تعبير آيه، آتش را بر روى فلزّات قرار مى‏دهند تا آب شود، در حالى كه معمولاً در كارخانه ها آتش را زير فلزّات و كوره هاى آن قرار مى‏دهند. امّا اخيراً، كارخانه هاى پيشرفته، هم از زير آنها حرارت وارد مى‏كنند، و هم بر روى آنها آتش قرار مى‏دهند; يعنى از همه اطراف حرارت وارد مى‏كنند. و اين مطلب جالبى است كه قرآن قرنها پيش، بدان اشاره كرده است.

كَذلِكَ يَضْرِبُ الله الحَقَّ وَ الْباطِلَ: خداوند متعال براى روشن شدن حق و باطل - كه سابقه اى به درازاى تاريخ بشريّت دارد - اين چنين مثال مى‏زند; يعنى حق را به آب و باطل را به كف آن تشبيه مى‏كند.

فَاَمَّا الزَّبْدُ فَيَذْهَبُ جُفآءً: آرى; مثال حقّ و باطل، مثال آب و كف هاى روى آب است. كف هاى روى سيلاب اگرچه تفوّق طلب و پر سر و صدا هستند; ليكن به زودى از بين مى‏روند. سيلاب خروشان از دامنه كوه حركت مى‏كند بر اثر جوش و خروش و برخورد با سنگ ها، كف هايى بر روى آن نمايان مى‏گردد; اما وقتى كه آب به جلگه ها و زمين هاى هموار رسيد و جوش و خروش آب فرو نشست نا خالصى ها كم كم ته نشيسن مى‏شود; كف ها از بين مى‏رود; و آب خالص باقى مى‏ماند. آرى عمرِ باطل، كوتاه و سرانجامش نابودى است.

وَ اَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ: آب و فلزّات خالص كه براى مردم سودمند است، باقى مى‏ماند. به هر حال، آب يا روى زمين باقى مى‏ماند و از آن در نوشيدن و آبيارى و امثال آن استفاده مى‏كنند و يا به صورت آب هاى زيرزمينى ذخيره مى‏شود كه در آينده با حفر چاهها و يا خود به صورت چشمه هاى خودجوش مورد استفاده قرار مى‏گيرند.

كَذلِكَ يَضْرِبُ الله الاَْمْثالَ: خداوند بدين گونه مثل ها را بيان مى‏كند تا مردم با اين مثل ها امور عقلى را بهتر بفهمند و درك كنند.

 

پيام هاى آيه

در آيه شريفه مَثَل، مسائل مختلف حق و باطل به گونه دقيق و مختصر مورد بررسى قرار گرفته است كه در اين نوشتار به تشريح آنها مى‏پردازيم:

 

1- تعريف حق و باطل

بر اساس آيه شريفه، حق يعنى واقعيّتها و باطل يعنى پندارها و خيال هاى خام و بى اساس.

آب يك واقعيّت است، ظاهر و باطن آن مطابق با واقع است و آثارى واقعى دارد; اما كف ها بى آنكه باطنى داشته باشند، ظاهرشان فريبنده است; همانطور كه خيال و پندار چنين است.

در سوره اعراف آيه 117 و 118 درباره داستان حضرت موسى(عليه السلام) و جادوگران فرعون آمده است: «وَ اَوْحَيْنا اِلى مُوسى اَنْ اَلْقِ عَصاكَ فَاِذا هِىَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»; ما به موسى وحى كرديم كه: «عصاى خود را بيفكن» ناگهان ]به صورت مار عظيمى درآمد كه [وسايل دروغين آنها را به سرعت برگرفت. ]در اين هنگام [حق آشكار شد; و آنچه آنها ساختهبودند، باطل گشت.

حق، يعنى معجزه حضرت موسى(عليه السلام) و باطل، يعنى جادوى جادوگران فرعونى، معجزه يك حقيقت و واقعيّت است; يعنى در آن داستان، حقيقتاً عصاى حضرت موسى(عليه السلام) تبديل به مار شد و جنبه تردستى و چشم بندى و فريب كارى - نعوذ بالله - نداشت; اما جادوى ساحران فرعون اين گونه نبود، بلكه به تعبير صريح قرآن، مردم خيال مى‏كردند آن طناب ها، حركت و جنبش دارد[1])

ساحران طناب ها و عصاهايى ساخته بودند كه درون آنها خالى بود. در درون طناب ها و عصاها جيوه ريخته بودند مردم به تماشا نشسته بودند فرعون نيز در گوشه اى مشغول تماشا بود موسى(عليه السلام) و ساحران نيز در سوى ديگر به تماشا پرداخته بودند. با تابيدن آفتاب جيوه هاى داخل طناب ها و عصاها بخار شد و سبب به حركت درآمدن طناب ها و عصاها شد. مردم خيال كردند كه اين طناب ها مار و آن عصاها اژدها است، در حاليكه يك حقه بازى و خيال و پندار بود و واقعيّت نداشت; همانطور كه كف روى آب واقعيّت ندارد.

 

2- نشانه هاى حق و باطل

بنابر آيه مَثَل، يكى از نشانه هاى حق و باطل آن است كه حق براى مردم سودمند است; ليكن باطل بى فايده و مضر است. همان گونه كه آب مفيدو مؤثّر است و كف ها بى فايده و گاهى مضر; زيرا كف نه رفع تشنگى مى‏كند;نه گياهانى مى‏روياند; نه توليد برق و انرژى مى‏كند; و نه چرخ هاى آسيايىرا به حركت در مى‏آورد.

نشانه ديگر حق و باطل، اين است كه حق متواضع و فروتن، و باطلمتكبّر و بالانشين است. حق، همان آبِ متواضعِ زيرِ كف و باطل، كفِمتكبّرِ روى آب است.

سومين نشانه حق و باطل، اين است كه باطل پر سر و صدا و جنجالى است; ولى حق آرام و بى سر و صداست. آب آرام و خاموش حركت مى‏كند; ولى كف با جوش و خروش حركت مى‏كند، بلكه اگر جار و جنجال نباشد، نمى‏تواند به زندگى خود ادامه دهد.

به تعبير آن نويسنده نكته سنج: «دانا چو طبله عطّار است و نادان چو طبل غازى»; يعنى همانطور كه طبله عطّار (جعبه پر از شيشه هاى مختلف عطريّات) بى سر و صدا، اما پرمحتوى و خوش بو است، انسان دانا نيز چنين است. ولى نادان بسان طبل جنگ مى‏ماند كه سر و صداى فراوان دارد، ولى توخالى است.

 

3- وسعت حق و باطل

گستردگى حق و باطل به گستردگى مفاهيم زندگى است. حق و باطل منحصر در يك شاخه زندگى نمى‏شود، بلكه در تمام شئون زندگى جارى است. در سياست، در فرهنگ، در روزنامه ها و جرايد و خلاصه در تمام شاخه هاى زندگى مادّى و معنوى بشر جارى مى‏شود. اين معنى از قرآن مجيد و از همين آيه شريفه استفاده گرديده است; زيرا همانطور كه كف اختصاص به آب ندارد، باطل هم مختصّ به يك چيز نيست.

 

4- سرانجام مبارزه حق و باطل

مبارزه حقّ و باطل از روز اوّل خلقت، با جنگ و مبارزه حضرت آدم و شيطان آغاز شد و با مبارزه هابيل و قابيل، ابراهيم و نمرود، موسى و فرعون، حضرت على و معاويه و امام حسين با يزيد ادامه پيدا كرد و تا كنون ادامه دارد و اين مبارزه تا قيام قيامت نيز ادامه خواهد داشت حال، سرانجام اين مبارزه چه خواهد شد؟

در اين مبارزه، حق مى‏ماند و باطل محو مى‏گردد; ليكن پيروزى حق بر دو گونه است: يكى مقطعى و ديگرى نهايى است. اگر طرفداران حق استقامت داشته باشند و منحرف نشوند، پيروز خواهند شد و در مقاطع مختلف غالب هستند. و پيروزى نهايى با ظهور حضرت بقية الله الاعظم، امام زمان«عج الله تعالى فرجه الشريف»، حاصل مى‏شود و چهره دنيا عوض مى‏شود و حكومت جهان،حكومت حق مى‏گردد.

از آياتى كه به وجود شريف حضرت حجة ابن الحسن العسكرى«عجل الله تعالى فرجه الشريف» تفسير شده است، همين آيه شريفه مَثَل است; آب به وجود آن حضرت تفسير گرديده است و كف روى آب به ظلم و جور و بى دادگرى و استثمار و استعمار تفسير شده است كه اين ظلم از بين خواهد رفت.

 

5- مبارزه حق و باطل هميشگى است

همان گونه كه اشاره شد، مبارزه حق و باطل از ابتداى آفرينش انسان شروع شده و در تمامى عصرها و نسل ها ادامه داشته است و تا پايان جهان نيز ادامه خواهد داشت. در برابر تمام انبيا شياطينى[2]) بوده اند; در مقابل حضرت آدم(عليه السلام)ابليس و در مقابل ديگر پيامبران شياطين ديگر همان گونه كه در آيه 112 سوره انعام آمده است: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطينَ الاِْنْسِ وَ الْجِنِّ»; اين چنين در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم.

از آيه شريفه درمى يابيم كه شيطان ها هميشه موجودات پنهانى و مخفى نيستند، بلكه ممكن است از بين انسان ها نيز باشند، شايد آيه شريفه بدين جهت شيطان هاى انسى را مقدّم داشته است.

بنابراين، مبارزه حق و باطل همچنان ادامه دارد، و تا زمانى كه حكومت حق سراسر جهان را در برگيرد و باطل نابود گردد و آيه شريفه «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً; و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد، يقيناً باطل نابودشدنى است»[3]) در سايه ظهور حضرت مهدى«عجل الله تعالى فرجه الشريف» تحقق يابد، اين مبارزه ادامه خواهد داشت.

 

6- چگونگى پيدايش باطل

منشأ پيدايش باطل چيست؟ آيا خداوند متعال موجودات باطل را آفريده است، در حالى كه خداوند خود حق، بلكه بارزترين و بالاترين حق است؟

باطل يك موجود عدمى است; يك پندار و خيال است; ليكن لباس حق را مى‏پوشد همانند كف هاى روى آب ظاهر پرفريب و باطن توخالى دارد.

جالب اينكه باطل هم اگر كارى در راه بطلان خويش انجام دهد، از بركت حق است. افراد متقلّب - كه كارشان تقلّب است - تا خود را در لباس و شكل انسان هاى معتبر جلوه ندهند، موفّق به انجام كار باطل خود نمى‏شوند، همچنين انسان هاى دروغگو، اگر قيافه حق به جانب نگيرند و خود را راستگو معرّفى نكنند، كسى حرف آنها را نمى‏پذيرد. شخص منافق تا لباس انسان صالح را نپوشد، دشمن تا در لباس دوست درنيايد، كف تا بر روى آب قرار نگيرد و خلاصه همه باطل ها تا در كنار حق قرار نگيرند، جولانى نخواهند داشت. بنابراين، باطل يك امر عدمى است و وجودش وابسته به حق; ولى حق يك امر وجودى است و منبع بركات و منافع و آثار فراوانى براى انسان است.

 

حق و باطل از نگاه آيات و روايات

از آنجا كه مهمترين بحث زندگى انسان، مسئله «حقّ و باطل» است و اين مقوله در زندگى همه انسان ها با هر نوع گرايش فكرى جايگاه ويژه اى دارد، شايسته است از نگاه آيات و روايات به بررسى اين دو بپردازيم.

در قرآن مجيد از حق و باطل زياد سخن به ميان رفته است. كلمه حق 244 بار تكرار شده است; در حالى كه كلمه باطل تنها 26 بار استعمال گرديده است. اين نسبت نشانگر اين است كه قرآن مجيد خود يكى از مصاديق مهم حق است.

 

مصاديق حق چيست و كيست؟

در قرآن و روايات مصاديق مختلفى براى حق بيان شده است كه تنها به چند نمونه از آن اشاره مى‏شود:

1- بالاترين و والاترين مصداق حق - كه در واقع جامع تمام مصاديق حق است- ذات مقدّس خداوند عالم است كه او عين واقعيّت و هستى مطلق است.

از اين رو، خداوند در آيه كريمه 62 سوره انعام، چنين مى‏فرمايد: «ثُمَّ رُدُّوا اِلَى الله مَوْليهُمُ الْحَقُّ اَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ اَسْرَعُ الْحاسِبينَ»; سپس ]تمام بندگان[ به سوى خدا كه مولاى حقيقى آنهاست - باز مى‏گردند. بدانيد كه حكم و داورى، مخصوص اوست; و او سريع ترين حسابگران است.

بنابر آيه شريفه فوق، ذات بى مثال خداوند، حق شناخته شده است.

2- نمونه بارز ديگر از مصاديق حق، آفرينش زمين و آسمان و به عبارت ديگر، سراسر جهان هستى است.

بر همين اساس آيه شريفه 22 سوره جاثيه مى‏فرمايد: «وَ خَلَقَ الله السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ بِالْحَقِّ»; و خداوند آسمان ها و زمين را به حق آفريده است.

3- سومين مصداق براى حق خود قرآن است; زيرا آيه 48 سوره مائده در مقام بيان اين مطلب برآمده، مى‏فرمايد: «وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ» و اين كتاب (قرآن) را به حق بر تو نازل كرديم.

4- دين مبين، مقدّس و نجات بخش اسلام، مصداق روشن ديگرى از مصاديق حق است. از اين رو، خداوند متعال در آيه 28 سوره فتح مى‏فرمايد: «هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُله»; او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاده تا آن را بر همه اديان پيروز كند.[4])

به طور خلاصه، هر وجودى كه منبع خير و سعادت بشر باشد، حق شناخته شده است. بنابراين، خداوند حق مطلق است; چه اينكه منبع تمام سعادتها و بركات است. همچنين آسمان و زمين، قرآن مجيد، دين اسلام و توحيد و يكتاپرستى از اين جهت كه منشأ هدايت و بركت هستند، حق معرفى شده اند.

اما آنچه منبع نفاق، شقاوت و بدبختى است، باطل شناخته شده است; مثل شيطان، بت و بت پرستى، ريا و تظاهر، نفاق و دورويى و مانند آن.

 

عمر كوتاه «باطل» و دولت پايدار «حق»

از روايات معصومان(عليهم السلام) درمى يابيم كه چه بسا باطل خودنمايى كند و جولانى داشته باشد; لكن اين جولان و جوش و خروش موقّت است. از اين رو، در روايتى آمده است: «لِلْباطِلِ جَوْلَةٌ وَ لِلْحَقِّ دَوْلَةٌ»;[5]) باطل تنها جولان دارد و چهره نفاق و فريب او پس از مدّتى آشكار مى‏گردد; امّا دولت پايدار از آنِ حق است و حق جاودانه مى‏ماند.

 

پيوسته با «حق» باشيد

بنابر روايات اسلامى، هر فرد مسلمان بايد در هر شرايطى طرفدار حق و حقيقت باشد. اگر مى‏خواهيد مسلّح به سلاح پيروزى در مقابل دشمن باشيد، بايد به شمشير برّنده حق تمسّك كنيد.

همانگونه كه على(عليه السلام) مى‏فرمايند: «اَلْحَقُّ سَيْفٌ قاطِعٌ; حق، شمشيربرّنده اى است».[6])

اگر مى‏خواهيد در مقام عمل، اهل نجات و در مقام سخن، داراى حجّت و برهان باشيد، به سوى حق برويد; چه اينكه حضرت على(عليه السلام) فرمودند: «اَلْحَقُّ مِنْجاةٌ لِكُلِّ عامِل وَ حُجَّةٌ لِكُلِّ قايِل»; حق وسيله نجات هر انسانى است كه طالب عمل باشد و حجّت و برهانى است براى گوينده.[7])

اگر مى‏خواهى سخن تو را بپذيرند، اگر مى‏خواهى پيروز شوى، حق را بگو و آن را پيشه خود كن. و اگر مى‏خواهيد مركب آرام و راهوارى داشته باشيد تا شما را به سر منزل مقصود برساند، حق را پيشه خود كنيد كه حضرت على(عليه السلام) در اين باره مى‏فرمايند: «اَلا وَ اِنَّ الْحَقَّ مَطايا ذُلَلْ، رَكِبَها اَهْلُها، وَ اُعْطُوا اَزِمَتها، فَصارَتْ بِهِمْ الهُوينا حَتّى أتَتْ ضِلاًّ ظَليلاً» حق مركب آرام و راهوارى است، اهل حق سوار بر اين مركب رام مى‏شوند و زمام اين مركب به دست آنان داده مى‏شود. به هر سو كه بخواهند مى‏رود و راحت و آسوده اين مركب شما را به پيش مى‏برد، تا اينكه در سايه اى آرام بخش - كه مى‏تواند سايه رحمت الهى يا سايه درختان بهشتى يا سايه عرش و قرب خدا باشد - شما را به منزل مقصود مى‏رساند.[8])

 

حق تلخ و باطل شيرين است!

حق و طرفدارى از آن، مشكلاتى به همراه دارد; زيرا حق تلخ و باطل شيرين است. حقِّ تلخ، بسان داروى تلخ نجاتبخش است; اما باطلِ شيرين، مانند سمّ مهلك و كشنده است. از اين رو، پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در روايتى مى‏فرمايند: «اَلْحَقُّ ثَقيلٌ مُرٌّ، وَ الْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَة تُورِثُ حُزْناً طَويلاً»; حق سنگين و تلخ است، و باطل سبك و شيرين; ليكن چه بسا يك لحظه شهوت پرستى، نگرانى و حزن طولانى در پى داشته باشد.[9])

آرى; حق سنگين و تلخ است; زيرا گاهى به ضرر و زيان انسان تمام مى‏شود و بسيارى از اوقات حق بر خلاف خواسته هاى درونى و شهوات انسان است و گاهى نيز انجام حق سرزنش ديگران و ناملايمات و مشكلاتى را به همراه دارد كه بر انسان گران و سنگين تمام مى‏شود. اما باطل، سبك و شيرين است; ولى همچون سمّ، مهلك و كشنده است; به همين جهت، چه بسا سبب يك عمر پشيمانى و ندامت و ناراحتى بشود; مثلاً كسى كه از روى خواسته نفس براى مدّت كوتاه گناهى را انجام مى‏دهد كه مجازات آن زندان ابد است پس از دست گيرى و بازداشت، كفّاره يك ساعت گناه را بايد يك عمر بپردازد.

 

باطل همواره در لباس حق جلوه مى‏كند

نكته مهم و قابل توجه اينكه، باطل هيچ گاه به لباس واقعى خود جلوه نمى‏كند; زيرا در اين صورت كسى فريب او را نمى‏خورد، بلكه همواره با قيافه حق به جانب و در لباس حق ظاهر مى‏شود و در اين لباس بسيارى را مى‏فريبد.

بر همين اساس، حضرت على(عليه السلام) در خطبه پنجاهم نهج البلاغه مى‏فرمايد: «يُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَيُمْزَجانِ! فَهُناكَ يَسْتَوْلىِ الشَّيْطانُ عَلى اَوْلِيائِهِ»

باطل اگر در لباس اصلى خود ظاهر شود، خريدارى نخواهد داشت. از اين رو، طرفداران باطل اين دو را با هم مخلوط مى‏كنند و معجونى از حق و باطل را عرضه مى‏دارند و بدين وسيله بازار شيطان داغ مى‏شود و شيطان بر اولياء و دوستان خويش غالب مى‏گردد.

بنابراين، نبايد فريب ظواهر را خورد. اگر كتابى مى‏خريم، فريب جلد زيبا، عنوان جذّاب و تيترهاى آرمانى آن را نخوريم; زيرا ممكن است اهل باطل براى تغذيه يك صفحه مطالب مسموم، يك كتاب حق نما بنويسند. اين مطلب در مورد فيلم ها، نمايشنامه ها، روزنامه ها، مجله ها، دوستان، اساتيد، معلّم ها، همسايگان، احزاب و مانند آن نيز صادق است.

آگاهان و هوشياران كسانى هستند كه در لابلاى حق، باطل را مى‏بينند وبا «فرقانى» كه خداوند بر اثر تقواپيشگى به آنها عطا كرده است، حق را ازباطل تميز مى‏دهند.

 

على(عليه السلام) محور حق

درباره فضيلت و شخصيّت حضرت على(عليه السلام) در كتاب هاى علماى اهل سنّت و شيعه احاديث و مطالب فراوانى آمده است، از جمله رواياتى كه مورد اتّفاق هر دو گروه است و حديث بسيار عجيبى است، روايتى است كه در موضوع «حق» از رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)درباره آن حضرت بدين مضمون وارد شده است كه: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ عَلى لِسانِهِ وَ الْحَقُّ يَدُورُ حَيْثُما دارَ عَلِىٌّ»; على با حق است و حق با على و همواره حق بر زبان او جارى است، بلكه حق بر محور وجود حضرت على(عليه السلام)دور مى‏زند.[10])

اين حديث معيار و ميزان معتبرى است براى تشخيص حق از باطل، به همين جهت از برخى روايات استفاده مى‏شود كه در صدر اسلام، وقتى مسلمانان واقعى با مسلمان نماها و منافقان مخلوط شده بودند و تشخيص آنها از همديگر مشكل بود، مسلمانان از همين ميزان و معيار استفاده مى‏كردند. هر كس علاقمند به على بود، در زمره مسلمانان واقعى محسوب مى‏شد و كسانى كه نسبت به آن حضرت كينه و عداوت داشتند، منافق به شمار مى‏رفتند.[11])

شيعه افتخارِ داشتنِ چنين رهبر بزرگ و حق طلبى را دارد كه در راه حق و إحقاق حقوق آن هيچ چيز مانع او نمى‏شد. حتى اگر صحابه يا نزديكان آن حضرت ناخواسته از جاده حق منحرف مى‏شدند، امير حق آن را تحمل نمى‏كرد و دستور به جبران آن مى‏داد.

از جمله اين موارد، داستان قنبر، غلام وفادار و بازوى اجرايى حكومت على(عليه السلام) است. او از جانب على(عليه السلام) مأمور اجراى حدّى از حدود الهى شد. وى در هنگام اجراى حد، اشتباهاً سه ضربه تازيانه بيشتر بر مجرم جارى ساخت. حضرت على(عليه السلام) كه محور حق است و جز حق به چيز ديگرى نمى‏انديشد، دستور داد كه قنبر بخوابد و مجرم سه شلاق - اضافى را كه با ناحق خورده است - بر قنبر قصاص كند.[12])

يا در داستان حضرت عقيل مى‏خوانيم كه على(عليه السلام) راضى نشد چيز اضافه اى به او بدهد، بلكه آهن گداخته اى را نزيك دست او قرار داد به گونه اى كه از حرارت آن، فرياد عقيل بلند شد.[13])

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

1- سوره طه، آيه 66.

2- «شيطان» از نظر لغت دو تفسير دارد: الف: نخست اينكه از ماده «شَطَنَ» به معناى «بَعُدَ» گرفته شده است از اين رو، «بئر شطون» به معناى چاه عميق است; يعنى آب آن، دور از ديدگاه انسان است. بنابراين، شيطان طبق اين تفسير به معناى موجودى است كه دور از رحمت خدا است. ب: ممكن است از ماده «شاط» به معناى «احترق» و «هلك» گرفته شده باشد بنابراين معنا، شيطان موجودى است كه هم خود و هم پيروانش مى سوزند و هلاك مى شوند.

3- سوره اسراء: آيه 81.

4- اين آيه در سوره صف، آيه 9 نيز تكرار شده است.

5- غرر الحكم، جلد 5، صفحه 25، حديث 7317 و 7318 و مجمع البحرين، جلد 5، صفحه 345.

6- ميزان الحكمه، باب 885، حديث 4082.

7- ميزان الحكمه، باب 885، حديث 4084.

8- ميزان الحكمة، باب 885 حديث 4089، (ج 1، ص 655).

9- ميزان الحكمه، باب 888، حديث 4100. روايات ديگرى نيز به همين مضمون، در همين باب آمده است.

10- بحارالانوار، ج 38، صفحه 28; قابل توجه اينكه مضمون اين روايت عنوان باب مفصّلى است كه شامل روايات زيادى است و روايت مذكور يك نمونه آن است.

11- حديثى بدين مضمون در كتاب ميزان الحكمه، باب 3932، شماره 20292 ذكر شده است.

12- وسايل الشيعه، جلد 18، ابواب مقدمات الحدود، باب 3، حديث 3.

13- شرح اين داستان قبلاً گذشت.

مثال هاي قرآني

 

بيستمين مثال: توسّل به ما سوى الله

 

خداوند در آيه 14 سوره رعد مى‏فرمايد: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجيبُونَ لَهُمْ بِشَىْء اِلاّ كَباسِطِ كَفَّيْهِ اِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغَهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ اِلاّ فى ضَلال»; دعوتِ حق از آنِ اوست; و كسانى را كه ]مشركان [غير از خدا مى‏خوانند، ]هرگز[ به دعوت آنان پاسخ نمى‏گويند. آنها همچون كسى هستند كه كف هاى ]دست [خود را به سوى آب مى‏گشايد تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسيد. و دعاى كافران، جز در ضلال و گمراهى نيست.

 

دورنماى بحث

آيه مثل توسّل و دعا را بررسى كرده، به انسان ها مى‏آموزد كه دست نياز را به سوى چه كسى دراز كنند; سپس آيه، براى كسانى كه به درِ خانه مخلوقات - نه خالق آنان - مى‏روند و عرضه نياز و حاجت مى‏كنند مثلى بيان مى‏كند.

 

پرسش

قبل از پرداختن به شرح و تفسير آيه مَثَل، لازم است اين پرسش مطرح شود كه چرا بعضى از مَثَلها و تشبيه هايى كه در آياتى قبل از سوره رعد ذكر شده، در بحث ما مطرح نشده است; همانند آيه شريفه 32 سوره مائده، كه كشتن يك انسان بى گناه را با كشتن تمام انسان ها برابر مى‏داند و نجات يك انسان بى گناه را به نجات تمامى انسان ها تشبيه مى‏كند; در حالى كه در اين آيه نيز تشبيه و نظيرى ذكر شده كه مى‏توانستيم آن را مورد بحث قرار دهيم؟

 

پاسخ

در قرآن مجيد مثالها و تشبيهات فراوانى وجود دارد; ليكن بحث ما در مثل هاى قرآن است نه در تشبيهات آن.

تشبيه آن است كه چيزى را به چيز ديگرى ماننده سازند; مثل اينكه مى‏گويند: حسن مانند شير است. اين يك تشبيه است نه مَثَل; ولى مثال يك داستان، يك سرگذشت، يك مجموعه و برنامه است كه در قرآن براى بيان مطالب عقلانى دور از دسترس مردم، بيان شده است; مانند اينكه قرآن براى بيان حقّ و باطل - كه يك مسئله غيرحسّى است - به باران و سيلاب و كف روى سيلاب مثال مى‏زند و حق را به باران و باطل را به كف روى سيلاب تشبيه مى‏نمايد كه اگرچه كف بالانشين و پر سر و صدا است; ولى فروغى ندارد و زود نابود مى‏گردد. بنابراين، با توضيح بالا يك معيار كلّى براى جدا كردن مثال ها از تشبيهات به دست مى‏آيد.

 

برق آسمانى و ابرهاى باران زا

به منظور درك بيشتر مثل مذكور، لازم است به توضيح و شرح آيات 12 و 13 سوره رعد اشاره شود:

خداوند متعال در آيه 12 سوره رعد مى‏فرمايد: «هُوَ الَّذى يُريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِأُ السَّحابَ الثِّقالَ»; او (خداوند) كسى است كه برق را به شما نشان مى‏دهد، كه هم مايه ترس است و هم مايه اميد; و ابرهاى سنگى بار ايجاد مى‏كند.

يكى از آثار عظمت خداوند، ارائه و نشان دادن «برقِ» آسمان است كه هم سبب شوق و اميد انسان ها است و هم مايه خوف و ترس و نگرانى آنها.

برق آسمان، بشارت باران را به ارمغان مى‏آورد; زيرا ايجاد رعد و برق آسمان سبب مى‏شود تا باران هاى فراوانى نازل گردد.

 

چگونه «برقِ» آسمان سبب نزول باران مى‏شود؟

ابرهايى كه داراى دوبار الكتريكى متضاد هستند هنگامى كه با هم برخورد مى‏كنند، برق آسمان را به وجود مى‏آورند كه در نتيجه حرارت شديدى در حدود 15 هزار درجه سانتيگراد به وجود مى‏آيد. اين حرارت هواى اطراف خود را مى‏سوزاند و باعث مى‏شود كه فشار هوا كم شود; آن گاه كم شدن فشار هوا سبب نزول باران مى‏گردد. از طرفى، ممكن است «برق» به صورت «صاعقه اى» درآيد و باعث نابودى «جنگل ها، روستاها، انسان ها، حيوانات، مزارع و كشتزارها» گردد اين خود خوف و نگرانى را به همراه دارد.

وَ يُنْشِأُ السَّحابَ الثِّقالَ: خداوند ابرهاى سنگين باران زا نيز ايجاد مى‏كند. شايد در نظر بسيارى از انسان ها ابرهاى آسمان با هم تفاوتى نداشته باشند و به يك گونه عمل كنند; در صورتى كه حقيقت چيز ديگرى است و نسبت به هم تفاوت هاى زيادى دارند.

از جمله تفاوت ها اينكه: ابرها به دو دسته سنگين و سبك تقسيم مى‏شوند; ابرهاى سنگين، در فضايى نزديك تر به زمين جا گرفته اند; ولى ابرهاى سبك، در فضايى دورتر از زمين مستقر هستند. ابرهاى سنگين باران زا هستند و از اين رو كه داراى آب فراوانى هستند نمى‏توانند در مرتبه بالايى از آسمان قرار گيرند.

 

«رعد آسمانى» نشانه اى از عظمت خدا

در آيه 13 سوره رعد خداوند چنين مى‏فرمايد: «وَ يَسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِه وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِه وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِى الله وَ هُوَ شَديدُ الِْمحالِ»; و رعد، تسبيح و حمد او مى‏گويد; و نيز فرشتگان از ترس او! و صاعقه ها را مى‏فرستد; و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى‏سازد، در حالى كه آنها ]با مشاهده اين همه آيات الهى، باز هم[ درباره خدا به مجادله مشغولند; و او قدرتى بى انتها ]و مجازاتى دردناك[ دارد!

آيه شريفه به دو موضوع اشاره دارد: يكى رعدهاى آسمانى و ديگرى صاعقه ها; و از آنجه كه قبلاً در مورد صاعقه بحث كرديم در اينجا فقط به بررسى مسئله «رعد» مى‏پردازيم.

همان گونه كه قبلاً گفته شد برخورد ابرهاى آسمانى با همديگر، در صورتى كه داراى دو بار الكتريكى مختلف (يكى مثبت و ديگرى  منفى) باشد، توليد جرقه مى‏كند كه به نور آن «برق» و به صداى آن «رعد» گفته مى‏شود. روشن است كه صدا و نور همزمان توليد مى‏شود; ليكن انعكاس نور زودتر از صدا(رعد) صورت مى‏گيرد; علّت اين امر، آن است كه سرعت سير «نور» به مراتب بيشتر از سرعت سير «صدا» است.

«رعد آسمانى» اگرچه به ظاهر ساده به نظر مى‏رسد; ليكن از آيات بزرگ الهى به شمار مى‏رود و در زندگى تمام موجودات نقش مهمّى ايفا مى‏كند.

دانشمندان براى «رعد و برق» آثار زيادى ذكر كرده اند كه به مهمترين آنها اشاره مى‏گردد:

1- نخستين اثرى كه رعد و برق دارد و اين فايده، تمام موجودات جهان - اعم از انسان ها، حيوانات، گياهان، نباتات و جوامد - را در بر مى‏گيرد، نزول باران و آب هاى آسمانى است.

2- فايده ديگر آن، «آفت كشى» گياهان است; يعنى «رعد و برق»، آفت گياهان را از بين مى‏برد. بدين گونه كه حرارت شديدى كه بر اثر رعد و برق ايجاد مى‏شود، سبب مى‏گردد تا اكسيژنِ اضافه توليد گردد و تبديل به نوعى آب شود كه آن را «آب اكسيژنه» مى‏نامند، كه از دو اكسيژن و دو هيدروژن تشكيل مى‏گردد. «آب اكسيژنه» يكى از مواد ضد عفونى كننده است كه معمولاً در داروخانه ها يافت مى‏شود.

اين ماده ضدّ عفونى وقتى همراه باران بر سطح زمين نازل مى‏شود، آفت گياهان را از بين مى‏برد. به همين جهت، اگر رعد و برق كم شود، آفت گياهان زياد مى‏گردد.

3- سومين خاصيّت مهم «رعد و برق»، توليد مقدار زيادى كود براى گياهان است. رعد و برق هاى آسمانى هر ساله ده ها ميليون تن كود توليد مى‏كنند و بر سراسر كره زمين مى‏پاشند; كودى قوى، مفيد، مؤثّر و فراگير براى تمامى گياهان.

اين كودها بدين گونه ايجاد مى‏شوند كه دانه هاى باران به وسيله حرارت زياد ناشى از برق با كربن تركيب مى‏شوند  و اكسيد كربن را توليد مى‏كنند و هنگامى كه به همراه باران بر روى خاك مى‏ريزند، با خاك تركيب شده، يك نوع كود گياهى قوى، مؤثّر و مفيد به وجود مى‏آورند.

آرى; اين رعد و برق آسمانى چنين آثار مهمّى دارد و از آيات بزرگ الهى به شمار مى‏آيد. جالب اينكه قرآن مجيد زمانى پرده از اين رازهاى مهمّ علمى برداشت كه عقل انسان تصوّر آن را هم نمى‏كرد!

بنابر آيه شريفه، رعدحمد و تسبيح خدا مى‏گويد; تسبيح به معناى تنزيه خداوند از هر گونه عيب و نقصى است، آيا آفت زدايى گياهان كره زمين به وسيله رعد و برق، تنزيه خداوند از هرگونه عيب و نقصى نيست؟ آيا آفت زدايى، نوعى تسبيح نيست؟

حمد، ستايش بر صفات جلال و جمال خداوندى است; آيا تغذيه گياهان نوعى حمد و ستايش در عالم ممكنات و مخلوقات محسوب نمى‏شود؟

بى شك، آيات 12 و 13 سوره رعد به اين مهم اشاره دارد و آنها را نشانه اى از عظمت خدا مى‏داند. خلاصه اينكه آيه 12 و 13 به چندين آيت از آيات مهمّ الهى يعنى رعد و برق و باران و صاعقه، اشاره دارد.

 

شرح و تفسير آيه مثل

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ: در اينكه منظور از جمله «له دعوة الحق» چيست؟ بين مفسّران اختلاف است، برخى گفته اند: مراد توحيد است; يكتايى و توحيد مختصّ ذات خداست.

عده اى معتقدند: اين جمله اشاره به قرآن مجيد دارد; قرآن كتاب الهى است.

و تعداد زيادى از مفسّران آن را به «دعاى به حق» تفسير كرده اند; يعنى اگر بندگان بخواهند دعايشان مستجاب شود، بايد به درگاه حضرت حق روى آورند و درِ خانه او را بكوبند; يعنى ما سوى الله حلاّل مشكلات نيست، بلكه تنها او قادر به استجابت دعاهاى بندگان و گره گشاى مشكلات آنان است.

شاهد تفسير سوم - كه ما نيز بدان معتقديم - ذيل همين آيه شريفه است كه مى‏فرمايد: «وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ اِلاّ فى ضَلال; دعاى كافران جز در ضلال و گمراهى نيست».

دعاهاى كافران بى راهه است; زيرا آنان درِ خانه كس يا چيزى مى‏روند كه حتّى قادر نيستند از خود دفاع كنند و يا براى خود منفعتى كسب كنند، تا چه رسد به ديگران.

وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجيبُونَ لَهُمْ بِشَىْء اِلاّ كَباسِطِ كَفِّيْهِ اِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ: شاهد سخن در مثل بيستم، اين قسمت از آيه است.

كسانى كه غير خدا را مى‏خوانند و براى حلّ مشكلات خود به سراغ بت ها مى‏روند و دست به دامن مخلوقاتِ محتاج مى‏زنند، مشكلات آنها حل نمى‏شود. مَثَل چنين انسان هايى، مَثَل كسى است كه دستهايش را بسوى آب دراز كرده است تا آن را بنوشد; ليكن موفق به اين كار نمى‏شود و تشنه برمى گردد.

مفسران در تفسير «كَباسِطِ كَفَّيْهِ اِلَى الْماءِ...»، گفتار مختلفى ذكر كرده اند كه به آنها اشاره مى‏شود:

1- منظورِ آيه، شخصى است كه براى رفع تشنگى بر سر چاه آبى برود، چاهى كه نه طناب دارد، نه چرخ آب كشى دارد و نه دلو! عمق اين چاه نيز زياد است. اين انسانِ تشنه براى خوردن آب، دو دست خود را از فاصله زياد بسوى آب دراز مى‏كند، دستانى كه به يك مترى چاه هم نمى‏رسد; بى شك، چنين كسى موفّق نمى‏شود خود را سيراب كند و ناكام برمى گردد.

2- مرادِ آيه شخصى است كه در كنار چاه ايستاده است و بدون اينكه حتى دستانش را بسوى آب دراز كند، تنها به آب اشاره مى‏كند كه بسوى او آيد تا از آن بنوشد، و روشن است كه آب به اشاره او بالا نمى‏آيد و احتياج به ابزار و وسيله دارد.

آرى; دعاى كافران كه به درِ خانه بت ها مى‏روند و در ضلالت  و گمراهى هستند، مانند چنين انسانى است.

3- «باسط»، يعنى اينكه كف دستان باز باشد نه منحنى. اين امر به گونه اى مى‏ماند كه شخصى كنار چشمه آبى برود تا آب بنوشد اين شخص دستش به آب مى‏رسد; ليكن دو دست خود را صاف نگه داشته و آنها را غرفه و كاسه نكرده است; به همين جهت، به محض اينكه دو دست خود از آب خارج كرده، به طرف دهانش مى‏برد، تمام آب مى‏ريزد و آبى به دهانش نمى‏رسد، و تشنه از كنار چشمه زلال آب برمى خيزد!

در ميان سه تفسير فوق، به عقيده ما تفسير اوّل از همه مناسب تر است; هرچند مى‏توان گفت هر سه تفسير صحيح است و هر سه، بيان يك مقصود را دارند; زيرا به اعتقاد ما، «استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد جايز است».[1])

بنابراين، براى حلّ مشكلات خود نبايد به در خانه غير خدا رفت. بايد به درگاه با عظمت خداوند برويم; چه اينكه او خالق، رازق، محيى و مميت است. او مشگل گشا است و همه چيز به دست اوست. از غير او كارى ساخته نيست; زيرا همه نيازمنديم و او غنى; همه محتاج هستيم و او بى نياز; همه عاجز هستيم و او قوى; همه ضعيف هستيم و او قادرِ مطلق است از اين رو، نه تنها به در خانه بتان نبايد رفت، بلكه به در خانه هيچ يك از مخلوقات خدا نبايد روى آورد.

 

پيام هاى آيه

1- آيا توسل به معصومان(عليهم السلام) شرك نيست؟ به عبارتى، آيا اين گونه توسّلات و دعاها نيز مشمول آيه شريفه است و مورد نهى شارع مقدّس قرار گرفته و بايد از آن پرهيز كرد؟

در جواب پرسش فوق، بايد گفت كه روى آوردن به درگاه اين بزرگواران و برگزيدگان خداوند بدان معنا نيست كه ما از خود آنها حل مشكل را مستقلاًّ طلب كنيم; بلكه دست توسّل به سوى آنان مى‏گشاييم تا ما را نزد خداوند مورد شفاعت قرار داده، براى حل مشكل ما از خداوند قادر مطلق چاره جويى كنند; زيرا ما معتقديم كه اين بزرگواران اگر كارى مى‏كنند به اذن خداوند است. امّا وهابى ها كه بخاطر اين دعاها و توسّلات، نسبت شرك و كفر به ما مى‏دهند، سخت در اشتباهند و معناى حقيقى و واقعى شرك و كفر را نفهميده اند; همان گونه كه ماهيّت توسّل شيعه را ندانسته اند!

در سفر عمره مفرده كه به مدينه منوّره و مكه مكرمه مشرف شدم، روز جمعه بيست و دوم شعبان سال (1419 هـ ق) در مسجدالحرام به سخنان خطيب جمعه گوش مى‏دادم. عجيب اينكه خطيب مذكور، تمام خطبه نماز جمعه را از روى كاغذى كه قبلاً براى او تهيه كرده بودند مى‏خواند. گويا او حق نداشت حتّى يك كلمه را از خود بگويد. با خود گفتم: چقدر تفاوت است بين اين خطبه ها، و خطبه هاى نمازهاى جمعه ايران اسلامى كه خطيب آن آزاد است هرگونه تحليلى داشته باشد، به هر حال، خطيب نماز جمعه مشغول قرائت خطبه گرديد. در بين خطبه به كسانى كه در كنار قبور مشرّفه دعا مى‏كنند و به آنها توسّل مى‏جويند حمله كرد و آنها را به شرك و كفر متهم ساخت.

البته ما در برابر اين هتّاكى بى كار ننشستيم، براى سران عربستان نامه اى نوشتيم و به اين كار اعتراض نموديم.

به هر حال معتقدان به دعا و توسّل، بزرگان و اوليا را شريك خدا نمى‏دانند، بلكه آنها را به درگاه خداوند شفيع قرار مى‏دهند و به عبارت ديگر، ما همان اعتقادى را داريم كه در آيه 110 سوره مائده، درباره حضرت مسيح - على نبيّنا و آله و عليه السلام - آمده است: «وَ اِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِاِذْنى فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونَ طَيْراً بِاِذْنى وَ تُبْرِئُ الاَْكْمَهَ وَ الاَْبْرَصَ بِاِذْنى وَ اِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِاِذْنى...»; هنگامى كه به فرمان من، از گل چيزى به صورت پرنده مى‏ساختى، و در آن مى‏دميدى، و به فرمان من پرنده اى مى‏شد; و به فرمان من كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را شفا مى‏دادى; و نيز مردگان را به فرمان من زنده مى‏كردى....

در اين آيه شريفه زنده كردن مردگان، شفاى بيماران، آفرينش پرندگان، همه به حضرت مسيح نسبت داده شده است; ليكن همه آنها با اذن و دستور خداوند متعال بوده است.[2])

شيعه نيز جز اين نمى‏گويد. او معتقد است كه بزرگان و اولياى دين، مى‏توانند به اذن و دستور خداوند كارهايى را كه ديگران از انجام آن عاجزند، انجام دهند و يا شفيع و واسطه بين بندگان و خدا بشوند تا حضرت حق مشكلات بندگان را حل كند; بنابراين دعا و توسّل شيعه، نه شرك است و نه كفر.

با توضيحاتى كه گفته شد، اگر كسى عقيده شيعه را در دعا و توسّل شرك بداند، بايد - نعوذ بالله - حضرت مسيح را نيز مشرك بپندارد!

ضمناً، از اين بحث برمى آيد كه معجزات پيامبران نيز به اين شكل نبوده است كه فقط آنها دعا كنند و خداوند انجام دهد، بلكه امكان داشته است پيامبران با اذن خداوند، خود، آن معجزه را انجام دهند; يعنى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به عنوان مثال با اذن خداوند شقّ القمر را خود انجام دهد.[3]) و اين هيچ استبعادى ندارد.

2- أشكال مختلف بت پرستى.

بت پرستى در تاريخ بشريّت، تاريخچه مفصّل و اَشكال مختلفى دارد. گاهى انسان هاى جاهل بت هاى ساختگى خود را از سنگ، چوب، فلز و حتّى از مواد خوراكى مى‏ساختند و در برابر آن به زانو درآمده، به سجده مى‏افتادند و آن را مى‏پرستيدند.

در برهه اى از زمان بت پرستان، براى پرستش خود بت هايى از موجودات بى جان و بى شعور عالم طبيعت، انتخاب مى‏كردند. به همين جهت، عده اى خورشيدپرست شدند، و برخى به عبادت ستاره ها پرداختند، و گروهى ديگر ماه را عبادت نمودند[4]) و حتّى برخى، بعضى از رودخانه ها و درياچه هاى مهم - مانند رودخانه نيل و درياچه ساوه - را مى‏پرستيدند و شايد خشك شدن درياچه ساوه و خاموش گشتن آتشكده فارس در هنگام ولادت حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)[5])، از اين جهت بوده است كه اين دو، مورد پرستش انسان ها قرار داشتند.

همچنين بت پرستان در برخى از مناطق دنيا درختان را مى‏پرستيدند، مخصوصاً درخت صنوبر را كه از ديرزمان مسجود برخى از انسان هاى بت پرست گمراه بوده است.

از اين رو، بعضى از مفسّران «اصحاب الايكه» را همين «صنوبرپرستان» دانسته اند; همان كسانى كه منشأ رسم خرافى سيزده به در بوده اند و آن را اختراع كرده اند.

زمانى نيز حيوانات خدايان برخى انسان ها شدند كه متأسّفانه اين نوع بت پرستى هنوز در بسيارى از مناطق هندوستان رواج دارد.

عده اى نيز به برخى انسان ها روى آوردند و آنها را مى‏پرستيدند; مثلاً در زمان فرعون گروهى از مردم او را مى‏پرستيدند كه قرآن مجيد از زبان خود فرعون، چنين مى‏گويد: «وَ قالَ فِرْعُونُ يا اَيها الْمَلأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرى»; فرعون گفت: «اى جمعيّت اشراف! من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم».[6])گاهى نيز فرشتگان مورد پرستش قرار مى‏گرفتند.

يكى از مورّخان معروف گفته است: «هر چيزى در عالم روزى بت بوده و مورد پرستش قرار گرفته است; چيزى را سراغ نداريم كه مورد پرستش قرار نگرفته باشد». به هر حال، تمام بت پرستى ها در يك عنوان جمع شده است و آن توجه به ما سوى الله و غفلت از خداوند عالم است; همان گونه كه در كلام بعضى از بزرگان آمده است: «كُلَّما شَغَلَكَ عَن الله فَهُوَ صَنَمُكَ»; هر چيزى كه تو را از خداوند غافل نمايد و به خود مشغول كند، همان بت توست.

از اين رو، زن و فرزند، مال و ثروت، پست و مقام، رفيق و دوست و هر چيزى كه انسان را از خداوند غافل كند بت محسوب مى‏گردد. قرآن مجيد، بر تمام ما سوى الله خطّ بطلان كشيده است و جز ذات حضرت حق هيچ موجودى را شايسته عبادت و پرستش نمى‏داند; چه اينكه مخلوقات همه فقير و محتاجند و لحظه به لحظه مشمول فيض الهى قرار مى‏گيرند، نه اينكه آنها فقط در ابتداى آفرينش، به خدا نيازمند بودند و پس از آفرينش در ادامه حيات، ديگر نيازى به خدا نداشته باشند.

مَثَل نياز انسان به خداوند، مَثَل نياز لامپ روشن به نيروگاه مولّد برق است; همان گونه كه لامپ در نورافشانى خود پيوسته محتاج و وابسته به نيروگاه است، انسان نيز هميشه به فيض الهى نيازمند است. به عبارتى، لحظه به لحظه خلقت تازه اى صورت مى‏گيرد (كُلُّ يَوْم هُوَ فى شَأْن)[7])، مخصوصاً اگر اين مطلب طبق «حركت جوهرى» محاسبه شود، بسيار واضح تر است.[8])

 

دعا از ديدگاه قرآن و روايات

دعا مسئله بسيار مهمّى است كه در آيات قرآن و روايات معصومان(عليهم السلام) به گونه گسترده اى مطرح شده است. در اين باره، مباحث مختلف و سئوالات گوناگونى مطرح شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى‏شود:

1- فلسفه دعا چيست؟ اگر ما مستحق اجابت هستيم، خداوندى كه از آشكار و نهان ما و از برون و درون ما آگاهى دارد، بدون دعا نيز خواسته ما را برآورده مى‏سازد و اگر استحقاق آن را نداشته باشيم، هر قدر دعا بكنيم تأثيرى نخواهد داشت!.

به تعبير ديگر، اگر شىء مورد درخواست به مصلحت ما باشد، خداوند بدون دعا نيز عنايت مى‏كند و اگر به مصحلت ما نباشد، خداوند حكيم با اصرار هم مستجاب نخواهد كرد. پس فلسفه دعا كردن چيست؟ و دعا چه نقشى دارد؟

2- شرايط اجابت دعا چيست؟ چه كنيم تا دعاهايمان در درگاه ذات حق به هدف اجابت برسد؟

3- موانع استجابت دعاها چيست؟ چرا برخى از دعاها - على رغم اصرار فراوان - به هدف اجابت مقرون نمى‏گردد؟

4- برترين دعا، چه دعايى است؟

 

دعا برترين عبادت

از آيات و روايات استفاده مى‏شود كه دعا نه تنها عبادت است، بلكه از برترين عبادتها به شمار رفته است.

به منظور روشن تر شدن اهميّت دعا، به سه آيه از قرآن مجيد و شش روايت از معصومان(عليهم السلام) اشاره مى‏شود:

1- خداوند متعال در آيه 60 سوره غافر (مؤمن) مى‏فرمايد: «وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ»; پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد تا دعاى شما را بپذيرم! كسانى كه از عبادت من تكبّر مىورزند به زودى با ذلّت وارد دوزخ مى‏شوند!

آيه شريفه، نخست به «دعا» تعبير مى‏كند; سپس در ادامه تعبير را عوض كرده، از آن به «عبادت» ياد مى‏كند.

چرا از «دعا» به «عبادت» تعبير شده است؟

برخى گفته اند: براى اينكه عبادت به معناى مطلق دعاست و شايد تعبير برخى از روايات: «اَلدُّعا مُخُّ الْعِبادَةِ; دعا روح و جان عبادت است»[9]) بدين جهت بوده است.

2- خداوند متعال در آيه 77 (آخرين آيه) سوره فرقان مى‏فرمايد: «قُلْ ما يَعْبَؤُ بِكُمْ رَبّى لَوْ لا دُعاؤكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً»; بگو: «اگر دعاى شما نباشد، پروردگارم براى شما ارجى قائل نيست; شما ]آيات خدا و پيامبران را [تكذيب كرديد، و ]اين عمل [دامان شما را خواهد گرفت و از شما جدا نخواهد شد».

اين تعبير - كه خداوند بخاطر دعاهايتان به شما اعتنا مى‏كند و براى شما ارزش قايل است - در ساير عبادت ها; مانند حج، روزه، جهاد و... به كار نرفته است. و تنها درباره دعا ذكر شده است; يعنى على رغم گناهان فراوانى كه انجام مى‏دهيد و فسادهايى كه مرتكب مى‏شويد، تنها چيزى كه سبب ارج نهادن خداوند به شما مى‏شود، دعاهاى شماست; قدر و ارزش آن را بدانيد.

3- خداوند متعال در آيه 186 سوره بقره، پس از بيان آياتى درباره فضيلت و احكام ماه مبارك رمضان، مى‏فرمايد: «وَ اِذا سَأَلَكَ عِبادى عَنّى فَاِنّى قَريبٌ اُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لى وَلْيُؤْمِنُوا بى لَعَلهمْ يُرْشِدُونَ»; و هنگامى كه بندگان من، از تو درباره من سئوال كنند، ]بگو:[ من نزديكم; دعاى دعاكننده را، به هنگامى كه مرا مى‏خواند، پاسخ مى‏گويم! پس بايد دعوت مرا بپذيرند، و به من ايمان بياورند، تا راه يابند و به مقصد برسند.

بنابر آيه شريفه: «نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْكُمْ مِنْ حَبْلِ الْوَريد»، خداوند، نزديك ترين كس به انسان است و حتّى از رگ گردن يا رگ قلب نيز به انسان نزديك تر است.[10])

بى شك تعبيرى ظريف و زيباتر از اين براى قرب و نزديكى بين خالق و مخلوق، عابد و معبود و بنده و مولا وجود ندارد.

بنابراين، با تفكّر در آيات سه گانه درمى يابيم كه دعا از نظر اسلام چقدر مهم شمرده شده است; به گونه اى كه هم عبادت است; و هم باعث اعتناى خدا به انسان; و هم وسيله تقرب بنده به مولاست.

 

دعا در آئينه روايات

همان گونه كه قبلاً ذكر شد، روايات فراوانى مسائل دعا را بررسى نموده كه در اين مختصر تنها به ذكر شش روايت بسنده مى‏گردد:

1- در روايتى وجود نازنين پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرموده است: «اَلدُّعا سِلاحُ الْمُؤْمِنِ وَ عَمُودُ الدّينِ وَ نُورُ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ»; دعا و راز و نياز به درگاه خداوند، اسلحه انسان با ايمان و ستون (خيمه) دين و نور آسمان ها و زمين است[11])

آرى; دعا در درگاه خداوند هرچند عبادتى است بى رنج و زحمت; ليكن از كلمات گهربار پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درمى يابيم كه در نزد خداوند جايگاهى بس عظيم دارد كه متأسّفانه، انسان ها به جهت سهل و آسانى آن كمتر بدان توجه دارند.

2- مولاى متّقيان، حضرت على(عليه السلام) مى‏فرمايد: «اَلدُّعا مِفْتاحُ الرَّحْمَةِ وَ مِصْباحُ الظُّلْمَةِ»; دعا كليد رحمت خداوند و چراغ روشنى براى تاريكى هاى دنيا و آخرت است.[12]) دعا نه تنها دنيا، بلكه آخرت انسان را نيز روشن مى‏كند.

3- در روايت ديگرى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرموده است: «عَمَلَ الْبِرِّ كُله نِصْفُ الْعِبادَةِ وَ الدُّعا نِصْفٌ»; تمام اعمال نيك انسان، تنها نيمى از عبادت است و نيم ديگر آن، دعا و راز و نياز با معبود است.[13])

4- امام صادق(عليه السلام) در روايتى مى‏فرمايد: «اَكْثِرْ مِنَ الدُّعا فَاِنه مِفْتاحُ كُلِّ رَحْمَة وَ نَجاحُ كُلِّ حاجَة وَ لا يَنالُ ما عِنْدَ الله اِلاّ بِالدُّعا وَ لَيْسَ بابٌ يُكْثَرُ قَرْعُهُ اِلاّ يُوشَكَ اَنْ يُفْتَحَ لِصاحِبِهِ»; زياد دعا كنيد و در خواندن خدا اصرار كنيد; زيرا كليد تمام رحمت ها و عامل پيروزى در هر حاجتى دعاست; نعمت ها و بركاتى كه نزد خداوند است، بدون دعا به كسى نمى‏رسد، و هيچ درى وجود ندارد مگر اينكه با اصرار و سماجت و پافشارى گشوده مى‏شود.[14])

بنابراين چنانچه دعا مستجاب نگردد، نبايد سبب نااميدى انسان شود; زيرا چه بسا خداوند مى‏خواهد با دعا انسان را تربيت كرده، قلب و دل او را شستشو بدهد.

5- امام صادق(عليه السلام) در روايت ديگرى دعا را چنين توصيف مى‏فرمايد: «اَفْضَلُ الْعِبادَةِ الدُّعا»; هيچ عبادتى بالاتر از دعا نيست.[15])

6- حضرت على بن موسى الرضا - عليهما السلام - مى‏فرمايد: «عَلَيْكُمْ بِسِلاحِ الاَْنْبياءِ، قيلَ ما سِلاحُ الاَْنْبياءِ؟ قالَ: اَلدُّعاء»; شيعيان و پيروان اسلام! همواره به اسلحه پيامبران - كه در كارها و برنامه هاى سخت تبليغى بدان مسلّح بودند - مسلّح شويد. شخصى از آن حضرت پرسيد: اسلحه پيامبران چيست؟ حضرت فرمود: دعا.[16])

از مجموعه آيات قرآن و روايات معصومان(عليهم السلام) روشن مى‏گردد كه دعا در اسلام جايگاهى بس عظيم دارد و از اهميّت بسيار زيادى برخوردار است.

 

راز اهميّت دعا در اسلام

چرا دعا از نظر دين داراى چنين ارزش و اهميّتى است كه بنا بر آيات و روايات، برترين عبادت، اسلحه مؤمن، ستون دين، نور آسمان ها و زمين، كليد رحمت، چراغ هدايت، نيمى از عبادات، رمز پيروزى، اسلحه انبيا، مايه ارج انسان در پيشگاه خدا و... به شمار مى‏رود؟

اگر اين تحفه و هديه الهى را مورد دقّت و بررسى قرار دهيم و آن را موشكافى كنيم، درمى يابيم كه حقيقتاً، تمام اين فضايل براى دعا سزاوار و شايسته است.

دعا آثار مهمّى در وجود انسان به ارمغان مى‏آورد كه مهم ترين اثر آن اين است كه انسان را تربيت مى‏كند; و عامل خودسازى و تربيت انسان است.

تعليم و تربيتى كه بعثت انبيا بر آن نهاده شده و از مهم ترين اهداف بعثت به شمار رفته است.[17]) بى شك تعليم مقدمه تربيت است. از اين رو، هدف نهايى، تربيت شناخته شده است.

 

رابطه «دعا» و «تربيت»

دعا آثار تربيتى فراوانى دارد كه به سه نمونه آن اشاره مى‏شود:

1- اوّلين اثر دعا، ايجاد نور امّيد در دل انسان ها است. انسان نااميد در دريف مرده ها قرار دارد; انسان بيمار اگر به سلامت خود امّيدوار باشد، بهبود مى‏يابد و اگر مأيوس شود و چراغ امّيد در دلش خاموش گردد، ديگر اميدى به بهبودى او نيست. همان گونه كه عامل اصلى پيروزى جنگجويان در ميدان جنگ، اميد و روحيه است. از اين رو، سربازان نااميد اگر پيشرفته ترين سلاح هاى جنگى را نيز داشته باشند، بازنده ميدان جنگ خواهند بود.

دعا در دل انسان نور اميد مى‏تاباند، انسانى كه اهل دعا و متّكى به خداوند است - على رغم مشكلات زياد; دشمنان جسور، فقر مالى و... - اگر به درگاه خداوند روى آورد و به او اميد ورزد و با او راز و نياز كند، نور اميد در دلش زنده مى‏شود و به زندگى اميدوار مى‏گردد و گويى حيات دوباره اى مى‏يابد; چه اينكه اين انسان دست نياز به سوى كسى دراز نموده كه مشكل ترين كارها در نزد او آسان ترين است. خدايى كه اصلاً مشكل و آسان براى او معنا ندارد; زيرا مشكل يعنى چيزى كه بالاتر از مقدار قدرت و آسان، يعنى چيزى كه كمتر از آن است. آيا چيزى را مى‏يابيد كه فوق قدرت خداوند باشد؟! بنابراين، براى خداوند مشكل و آسان تفاوتى ندارد او هرچه را اراده كند، در يك لحظه مى‏آفريند اگرچه ميليون ها خورشيد همانند خورشيد خاكيان باشد! وقتى انسان به درگاه چنين قادر و عالمى روى مى‏آورد و با او درد دل مى‏كند و در مقابلش به سجده مى‏افتد و برايش اشك مى‏ريزد و مشكلاتش را به او عرضه مى‏دارد، بى شك خداوند نور اميد را در دل او تجلّى مى‏دهد.

2- دومين اثر دعا ايجاد نور تقوا در وجود انسان است.

تقوا; سبب تقرّب انسان به درگاه الهى است.[18])

تقوا; زاد و توشه اى است كه سبب نجات انسان در جهان آخرت مى‏گردد.[19])

تقوا; برات و گذرنامه بهشت است.[20])

آن گاه دعا، نور چنين گوهر ارزشمندى را در دل انسان زنده مى‏كند. وقتى انسان دست به دعا برداشته، به درگاه خداوند توسّل مى‏جويد و خدا را با أسماى حسنى و صفات جلال و جمالش مى‏خواند، آن صفات بازتابى در وجود انسان خواهد داشت و طبعاً انسان را به سمت خداوند سوق مى‏دهد; به گونه اى كه انسان احساس مى‏كند كه اگر بخواهد دعايش مقرون به اجابت شود، بايد توبه كند. دعا انسان را به توبه فرامى خواند و توبه او را به تجديد نظر در زندگى، و در نتيجه سير اين حركت نور تقوا را در زندگى انسان زنده مى‏گرداند.

در حديث جالبى آمده است: «آن دسته از افرادى كه پيوسته - چه در حال گرفتارى و چه در حال آسايش و آرامش - با خداوند راز و نياز دارند، در هنگام مكشلات و گرفتارى ها وقتى خداوند را مى‏خوانند فرشتگان مى‏گويند: «اين صدا آشنا است مشكل او را حل كنيم»; ولى وقتى صداى انسان هايى را مى‏شنوند كه تنها به هنگام گرفتارى ها و سختى ها و ناراحتى ها دعا مى‏كنند، آن صدا براى فرشتگان ناآشناست».[21])

حضرت على(عليه السلام) در خطبه ارزشمندِ همّام، در شرح حال متّقين مى‏فرمايد: «نُزِّلَتْ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِى الْبَلاءِ كَالَّتى نُزِّلَتْ فِى الرَّخاءِ»; پرهيزكاران كسانى هستند كه در حال رخا و آسايش و آرامش همان گونه هستند كه در حال بلا و سختى و گرفتارى هستند.[22])

خداپرستى و راز و نياز فرعونى كه در حال غرق شدن «يا الله» مى‏گويد، هيچ فايده اى ندارد. به همين جهت، در آن هنگام جبرئيل در پاسخ فرعون مشتى از لجنِ تهِ رودخانه را به دهانش مى‏كوبد.[23])

3- سومين اثر تربيتى دعا، تقويت نور معرفت است. وقتى انسان به درگاه خداوند روى مى‏آورد، در اين فكر فرو مى‏رود كه او بر همه چيز توانا و قادر است و اسرار درون و برون ما را مى‏داند. اين مطلب سبب مى‏شود كه سطح معرفت انسان بالا برود; مخصوصاً اگر دعاهايى همچون: صحيفه سجّاديه، مناجات شعبانيه، صباح، كميل و ندبه خوانده شود كه اينها بالاترين درس هاى عرفان اسلامى است و با وجود اين منابع معتبر شايسته نيست طالب عرفان در پى كتاب هاى مشكوك برود.

بنابراين، دعا نور اميد، نور تقوا و نور معرفت را در دل انسان زنده مى‏كند.

پرسش: در دعاى ماه رجب - كه خواندن آن پس از هر نمازى مستحب است -، مى‏خوانيم: «يا مَنْ يُعْطى مَنْ سَئَلَهُ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ لَمْ يَسْئَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ»; اى خدايى كه به دعاكنندگان و به كسانى كه دعا نمى‏كنند، به عارفان و به كسانى كه تو را نمى‏شناسند، عطا مى‏كنى و نعمت مى‏دهى.

بر اساس اين قسمت از دعاى ماه رجب، خداوند به همه انسان ها - چه كسانى كه خداشناس باشند و چه نباشند، چه كسانى كه دعا كنند و چه نكنند - نعمت عطا مى‏كند. بنابراين، چه نيازى به دعا و توسّل است؟.

پاسخ: فيض بركات خداوند اقسام و انواعى دارد: بخشى از آن را خداوند به همه انسان ها عطا مى‏كند، همانند باران كه در هنگام نزول كافر و مؤمن، عارف و غيرعارف و... همه از آن بهره مند مى‏شوند.

بخش ديگر آن، بركاتى است كه تنها به اهل معرفت عطا مى‏شود و غير مؤمن مشمول آن نمى‏گردد. و بخش سوم، نعمت هايى است كه تنها دعاكنندگان از آن بهره مى‏برند.

در روايتى آمده است: «در نزد خداوند كراماتى است كه جز به دعا به كسى نمى‏دهند».[24])

بنابراين، تنها بخش اوّل است كه شامل همه مى‏شود; ولى بخش دوم و سوم، ايمان و دعا در آن مؤثر است.

 

موانع و شرايط استجابت دعا

چرا برخى از دعاها مستجاب نمى‏شود؟ چرا وعده خداوند در مورد استجابت دعا تحقّق نمى‏يابد؟ آيا اِشكال - نعوذ بالله - از جانب خداوند است يا از جانب دعاكنندگان؟

اين شبهات در عصر ائمه(عليهم السلام) نيز براى اصحاب و مسلمانان مطرح بوده است. آنها نيز اين گونه شبهات را در روايات متعدّدى در محضر آن بزرگواران مطرح مى‏كردند و ائمه(عليهم السلام) نيز به آنها پاسخ مى‏گفتند.

از مجموعه اين روايات و روايات ديگرى كه در اين زمينه، بدون طرح سئوال، وارد شده است، به دست مى‏آيد كه وعده الهى در مورد مستجاب شدن دعاها بى قيد و شرط نبوده است، بلكه دعا داراى شرايطى است كه دعاكنندگان بايد شرايط دعا راتحصيل، و موانع آن را از سر راه خود بردارند.

بنابراين، اگر دعاكننده بدون برطرف كردن موانع و به دست آوردن شرايط، دعايى كرد و به هدف اجابت نرسيد، نبايد جز خود، كسى ديگر را ملامت كند. دعاكننده اى كه واجد شرايط نيست به بيمارى مى‏ماند كه نزد پزشكى مى‏رود و بيمارى خويش را براى او شرح مى‏دهد، سپس پزشك نسخه اى برايش مى‏نويسد و به او مى‏گويد: «اگر به اين نسخه عمل نمايى سلامت خود را باز مى‏يابى». بيمار پس از چندى به پزشك مراجعه مى‏كند و با عصبانيّت و ناراحتى به او اعتراض مى‏كند كه: «اين نسخه شما سر سوزنى در مداواى بيمارى من تأثير نداشت! اين چه نسخه اى است و شما چه پزشكى هستيد»؟! پزشك مى‏پرسد: «آمپول هايى كه تجويز كردم، يك روز در ميان تزريق نمودى»؟ بيمار مى‏گويد: «آرى; ليكن با فاصله دو روز در ميان تزريق نمودم»!

پزشك مى‏گويد: «آيا از كپسول هاى «آنتى بيوتيك» كه قرار بود هر 8 ساعت يك بار بخورى، استفاده كردى»؟ مريض جواب مى‏دهد كه: «فقط روزى يك كپسول خوردم»! پزشك مى‏پرسد: «آيا چهار روز استراحت كه برايت نوشته بودم، انجام دادى»؟ مريض: «نه آقا! با اين وضع گرانى مگر مى‏شود استراحت كرد، از همان روز اول مشغول كار شدم».

پس از اين سئوال و جواب ها، پزشك سرى تكان مى‏دهد و به مريض مى‏گويد:

«نسخه من اشكالى نداشته است، بلكه شما مريض محترم طبق شرايط به آن نسخه عمل ننمودى; در نتيجه سلامت خود را نيافتى و جز خود، هيچ كس ديگر را نبايد سرزنش كنى».

همچنين اگر متخصّص اصلاح بذر به يك كشاورز، بذرى بدهد و به او بگويد: «اگر با شرايط خاصّى بذرافشانى كنى، محصول قابل توجهى به دست خواهى آورد» و كشاورز بذرها را بپاشد و حتّى يك دانه هم سبز نشود، بى شك شرايطى كه متخصّص بذر گفته بود، او عمل نكرده است; مثل اينكه به موقع آبيارى، دفع آفات، كودپاشى و... را انجام نداده باشد. در اينجا نيز جز كشاورز كس ديگرى مقصّر نيست.

عزيزان! روزه داران محترم! خواهران و برادران گرامى! دعاهاى ما نيز مانند بذرى است كه تنها افشاندن آن در زمين كافى نيست، بلكه به آبيارى، مراقبت و محافظت و برطرف كردن آفات و موانع نيز نيازمند است. بر اساس آنچه در روايات آمده بايد شرايط دعاها را فراهم كرد و موانع آن را برطرف ساخت; ولى متأسّفانه، انتظار داريم بدون رعايت شرايط و برطرف كردن موانع، دعاهاى ما اجابت شود كه اين انتظار امرى است غير معقول.

در اين نوشتار به برخى از شرايط و موانع استجابت دعا اشاره مى‏شود:

 

1- عدم معرفت خدا مهم ترين مانع اجابت دعا

يكى از مهم ترين موانع اجابت دعا، عدم معرفت خداوند است، به عبارت ديگر، يكى از شرايط اساسى استجابت دعاها، شناخت خداوندى است كه خوانده ماست و از او مى‏خواهيم كه دعاى ما را اجابت كند. مگر مى‏شود انسان از كسى چيزى بخواهد كه او را نشناسد؟!

در روايتى از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه: عده اى از نزديكان و اقوام آن حضرت علّت مستجاب نشدن دعاها را از حضرتش پرسيدند. حضرت در جواب فرمودند: «لاَِنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لا تَعْرِفُونَهُ; علّت اينكه دعاها به اجابت نمى‏رسد، اين است كه شما كسى را مى‏خوانيد كه نسبت به او معرفت نداريد».[25])

بنابراين، همانطور كه قبلاً گذشت، دعا نور معرفت را به ارمغان مى‏آورد و معرفت پايه اساسى دعاست; يعنى اين دو تأثير متقابل در يكديگر مى‏گذارند.

همان گونه كه خداوند در قرآن مجيد درباره نماز مى‏فرمايد: «اِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشآءِ وَ الْمُنْكَرِ; نماز انسان را از زشتيها و گناه باز مى‏دارد»[26]); يعنى جامعه نمازخوان، آلوده به معصيت و گناه نمى‏شود; خانواده معتقد به نماز، از آلودگى ها بدور است، فرد نمازخوان گناه مرتكب نمى‏شود. و خلاصه، نماز بيمه از گناهان است.

با ملاحظه آيه شريفه، چرا بعضى از نمازگزاران مرتكب گناه مى‏شوند؟. آيا اشكال - نعوذ بالله - از آيه شريفه است؟ خير! اشكال از نمازگزار است، اگر نمازگزار نداند براى چه نماز مى‏خواند و در مقابل چه كسى سر به سجده مى‏نهد، نماز او نمى‏تواند او را از انجام گناه باز دارد; زيرا بازداشت از گناه، نياز به معرفت الهى دارد. شناخت خداوند گوهر گرانبهايى  است كه شرط بسيارى از عبادت ها است، بلكه شرط زيارات نيز مى‏باشد; چه اينكه آثار و ثواب زيارت ها براى كسى در نظر گرفته شده است كه زيارت بامعرفت انجام دهد.[27])

بنابراين، شرط اوّل اجابت دعا، شناخت صفات جلال و جمال و فعل و اسماء الله الحسنى است كه هر كس بايد به اندازه توان خود اين شناخت را به دست آورد.

 

2- نيّت صادق و قلب مخلص

دومين شرط اجابت دعا،نيّت صادق و پاك; و قلب با اخلاص و بدون ريا است.

به اين مناسبت امام صادق(عليه السلام) در حديثى فرموده است: «اِنَّ الْعَبْدَ اِذا دَعا الله تَبارَكَ وَ تَعالى بِنِيَّنَة صادِقَة وَ قَلْب مُخْلِص اُسْتُجيبَ لَهُ بَعْدَ وَفائِهِ بِعَهْدِ الله عَزَّوَجَلَّ»; هنگامى كه بنده خدا، با نيّت صادق و پاك و قلبى پر از اخلاص و صفا به درگاه خداوند روى آورد بعد از آن كه به عهد و پيمانى كه با خداوند منّان داشته، عمل نمايد، خداوند دعاى او را مستجاب مى‏گرداند.[28])

عمل به عهد و پيمان خداوند - كه همان صفاى دل و اخلاص نيّت است -شرط قبولى دعاست.

بايد توجه داشت كه چگونه دعا انسان را تربيت مى‏كند. براى قضاى حاجت و حل مشكل به در خانه خدا مى‏رويم، ولى مى‏دانيم بدون اخلاص نيّت و صفاى قلب اين امر امكان پذير نيست به همين جهت بايد در پى خودسازى وتربيت خود باشيم.

 

 

3- غذاى حلال شرط مهم و سخت اجابت دعا

در اين باره پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در روايت بسيار زيبا و هشدارباشى مى‏فرمايد: «اَطِبْ كَسْبَكَ تُسْتَجابُ دَعْوَتُكَ; فَاِنَّ الرَّجُلَ يَرْفَعُ اِلى فيهِ حَراماًفَما تُسْتَجابُ لَهُ دَعْوَةٌ اَرْبَعينَ يَوْماً»; كسب و درآمدت را پاك كن تادعاهايت مستجاب شود; زيرا يك لقمه حرام باعث مى‏شود كه دعا تا چهلروز مستجاب نشود.[29])

برخى از مردم كسب و كارشان آلوده به حرام، كم فروشى، ربا، ظلم به ديگران، و عدم رسيدگى به وجوهات شرعى است. با اين وضعيّت دعا مى‏كنند و توقّع دارند دعاهايشان مستجاب شود.

از كلام گهربار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز برمى آيد كه دعا عامل مهم تربيت به شمار مى‏رود و انسان را وادار به رعايت حرام و حلال مى‏كند.

انصافاً، رعايت حرام و حلال در زندگى نقش بسزايى دارد. اگر اين مهم رعايت شود اين همه دعوا و پرونده در دادگسترى ها نخواهد بود. اگر مردم حرام و حلال را مراعات كنند، اين همه فقير و نيازمند در جامعه نخواهيم داشت. ولى افسوس كه برخى به بهانه هاى واهى از اين مهم غفلت مى‏كنند و مى‏گويند: «كجاست حلال و حرام; حلالى يافت نمى‏شود تا آن را بيابيم!»

يكى از همين انسان هاى توجيه گر مى‏گفت: «اگر چيز حلالى مى‏خواهى، آن فقط آب باران است آن هم در وسط رودخانه هنگامى كه باران باريدن گرفت دهانت را باز كنى تا قطرات باران مستقيم وارد دهانت شود; چون هم باران حلال است و هم كف رودخانه كه ايستاده اى ملك غصبى نيست!».

در واقع اين گونه انسان ها با اين بهانه ها، سر خود را كلاه مى‏گذارند (يُخادِعُونَ الله وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ اِلاّ اَنْفُسَهُم وَ ما يَشْعُرُونَ)[30]) به عبارت ديگر، آنها نوعى مغالطه كرده اند; زيرا سخن در حلال و حرام ظاهرى است و آنها از حلال و حرام واقعى سخن مى‏گويند، در حالى كه ما مأموريم به ظاهر عمل كنيم.

مگر ائمه ما از همين بازار مسلمانان نوشيدنى ها و خوردنى هاى خويش را تهيه نمى‏كردند؟! در عين اين كه ظاهر احكام شرع را پايبند بودند و عمل مى‏كردند; ولى از مسائلى كه احتياط در آن سزاوار بود، پرهيز مى‏كردند; مثلاً از نان و گوشت بازار، بدون پرداخت زكات استفاده نمى‏كردند. شايسته است ما نيز مقدار نان و گوشتى را كه در يك سال استفاده مى‏كنيم، محاسبه كرده زكات آن را به فقرا بپردازيم; چه اينكه بسيارى از كشاورزنان و دامداران - متأسّفانه - زكات اموال خود را نمى‏پردازند و ما نيز در استفاده از اجناس آنها مبتلاييم. اگرچه به سبب ندانستن، معذوريم; ليكن اثر وضعى خود راخواهد گذاشت. پس محاسبه زكات آن امرى نيكو شمرده شده است و سبب پاكى قلب و نورانيّت دل مى‏شود.

نتيجه اين كه، تغذيه حلال نه تنها در دعا مؤثّر است، بلكه در تمام عبادت هاى انسان نيز تأثير دارد; در نماز، روزه، حج، زيارت هاى واجب و مستحب و مانند آن نيز قطعاً اثر مى‏گذارد و از طرفى، غذاى حرام نه تنها مانع استجابت دعا مى‏شود، بلكه نشاط و روحانيّت عبادت و زيارت را نيز سلب مى‏كند و انسان ديگر از قرائت قران و اقامه نماز و مانند آن، لذّت نمى‏برد.

 

4- حضور قلب

چهارمين شرط اجابت دعا، حضور قلب است، روشن است كه اين شرط بسيار با ارزش است; چه اين كه در روايتى آمده است: «سُئِلَ النَّبِىُ(صلى الله عليه وآله) عَنِ اسْمِ الله الاَْعْظَمِ فَقالَ: كُلُ اِسْم مِنْ اَسْماءِ الله اَعْظَمْ فَفَرِّغْ قَلْبَكَ مِنْ كُلِّ ما سِواهُ وَ ادْعُهُ بِاَىِّ اِسْم شِئْتَ»; از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در مورد اسم اعظم سئوال شد.حضرت فرمودند: «تمام اسم هاى خداوند اعظم است، قلبت را از ما سوى الله خالى كن، سپس به هر نامى از اسماء الله كه مى‏خواهى خدا را بخوان،همان اسم اعظم است».[31])

از اين روايت استفاده مى‏شود كه اسم اعظم - آن گونه كه بعضى ها تصوّر مى‏كنند - يك لفظ نيست كه انسان آن را بر زبان جارى سازد و مشكلاتش حل شود، بلكه اسم اعظم حالت و صفت خاصّى است كه بايد در درون انسان ايجاد شود و آن، پاك كردن خانه دل است.[32])

وقتى قلبى كانون بت هاست; بت مال، بت مقام، بت شهرت، بت زن و فرزند و مانند آن; و از درون اين بت خانه دعا صورت گيرد، روشن است كه اين دعا مستجاب نمى‏شود. نخست بايد همچون ابراهيم و على بت شكن برخيزيم و تمام اين بت ها را از خانه دل بيرون كنيم. آن گاه با هر يك از نام هاى خدا كه او را بخوانيم، دعايمان مستجاب خواهد شد.

با توجه به شرايط چهارگانه دعا، آيا ما اين شرايط را فراهم كرده ايم؟ آيا غذاى پاك، قلب خالى از اغيار، صفا و اخلاص نيّت و معرفت و شناخت خداوندرا تحصيل كرده ايم؟

اگر فاقد اين شرايط هستيم، بايد در راه تحصيل آن بكوشيم. مخصوصاً، در ماه مبارك رمضان - كه ماه رحمت و لطف الهى است و روح انسان آمادگى بيشترى دارد - فرصت بسيار مناسبى براى دعا و تحصيل شرايط وجود دارد.

 

اجابت برخى از دعاها به مصلحت انسان نيست!

اگرچه ما موظّف به دعا هستيم و بايد نسبت به اجابت آن هم اميدوار باشيم; ولى بايد توجه داشت كه برخى اوقات اجابت بعضى از دعاها به مصلحت انسان نيست، گاهى از اوقات انسان خيال مى‏كند كه سعادت او در اجابت دعاست، در حالى كه خداوند از روى آگاهى مى‏داند كه شقاوت و هلاكت و نابودى او در آن است، اينجاست كه چنين دعاهايى اجابت نمى‏شود.

در اين زمينه، داستان عبرت آميز و تكان دهنده ثعلبه انصارى كه بااصرار فراوان بر خواسته اش - كه به مصلحت او نبود - پافشارى كرد واجابت آن باعث بى ايمانى و اعتراض به برخى قوانين الهى شد، درس بزرگىبراى همگان است.[33])

گاهى جوانى به خواستگارى دخترى مى‏رود و جواب منفى مى‏شنود، او التماس و درخواست زيادى مى‏كند; ليكن با دعاهاى فراوان هم ازدواج او صورت نمى‏گيرد. دلشكسته و ناراحت به زندگى ادامه مى‏دهد. بعد از مدّتى متوجه مى‏شود كه خداوند چه لطف بزرگى به او كرده كه دعايش را اجابت نكرده است، زيرا شايد ثمره آن ازدواج چيزى جز فرزندان فلج نبوده است.

بنابراين، از اجابت نشدن برخى از دعاهايمان نگران نباشيم، زيرا امكان دارد دعاى مورد نظر از همين قبيل باشد و علاوه بر آن، بنابر روايات معصومان(عليهم السلام): «دعاهايى كه در دنيا مستجاب نمى‏شود، خداوند در آخرت معادل آن را به دعاكننده عطا مى‏كند».[34])

 

دو سئوال مهم درباره دعا

سئوال اول: در دعاهايى كه از ائمه معصومان(عليهم السلام) به ما رسيده است، دعاهايى مى‏بينيم كه هرگز مستجاب نخواهد شد. چرا ائمه(عليهم السلام) دستور داده اند كه چنين دعاهايى را بخوانيم؟ مثلاً در دعاهاى ماه رمضان - كه به عنوان تعقيب نماز خوانده مى‏شود - آمده است: «اَللهمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدْين; پروردگارا! بدهى تمام بدهكاران و وام تمام وام گيرندگان را عطا بفرما» در حالى كه اين خواسته تحقق نمى‏يابد مخصوصاً، در عصر و زمانى كه ما زندگى مى‏كنيم; زيرا زندگى دنياى فعلى به گونه اى است كه همه مردم براى خود وام و بدهكارى فراهم مى‏كنند و اساساً، دنياى بدون بدهكارى و وام خيالى بيش نيست. بنابراين، هدف از اين گونه دعاها چيست؟

پاسخ: وام و بدهكارى بر دو قسم است; نخست وام ها و بدهكارى هايى كه زمينه پرداخت آن فراهم است; مثل وام هايى كه تجّار و كسبه مى‏گيرند و معاملاتى انجام مى‏دهند و تا زمان قسط آن نيز مال مورد نظر را مى‏فروشند و بدهكارى را مى‏پردازند، يا وام هايى كه افراد حقوق بگير دريافت مى‏كنند و از محل حقوق خود آن را مى‏پردازند.

قسم دوم وام هايى است كه زمينه پرداخت ندارد و در عين حال، انسان مجبور به گرفتن آن است و در پرداخت آن عاجز و ناتوان مى‏شود. ظاهراً منظور از دعاى فوق وام هاى قسم دوم است نه اوّل.

در وام هاى قسم دوم، نه تنها دعا براى اجابت آن پسنديده و اجابت آن امكان پذير است، بلكه بنابر دستورات اسلام، بايد براى تحقّق آن گام هاى عملى نيز برداشته شود; چه اينكه در يك جامعه اسلامى كامل - كه همان جامعه امام زمانى است - حتّى يك گرسنه هم نبايد وجود داشته باشد. «اَللهمَّ اَشْبِعْ كُلَّ جايِعْ». يك برهنه نبايد باشد، «اَللهمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيان». يك فقير و نيازمند نبايد باشد; «اَللهمَّ اغْنِ كُلَّ فقير». و نهايتاً يك بدهكار نيز نبايد باشد.

شاهد اين مطلب روايت  مفصّلى است به اين مضمون كه از امام صادق(عليه السلام)نقل شده است كه «خداوند دقيقاً نيازِ نيازمندان را محاسبه كرده و به مقدار نياز آنهادر اموال ثروتمندان زكات قرار داده است. اگر نياز فقرا بيشتر بود، خداوند مقدار زكات را بيشتر مى‏كرد.[35])

يعنى اگر همه مردم به قوانين الهى عمل كنند و وجوهات شرعى خود را بپردازند، گرسنه اى يافت نخواهد شد. و اگر اكنون گرسنگان و برهنگان و فقرايى در سطح جامعه ديده مى‏شوند، به خاطر نافرمانى و سرپيچى ثروتمندان از دستورات الهى و نپرداختن وجوه شرعيه است بنابراين، در جامعه امام زمانى، نه گرسنه اى يافت مى‏شود; نه برهنه اى وجود دارد; نه فقير و نيازمندى خواهد بود، و نه بدهكارِ وامانده اى مى‏يابيد و دعا در رفع اين گرفتارى ها دور از اجابت نيست.

سئوال دوم: يكى از اعمال شبهاى پرفضيلت و با ارزش «قدر» مراسم قرآن بر سر نهادن است مگر نه اينكه قرآن بسان نسخه طبيب پيام آور شفاى مرض هاست; همان گونه كه در آيه 82 سوره اسراء نيز مى‏خوانيم: «و نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ»; و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براىمؤمنان، نازل مى‏كنيم.

بنابراين قرآن همچون نسخه طبيب، در صورتى شفابخش است كه به آن عملشود، پس چرا به ما دستور داده اند تا در شب هاى قدر به هنگام دعا كردن قران را بر سر بگذاريم؟

پاسخ: قرآن دو جنبه دارد و نسخه طبيب يك جنبه. از آن جا كه قرآن مجيد كلام خداوند است، از طرفى، الفاظ آن نيز ذاتاً مقدّس است. به همين جهت، مسلمانان معتقدند كه بدون وضو نبايد الفاظ قرآن را لمس كرد; و از طرف ديگر، محتوا و مضمون آن نيز مقدّس مى‏باشد. از اين رو، قرآن را «ثقل اكبر» و اهل بيت(عليهم السلام) را «ثقل اصغر» معرّفى كرده اند. بنابراين، مقايسه قرآن مجيد با نسخه طبيب نادرست است. البته خود اين عمل (قرآن بر سر نهادن) پيام هايى دارد: از جهت ظاهر، بايد بياموزيم كه نبايد قرآن را زير دست و پا قرار دهيم و از جهت باطن و محتوا، به ما مى‏آموزد كه بايد اين كتاب آسمانى را سرلوحه اعمال خود قرار دهيم و به قوانين و دستورات آن پيوسته عمل نماييم و احكام آن را به فراموشى نسپاريم.

 

-------------------------------------------------------------------------------------------

 

1- اين مسئله يك بحث «اصولى» است و در اصول فقه مطرح شده است; براى توضيح بيشتر، به كتاب انوارالاصول، جلد اوّل، صفحه 145 به بعد مراجعه كنيد.

2- اين مطلب در آيه 49 سوره آل عمران از زبان خود حضرت عيسى(عليه السلام) نيز نقل شده است.

3- شرح اين معجزه را در كتاب «معراج، شقّ القمر، عبادت در قطبين» مطالعه فرمائيد.

4- در آيات 76 تا 78 سوره انعام اشاره اى به پرستش خورشيد و ماه و ستارگان شده است.

5- به هنگام ولادت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) معجزات مختلفى روى داد; كه خاموش شدن آتشكده فارس و خشكيدن درياچه ساوه دو نمونه آن است. توضيح بيشتر را در منتهى الآمال، جلد اوّل، صفحه 44 مطالعه فرمائيد.

6- سوره قصص آيه 38.

7- سوره الرحمن: آيه 29.

8- براى آگاهى بيشتر، به تفسير نمونه، جلد 23، صفحه 138 به بعد مراجعه كنيد.

9- ميزان الحكمه، باب 1189، حديث 5519.

10- سوره ق: آيه 16.

11- كافى، جلد 2، ص 468.

12- بحارالانوار، جلد 90، ص 30.

13- ميزان الحكمه، باب 1189، حديث 5533.

14- ميزان الحكمه، باب 1196، حديث 5585.

15- ميزان الحكمه، باب 1189، حديث 5516 و 5532.

16- كافى، جلد 2، ص 468.

17- سوره جمعه: آيه 2.

18- سوره حجرات: آيه 13.

19- سوره بقره: آيه 197.

20- سوره مريم: آيه 63.

21- ميزان الحكمه، باب 1194، حديث 5563.

22- نهج البلاغه، خطبه 193.

23- تفسير مجمع البيان، جلد 5، صفحه 131، ذيل آيه شريفه 92 سوره يونس.

24- ميزان الحكمه، باب 1189، حديث 5521.

25- بحارالانوار، جلد 90، صفحه 368.

26- سوره عنكبوت، آيه 45.

27- نمونه اى از اين روايات، در كتاب وسايل الشيعه، ج 10، ابواب المزار، باب 82 آمده است.

28- مكارم الاخلاق، جلد دوم، صفحه 874.

29- مكارم الاخلاق، ج 2، صفحه 20.

30- سوره بقره، آيه 9.

31- بحارالانوار، ج 90، صفحه 322.

32- توضيح بيشتر پيرامون «اسم اعظم» را در تفسير نمونه، جلد 7، صفحه 30 و جلد 23، صفحه 310 و جلد 15، صفحه 470، مطالعه فرمائيد.

33- شرح اين داستان در بحث هاى گذشته به طور مفصّل مطرح شد.

34- در اين مورد روايات فراوانى وارد شده است كه دعا بدون اثر نيست، به ميزان الحكمه، باب 1209 مراجعه كنيد.

35- وسايل الشيعه، جلد 6، ابواب الزكاة، باب 1، حديث 2 و 3 و 6 و 9; شرح برخى از روايات مذكور، در بحثهاى گذشته از نظر شما گذشت.