بهره وری از اشیاء نجس

متنجسها, بر دوگونه اند:

 ۱) آنهایی که قابلیت تطهیر دارند, مانند: لباس, کفش, فرش و...

 ۲) آنهایی که قابلیت تطهیر ندارند مانند, روغن, شیر, شیره انگور و...۱

 فقها, استفاده از دسته اوّل را مباح و خریدوفروش آنها را مجاز شمرده اند. در مورد دسته دوم مشهور, نظر مخالف دارند, مگر در مواردی که شارع استثناء کرده است.

 در حقیقت, متنجسی که قابلیت تطهیر ندارد, بمانند اشیای نجس و اعیان نجسه است.

 بر این نظریه, سه دلیل اقامه کرده اند:

 ▪ نداشتن مالیّت و منافع حلال

 از شرایط صحت معامله, داشتن منافع حلال عقلایی و مالیّت عوضین است. چیزی که هیچ فایده عقلایی بر آن مترتب نیست, نمی شود ثمن, یا مثمن قرار گیرد. بنابراین, چیزهای نجسی که قابلیت تطهیر ندارند, بی سود و فایده اند و خریدوفروش آنها حرام و ا کل مال به باطل است.

 شیخ انصاری, پس از پرداختن به فروع مسأله, مواردی را که در روایات استثناء شده اند متذکر می شود:

 (یجوز المعاوضهٔ علی الدهن المتنجس علی المعروف من مذهب الأصحاب وجعل هذا من المستثنی عن بیع الأعیان النجسهٔ مبنی علی المنع من الأنتفاع بالمتنجس الاّ ما خرج بالدلیل او علی المنع من بیع المتنجس وان جاز الانتفاع به نفعاً مقصوداً محلّلاً والا کان الأستثناء منقطعاً...۲)

 معروف بین فقهای شیعه, جواز خرید وفروش روغن نجس است. این که روغن نجس استثنا شده مبتنی است بر این که ما استفاده از نجس راجز در مواردی که استثناء شده, حرام بدانیم و یا آن که خرید و فروش آن را مطلقا حرام بدانیم, هر چند استفاده حلال از آن جایز باشد. وگرنه, لازم می آید که استثنا را منقطع بگیریم, زیرا مستثنی منه از جنس مستثنی نیست.

 در این سخن, شیخ تصریح می کند که معامله روغن نجس, منعی ندارد, ولی استثنای آن, دائر مدار وجود و عدم وجود منفعت حلال است. باید دید علت ممنوعیت استفاده از چیزهای نجس و یا متنجس چیست؟ آیا به خاطر نداشتن مالیت و منافع حلال عقلایی می باشد, یا تعبدی و به خاطر نجاست آنهاست اگر به خاطر نداشتن منفعت باشد, باید گفت در صورتی که منفعت حلالی داشته باشند, جایز خواهد بود. به عقیده شیخ, علت ممنوعیت جواز معاوضه چیزهای نجس, نداشتن مالیّت و منافع حلال است:

 (انّ المنع عن بیع النجس فضلاً عن المتنجس لیس الاّ من حیث حرمهٔ المنفعهٔ المقصوده, فاذا فرض حلّها فلا مانع من البیع۳.)

 ناروایی خرید و فروش نجاسات, تا چه رسد به متنجسات, صرفاً به خاطر حرمت استفاده از آنهاست. پس هرگاه منفعت حلالی داشته باشند, معامله آنها اشکالی ندارد.

 شیخ محمد حسن نجفی, پس از ادعای اجماع بر عدم جواز بهره وری از روغن نجس, به این نکته تصریح دارد که حرمت خرید و فروش روغن نجس, دائر مدار حرمت استفاده از آن است. وی, از (شرح ارشاد) و (تنقیح) نقل می کند:

 (انّما یحرم بیعها لانّها محرمهٔ الأنتفاع, وکل محرمهٔ الأنتفاع لایصح بیعه, امّا الصغری فاجماعیه, بل لعل ذلک ظاهر الغنیه ایضاً وحینئذ یتجه الحکم بحرمهٔ التکسب به لکونه مسلوب المنفعهٔ...۴)

 خرید و فروش (روغن نجس) حرام است; زیرا بهره یابی از آن منع شرعی دارد. هر چیزی که سودبری از آن حرام باشد, خرید و فروشش جایز نیست, اما صغری (حرمت بهره وری از روغن نجس), اجماعی است.بلکه ظاهر (غنیه) نیز بر آن دلالت دارد.

 بر این اساس, اگر متنجسهای دیگر, غیر از روغن, فواید حلال عقلایی داشته باشند و بتوان از آنها به صورت صحیح, بهره برد, همین طور اگر برای روغن نجس, راههای صحیح دیگر بهره وری, غیر از مورد نص (استصباح) مثل: چرب کردن کشتی, چرب کردن حیوانات, صابون سازی و... یا بیده شود, بایستی معاوضه و خریدوفروش آنها, از دید شارع, منعی نداشته باشد.

 البته بسیاری از فقیهان, از جمله شهید ثانی در مسالک۵, حکم به جواز را مخصوص و منحصر به همان موارد نص می دانند و در غیر آن موارد, حرام.

 همان طور که اشاره شد, در گذشته, منافع چندانی برای اشیای نجس و متنجس, تصور نمی شده است. سودبری از دهن متنجس, منحصر و محدود به همان استصباح و روشنایی بوده, از این روی فقیهان بحث را روی روغن متنجس متمرکز کرده اند. ولی اکنون باید دید حکم به جواز, شمول می پذیرد و مواردی همچون: روغنهای خوراکی, انواع روغنهای ماشین, گازوئیل, نفت, بنزین و فرآوردهای نفتی, انواع اسیدها و محلولهای اسید و رنگهای پلاستیکی و روغنی, تینر و... را در برمی گیرد یا منحصر به همان روغن و استصباح است؟

 شیخ انصاری, جواز خرید و فروش روغن نجس را مشروط به قصد استصباح می داند. عقیده دارد: روغن نجس را به قصد دیگری نمی توان فروخت. وی, در توجیه این نظر می نویسد:

 (ووجهه انّ مالیهٔ الشیئ انّما هی باعتبار منافعها المحلّلهٔ المقصودهٔ منه. فاذا فرض ان لافائدهٔ فی الشیئ محللهٔ ملحوظهٔ فی مالیّته فلایجوز بیعه, لاعلی الأطلاق لانّ الأطلاق ینصرف الی کون الثمن بازاء المنافع المقصودهٔ منه والمفروض حرمتها فیکون اکلاً للمال بالباطل ولاعلی قصد الفایدهٔ النادرهٔ...۶)

 بدین علت که مالیت هر چیزی, به اعتبار منافع حلال آن است. پس اگر فرض شود چیزی منفعت حلالی ندارد, خریدوفروش آن جایز نیست, زیرا اگر به طور مطلق بفروشد, لازم می آید که در برابر سود حرام, پولی دریافت کند و این, اکل مال به باطل, خواهد بود. و همین طور, قصد فایده حلالی که به ندرت پیدا می شود, کفایت نمی کند.

 شیخ انصاری تصریح می کند که تحصیل درآمد وگرفتن مالی در برابر چیزی که بهره حلال ندارد و یا دارد ولی ناچیز, اکل مال به باطل است. ولی در روایات, به جواز مواردی, مانند استصباح, تصریح شده است. اگر قصد فایده حلال شود, هر چند کم باشد, جایز خواهد بود و اکل مال به باطل نیست:

 (ثم اذا فرض ورود النص الخاص علی جواز بیعه کما فی نحن فیه, فلابد من حمله علی صورهٔ قصد الفایدهٔ النادرهٔ لأنّ اکل المال حینئذ لیس بالباطل بحکم الشارع بخلاف صورهٔ عدم القصد, لأنّ المال فی هذه الصورهٔ مبذول فی مقابل المطلق المنصرف الی الفوائد المحرّمهٔ.۷)

 پس اگر فرض کنیم روایت خاصی بر جواز بیع کالایی, مثل روغن نجس رسیده باشد, ناچار باید آن را حمل کنیم بر صورتی که فایده حلال منظور است, هر چند آن فایده کم باشد. در آن صورت, به حکم شرع, (اکل به باطل) نیست. برخلاف جایی که فایده حلال منظور نیست. زیرا در این صورت, پول در برابر بهره حرام گرفته می شود.

 بنابراین, مسأله, دائر مدار بهره و عدم بهره حلال است. اگر منافع حلال عقلایی باشد, چه بسا دیگر اکل مال به باطل نباشد.

 ▪ اطلاقات و عمومات

 از دلایلی که بر حرمت معاوضه چیزهای متنجس اقامه شده اطلاقات و عمومات است. روایات, به طور کلی از خرید و فروش چیزهای حرام و اشیاء نجس منع کرده اند مانند: روایت تحف العقول۸ و روایات دیگری که به این مضمون۹. ما در بخش قبلی, به پاره ای از آنها اشاره کردیم و گفتیم: افزون بر این که سند بسیاری از آنها ضعیف است, دلالت آنها نیز, اشکال دارد.

 امام خمینی در این زمینه ابراز می دارد:

 (وهی وان لم تبلغ حد استفاده الحکم جزماً فی المقام لضعف مادلت و قصور غیر الضعیف عن اثبات الحکم للمتنجس, لکن الحکم بالصحهٔ جرأهٔ, سیما مع الظن بمخالفته لمذاق الشرع (تأمل) فلایترک الأحتیاط فیه۰۱).

 هر چند, به طور قطع نمی توان به مفاد این روایات عمل کرد, زیرا سند آنها ضعیف است و آنها که از نظر سند, گیری ندارند, از حیث دلالت, تمام نیستند. ولی با این همه, نمی توان به جرأت, حکم به صحت داد, بویژه احتمال آن هست که با مذاق شرع مخالف باشد. پس درنگ کن و احتیاط. از این عمومات و اطلاقات, استفاده می شود که خریدوفروش اشیای متنجس حرام است و نمی توان از آنها استفاده کرد. از طرف دیگر, روایاتی داریم که از آنها جواز خریدو فروش و استفاده از روغن متنجس برای روشنایی فهمیده می شود. فقها, به استناد همین روایات, دهن متنجس را استثنا کرده اند و برخی نیز ادعای اجماع کرده اند۱۱. ولی باید دید روغن نجس خصوصیتی دارد که استثناء شده یا این که چون در آن زمان, برای روغن نجس, فایده ای عقلایی همچون: استصباح متصور بوده و برای چیزهای دیگر نجس, فایده ای حلال و معتبر, متصور نبوده است. در روایات, خریدوفروش روغن, جایز شمرده شده است وگرنه ملاک, داشتن مالیت و منفعت حلال می باشد, به گونه ای که اگر چیزهای دیگر نجس, فایده ای حلال و معتبر داشته باشند, خریدوفروش آنها برای مقاصد حلال مجاز خواهد بود. فقها, این حکم را استثنا کرده ا ند و گفته اند: حکم به جواز بهره وری و حلیت معاوضه, مخصوص دهن متنجس است که در روایات آمده و قابل تسری به چیزهای دیگر نیست۱۲.

 محقق اردبیلی, پس از نقل این که فقها (دهن متنجس) را استثناء کرده اند و تنها خرید و فروش آن را, آن هم برای استصباح, جایز شمرده اند, روایات این باب: صحیح زراره۱۳ و صحیحه حلبی۱۴ و صحیحه۱۵ سعید الأعرج را آورده و می نویسد:

 (وفی الکل دلالهٔ... علی جواز استعمال النجس فی غیر ما یشترط فیه الطهارهٔ مطلقاً, ولیس بخصوص بالأستصباح لأنّه المتبادر منها, وان ذکر الأستصباح لکونه نفعاً ظاهراً فی الزیت متداولاً ولهذا مانفی غیره... بل یمکن ان یقال عدم استعماله واهراقه یکون اسرافاً حراماً ولعدم خروجه بالتنجس عن الملکیهٔ و جواز التصرفات فی الاملاک حتی یظهر المنع۱۶.)

 از همه این روایات, استفاده می شود که استعمال چیزهای نجس در اموری که طهارت شرط نیست, جایز است و این حکم مخصوص به استصباح نیست; زیرا متبادر از روایات و ذکر (استصباح) در آنها, بدان خاطر است که استصباح منفعتی آشکار بوده و متداول و از این روی, درباره منافع دیگر, منعی ندارند.

 بلکه شاید گفته شود: استفاده نکردن و دور ریختن آن اسراف و حرام است. و نیز, چیزی با نجس شدن از ملکیت انسان خارج نمی شود و تا منعی نیامده تصرف در املاک جایز خواهد بود.

 علاوه بر روایاتی که محقق بدانها اشاره می کند; روایات دیگری نیز وجود دارد که اجمالاً از همه آنها استفاده می شود که از روغن متنجس, می توان برای سوخت و روشنایی استفاده کرد و یا آن را خرید و فروخت و به صرف نجس شدن از مالیت نمی افتد.

 از سخن محقق اردبیلی چند نکته استفاده می شود:

 ۱) حکم به جواز بهره وری و خرید و فروش منحصر به استصباح نیست, بلکه از چیزهای دیگر نجس, در اموری که طهارت شرط نیست, می توان بهره برد.

 ۲) ذکر استصباح در روایات, خصوصیتی ندارد, بلکه بدان خاطر است که در آن زمان استفاده معمول و متداول در میان مردم, همان استفاده در روشنایی بوده وگرنه چیزهای دیگر هم همین حکم را دارد.

 ۳) علاوه بر این که استفاده از متنجسها, در اموری که طهارت شرط نیست, مجاز خواهد بود, اصلاً دور ریختن و ضایع ساختن آنها, اسراف می باشد و حرام.

 ۴) چیزی که در تملک انسان است, به صرف نجس شدن از ملکیت وی خارج نمی شود و به مقتضای قواعد, مادام که انسان مالک چیزی باشد, مجاز به تصرف و استفاده از آن خواهد بود.

 ▪ اجماع

 برخی از فقها, بر حرمت بهره وری و خریدوفروش متنجسها, به استثنای (دهن متنجس) ادعای اجماع کرده اند۱۷.

 محقق اردبیلی پس از نقل نظر علامه و دیگران, در این زمینه, می نویسد:

 (وما تری لهم دلیلاً علی عدم جواز بیع المتنجس الذی لایقبل التطهیر ـ سوی الدهن ـ الا الأجماع المدعی وتخیل السرّف لعدم الفایده والأخیر غیرظاهر,لأنه قد یظهر له فوائد, مثل ان یستعمل فی الأدویه التی تداوی بها من غیر اکل, کالجَرَب وتداوی بها الحیوانات مثل ان یطعم الدبس النحل, وینتفع بها فیما لایشترط فیه الطهارهٔ والأجمـاع ان کـان حاصلاً لامرجععنه ۱۸)

 ▪ خلاصه سخن محقق:

 قائلان به حرمت بیع متنجس, به دو دلیل اسناد جسته اند

 ۱) اجماع.

 ۲) نداشتن فایده.

 هر دوی آنها قابل خدشه است. زیرا:

 اولاً, چنین اجماعی محقق نیست و بر فرض تحقق, احتمال دارد, به استناد همان روایات باشد.

 ثانیاً, بسیاری از متنجسها, فایده دارند و منفعت و این گونه نیست که فایده منحصر به (دهن متنجس) باشد, آن هم, برای استصباح, زیرا چه بسا, فوایدی برای آنها ظاهر شود, مانند استفاده از آن برای داروهای غیر خوراکی, معالجه حیوانات, تغذیه زنبور عسل با شیره نجس و...

 ▪ خلاصه سخن:

 ۱) ملاک و معیار در جواز خرید و فروش, داشتن منافع حلال عقلایی است.

 ۲) اشیای نجسی که تطهیر آنها امکان ندارد, اگر منفعت حلال و معتبری داشته باشند, خریدوفروش آنها جایز خواهد بود.

 ۳) در مسأله وجود وعدم وجود منفعت, زمان و مکان نقش دارند; زیرا چه بسا اشیایی در گذشته منافع حلالی نداشته اند ولی اکنون منافع حلال و معتبری دارند.

پی نوشت ها

۱) (مکاسب) شیخ انصاری,/۹; (جواهر الکلام) شیخ محمد حسن نجفی, دار احیاء التراث العربی, ج۲۲/۱۵, (مسالک) شهید ثانی ج۱/۱۲۸.

 ۲) (مکاسب)/۸.

 ۳) (همان مدرک).

 ۴) (جواهر الکلام) محمد حسن نجفی, ج۲۲/۹.

 ۵) (مسالک الأفهام) شهید ثانی, ج۱/۱۲۸.

 وی می نویسد: (وانّما أخرج هذا الفرد بالنص, والاّ فکان ینبغی مساواتها لغیرها من المایعات النجسهٔ التی یمکن الأنتفاع بها فی بعض الوجوه...)

 خارج شدن این فرد [استصباح به دهن متنجس] از تحت عنوان حرمت, محققاً به موجب نص است وگرنه سزاوار آن بود که دهن متنجس نیز, در ردیف سایر مایعات نجسی که در بعض صورتها, استفاده از آن, امکان دارد, جای گیرد.

 ۶) (مکاسب) /۹.

 ۷) (همان مدرک).

 ۸) (تحف العقول), ابن شعبهٔ حرّانی/۲۴۵, مؤسسه اعلمی, بیروت.

 ۹) (مستدرک الوسایل), محدث نوری, ج۲/۴۲۶, اسماعیلیان, قم; (الفقه) منسوب به امام رضا تحقیق مؤسسه آل البیت, /۲۵۰, کنگره جهانی امام رضا; (غوالی اللئالی) ابن أبی جمهور احسایی, تحقیق: شیخ مجتبی عراقی, ج۱/۱۸۱, (وسایل الشیعهٔ), شیخ حر عاملی, ج۱۲/۱۶۴, دار احیاء التراث العربی.

 ۱۰) (مکاسب محرمهٔ) امام خمینی, ج۱/۹۱. اسماعیلیان, قم.

 ۱۱) (تذکرهٔ الفقهاء), علاّمهٔ حلی, ج۱/۴۶۴; (مکاسب)۸.

 ۱۲) (جواهر الکلام) محمد حسن نجفی ج۲۲/۱۳.

 ۱۳) (وسائل الشیعهٔ), شیخ حر عاملی, ج۱۲/۶۶.

 (زراره عن أبی جعفر(ع) قال: اذا وقعت الفارهٔ فی السمن فماتت فیه, فان کان جامداً فاُلقها و مایلیها, وان کان ذائباً, فلاتأکله واستبح به والزیت مثل ذلک.

 زراره, از امام باقر(ع) نقل می کند که فرمود: اگر موشی داخل روغن افتاد ومرد, اگر آن روغن جامد است, موش و اطراف آن را بیرون بینداز, ولی اگر روغن مایع و روان باشد, آن را نخور و از آن در روشنایی استفاده کن و روغن زیتون نیز, مثل آن است.

 ۱۴) (وسایل الشیعهٔ), ج۱۶/۳۷۵.

 ۱۵) (همان مدرک) /۳۷۶.

 ۱۶) (مجمع الفایدهٔ والبرهان), محقق اردبیلی, ج۸/۳۳, انتشارات اسلامی, وابسته به جامعه مدرسین, قم.

 ۱۷) (مفتاح الکرامهٔ) محمد جواد حسینی عاملی, ج۴/۲۴, مؤسسه آل البیت, قم.

 ۱۸) (مجمع الفایدهٔ والبرهان), ج۸/۳۲.

 

گذري كوتاه بر زندگاني امام علي النقي عليه السلام

ادامه نوشته

محورهای عدالت در عصر ظهور

                                             محورهای عدالت در عصر ظهور

                                         امام زمان

جامعه مهدوی، عدالت اجتماعی

به باور بسیاری از مردم پس از ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ، همه مشکلات و گرفتاری ها در مدت کوتاهی، به آسانی از جهان رخت بر می بندد و جهان پر از عدل و داد می شود، اما در واقع چنین نیست. جهان آفرینش و تغییر و تحولات اجتماعی بر سنت ها و قوانین ثابت و تغییرناپذیری استوار است و یکی از سنت های الهی، امتحان و ابتلای ملتهای و اقوام است. جوامع بشری در این امتحان، سختی ها و مشکلاتی را برای پیامبران الهی و وارثان آنان به وجود آورده اند. امام مهدی(عج) در دوران حکومت خود، با مشکلاتی مواجه خواهد بود و رمز اصلی پیروزی امام (عج)، نه معجزه که حرکت در مسیر سنتهای الهی حاکم بر هستی است، و بهره مندی امام(عج) از امدادهای غیبی نیز بر پایه همین سنتها خواهد بود.

ادامه نوشته

حضرت عیسى و یارى امام زمان (علیه السلام)

                               حضرت عیسى و یارى امام زمان (علیه السلام)

                                        امام زمان

حضرت روح اللّه، عیسى بن مریم (علیهما السلام) براى یارى حضرت مهدى (علیه السلام) از آسمان فرود مى آید و پشت سر آن حضرت نماز مى خواند.

حسن بن سلیمان حلّى در كتاب (مختصر) آورده است كه خداى تعالى در شب معراج به رسول خود فرمود: (من این لطف را به تو نموده ام كه بیرون مى آورم از صلب على، یازده فرزند را كه همه از ذریّه تو و فاطمه باشند، كه حضرت عیسى در پشت سر آخرین آنها یعنى حضرت مهدى نماز مى گذارد و او زمین را پر از عدل مى كند و به واسطه او، گمراه را هدایت مى كنم، كور را عافیت و سلامتى، و مریض را شفا مى دهم).

ادامه نوشته

فرهنگ انتظار

                                                            فرهنگ انتظار

                                            تشرف، امام زمان ،مهدی ،جمکران ،تبیان

براى بیان کردن فرهنگ انتظار باید مؤلفه هاى انتظار بیان گردد; زیرا در پرتو بیان مؤلفه ها و ویژگى هاى فرهنگ انتظار، مى توان به فرهنگ انتظار پى برد از این رو نکات اصولى که فرهنگ انتظار برآن استوار است بیان می گردد:

 

ادامه نوشته

تغییرات ایجاد شده در زمان ظهور

                                 تغییرات ایجاد شده در زمان ظهور

                                  امام زمان

حیات فرهنگی در جامعه مهدوی                                                              

عصر امام مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف، عصر حاكمیت نور دانش و بینش و از درخشان ‏ترین و زیباترین اعصار روى كره زمین از آغاز آفرینش جهان و انسان خواهد بود. در عصر درخشان امام مهدى(عج)، حیات فرهنگى به گونه ‏اى شكوفا و بارور مى‏ گردد و دانش و فرهنگ و معنویت به ویژه علوم دینى و احكام و مقررات و معارف انسان ‏ساز اسلام در سراسر گیتى بسط و گسترش مى ‏یابد و چرخ‏ هاى فرهنگ و آگاهى و شناخت با سرعت وصف ‏ناپذیرى به حركت مى ‏افتد.

ادامه نوشته

 سخنان پیامبر (ص) درباره امام زمان (عج)

                                  سخنان پیامبر (ص) درباره امام زمان (عج)

                                          امام زمان (عج)

پیامبر اکرم (ص): مهدی از فرزندان من است اسم او اسم من و کنیه او کنیه من است، از نظر اخلاق و رفتار شبیه ترین مردم به من است، برای او غیبت و حیرتی است که امتها در آن گمراه شوند ، سپس مانند شهاب ثاقب پیش اید و زمین را پر از عدل و داد نماید همانگونه که پر از ظلم و جور شده باشد.

 امام محمد باقر(ع) از پیامبر اکرم (ص) روایت می کند که فرمود: خوشا بر احوال کسی که قائم اهل بیت مرا ادراک کرده و در غیبت و پیش از قیامش پیرو او باشد، دوستانش را دوست بدارد و با دشمنانش دشمن باشد، چنین کسی در روز قیامت از رفقا و دوستان من و گرامی ترین امت من خواهد بود.

امام علی (ع) از حضرت محمد (ص) روایت می کند که حضرت فرمودند: برترین عبادت انتظار فرج است.

ابن عباس از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود : علی بن ابی طالب پس از من امام امت و خلیفه من بر آنان خواهد بود و قائم منتظری که زمین را پر از عدل و داد نماید همانگونه که پر از ظلم و جور شده باشد از فرزندان اوست و قسم به خدایی که مرا بشیر و نذیر مبعوث فرمود کسانی که در دوران غیبتش بر اعتقاد بدو ثابت باشند از کبریت احمر کمیاب ترند؛  آنگاه جابربن عبدالله انصاری گفت: آیا قائمی که از فرزندان توست غیبت دارد؟ فرمود: به خدا چنین است تا در آن غیبت مومنان باز شناخته شده و کافران نابود شوند، ای جابر! این امر از امور الهی و سری از اسرار ربوبی و مستور از بندگان خدا است ، مبادا در آن شک کنی که شک در امر خدای تعالی کفر است.

از امام صادق(ع) روایت است که پیامبر اکرم(ص) به علی(ع) فرمود: ای علی! بدان که شگفت انگیزترین مردم از جهت ایمان و عظیم ترین آنها از روی یقین ، مردمی هستند که در آخرالزمان خواهند بود پیامبر را ندیده اند و از امام نیز محجوبند ، اما به سوادی که بر بیاضی رقم خورده است ایمان دارند.

 

 


منبع: کمال الدین و تمام النعمه ، ج ۱ ، باب ۲۵

نشانه های ظهور امام زمان (عج)

نشانه های ظهور امام زمان (عج)

ظهور

ظهور منجی بشر در دوران آخرزمان، باوری است قطعی و همگانی. ادیان و شرایع توحیدی و غیرتوحیدی و نیز بعضی از مكاتب بشری، نوید چنین روزی را به پیروان خویش داده‏اند. در این میان، اسلام با مبانی قویِ نظری و عملی، موضوع ظهور را به صورت صحیح تبیین كرده و با راهكارهای مناسب و درخور، واژه انتظار و منتظرِ مصلح را در میان جوامع اسلامی تبیین كرده است.

واژه مهدویّت و مهدی علیه‏السلام تبلور فرهنگ انتظار است كه همه مسلمین، اعم از شیعه و اهل سنت در باور داشتِ آن، اتفاق نظر دارند. از زمان ظهور اسلام، پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و اهل بیت علیهم‏السلام و صحابه و یاران ایشان، عهده‏دار تبیین فرهنگِ مهدویت بوده‏اند و این رسالت در هر عصری، میان آنها ادامه پیدا كرده تا دوران غیبت كبرایِ امام زمان علیه‏السلام كه در این برهه مهم و حساس، علما و مبلغان دینی مسئولیت تبیین و تثبیت آن را به عهده گرفته و مردم را به فرا رسیدن روزگار ظهور امیدوار می‏كنند.

 

ضرورت بیان نشانه‏های ظهور

هر مسئله‏ای كه اهمیت و مقبولیت عمومی داشته باشد، مخاطرات و تهدیدها نسبت به آن از ناحیه سودجویان و فرصت طلبان بیشتر خواهد شد؛ از جمله این مسائل كه دارای شاخصه‏های جهانی و همگانی است، ظهور منجی است كه به منزله اعتقاد و باور عمومی در همه ادیان مطرح شده است. طبیعی است افرادی كه به دنبال منفعت و سودجویی فردی‏اند با آزمندی بسیار و با ظاهر سازی فریبنده به اغفال مردم می‏پردازند تا به نیّت سوء خود برسند.

از اینرو بیان نشانه‏ها و علایم ظهور، ضروری است و رهبران و بزرگان دین، برای جلوگیری از این انحراف ها و كج‏روی ها و برای حفظ باورهای اصیل مردم، باید منجی و مصلحِ آخر زمان را با تمام شاخصه‏ها و خصال معرفی نمایند و برای ظهور و قیام او نشانه‏ها و علایمی را بیان كنند تا مردم در تمیز سره از ناسره در تحیر و تردید نمانند.

از همین رو در روایات و احادیث بسیاری منجیِ آخر زمان (= حضرت مهدی علیه‏السلام ) و كیفیت ظهور او، با تمام علایم و نشانه‏ها بیان شده است.

در رویكرد كلی و كلان، می‏توان نشانه‏ها و علایم ظهور امام زمان علیه‏السلام را به انواع مختلف تقسیم كرد كه به یكایک آنها خواهیم    

نشانه های مهدویت عبارتند از :

 

الف) نشانه‏های عام و خاص

1. نشانه‏های عام:

آن دسته از نشانه‏ها و علایمی كه شاخصه‏های كلی و عمومی دارند یعنی در قالب پدیده خاص، در برهه خاص و در افراد خاصی متصف نشده‏اند، «علایم عمومی» نامیده می‏شوند؛ نظیر احادیث و روایاتی كه از احوال و اوضاع مردمان آخر زمان خبر می‏دهند و از انحرافات و كج رویهایی كه در آن دوره رخ می‏دهد سخن به میان آورده‏اند كه در واقع، نوعی بیان علایم و نشانه‏های ظهور امام زمان علیه‏السلام است، امّا در قالب و معیار كلی و عمومی.

ظهور و خروج افرادی به نام «دجال» و «سفیانی» كه مظهر ضلالت و گمراهی و نیز قیام افرادی مثل یمانی و سید خراسانی كه سنبل هدایت هستند جزء علایم خاص شمرده می‏شود و در احادیث، با اسم و رسم و با ویژگیهای مخصوصشان وارد شده است.

«عَنْ اِبْنِ عَباس عَنْ رَسُولِ اللّه‏ِ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : فِی حَدیثٍ اَنَّ اللّه‏َ اَوْحی اِلَیهِ لَیْلَةً اَسْری بِهِ اَنْ یُوصِیَ اِلی عَلِیِّ وَاَخْبَرَهُ بِالْأَئِمّةِ مِنْ وُلْدِهِ اِلی اَنْ قالَ وَآخِرُ رَجُلٍ مِنْهُمْ یُصَلّی عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ خَلْفَهُ یَمْلأُ الاَْرْضَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَورا وَظُلْما... فَقُلْتُ اِلهی وَسَیِّدی مَتی یَكُوُنُ ذاكَ؟ فَاَوْحَی اللّه‏ُ عَزَّوَجَلَّ اِلَیَّ: یَكُوُنُ ذالِكَ اِذا رُفِعَ الْعِلْمُ وَظَهَرَ الْجَهْلُ وَكَثُرَ القِراءَةُ وَقَلَّ الْعَمَلُ وَكَثُرَ الْقَتْلُ وَقَلَّ الْفُقَهاء وَالْهادُونَ وَكَثُرَ فُقَهاءُ الضَّلالةِ وَالْخَوْنَةِ... وَكَثُرَ الْجَورُ وَالْفَسادُ وَظَهَرَ الْمُنْكَرُ وَاَمَرَ اُمّتُكَ بِهِ وَنَهی عَنِ الْمَعْروُفِ...؛1

ابن عباس می‏گوید: «در شب معراج، مطالبی به رسول اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وحی شد كه باید به حضرت علی علیه‏السلام سفارش كند و به او در مورد ائمه بعد از آن حضرت كه از فرزندانش هستند خبر داد؛ تا آنجا كه فرمود: آخرین آنها [نشانه هایی دارد؛ از جمله اینكه [عیسی بن مریم پشت سرش نماز می‏خواند؛ زمین را پر از عدل و داد می‏كند، چنانچه پر از ظلم و جور شده باشد،... عرض كردم: خداوندا! آن كی خواهد شد؟ خداوند به من وحی كرد: هر گاه علم از میان برداشته شود و جهل و نادانی ظاهر شود؛ قرائتهای [قرآن [زیاد امّا عمل كم شود؛ قتل و كشتار زیاد شود، فقهاء و هدایت كنندگان واقعی كم شوند؛ علمای فاسق و خیانتكار زیاد شوند،... جور و فساد زیاد شود؛ منكر ظاهر شود؛ امت تو امر به منكر و نهی از معروف كنند،...»

ظهور

«حضرت علی علیه‏السلام در جواب سؤال «صعصعة بن صوحان» ـ كه از یاران آن حضرت بود ـ در باب دجّال و خروجش، و پیرامون نشانه‏هایی از ظهور امام زمان علیه‏السلام ، چنین فرمودند:

«فَاِنَّ عَلامَةَ ذلِكَ اِذا اَماتَ النّاسُ الصَّلاةَ وَاَضاعُوا الاَمانَةَ وَاسْتَحَلُّوا الْكِذْبَ، وَاكَلُوا الرِّبا وَاَخَذُوا الرُّشا وَشَیَّدُوا البُنْیانَ وَباعُوا الدّین» ؛  آن دسته از نشانه‏ها و علایمی كه شاخصه‏های كلی و عمومی دارند یعنی در قالب پدیده خاص، در برهه خاص و در افراد خاصی متصف نشده‏اند، «علایم عمومی» نامیده می‏شوند؛... 

«بِالدُّنْیا وَاسْتَعْمَلُوا السُّفَهاءَ وَشاوَرُوا النِّساءَ وَقَطَعُوا الاَرْحامَ وَاتَّبَعُوا الاَهْواءَ، وَاسْتَخَفُّوا بِالدِّماءِ...؛2 علامت خروج و قیام دجال زمانی است كه مردم نماز را ترک كنند [و در میان مردم بمیرد]، امانتها را ضایع كنند؛ دروغ گفتن را حلال شمارند؛ ربا بخورند؛ رشوه بگیرند؛ ساختمانها را محكم سازند و دین را به دنیا فروشند؛ مردمان كم عقل را بر كارها گمارند؛ زنان را در كارهای اجتماعی و شخصی طرف مشورت قرار دهند؛ قطع صله ارحام كنند؛ از هوا و هوس پیروی كنند و [كشتار و [خونریزی را كوچك شمارند،... .»

2. نشانه‏های خاص:

بعضی از نشانه‏ها و علایم ظهور، به صورت خاص و با شاخص های ویژه در افراد متعین، تبلور می‏یابد؛ مثلاً در روایات بسیاری ذكر شده است، كه ظهور امام زمان علیه‏السلام در سال فرد و در روز فرد تحقق پیدا خواهد كرد. ظهور و خروج افرادی به نام «دجال» و «سفیانی» كه مظهر ضلالت و گمراهی و نیز قیام افرادی مثل یمانی و سید خراسانی كه سنبل هدایت هستند جزء علایم خاص شمرده می‏شود و در احادیث، با اسم و رسم و با ویژگیهای مخصوصشان وارد شده است.

امام باقر علیه‏السلام فرمودند:

«تَنْزِلُ الرّایاتُ السُّودُ الَّتی تَخْرُجُ مِنْ خُراسان اِلیَ الْكُوفَةِ، فَاِذا ظَهَرَ الْمَهدیُّ بَعَثَ اِلَیه بِالْبَیْعَةِ؛3 پرچم های سیاهی از ناحیه خراسان بیرون می‏آید و به جانب كوفه به حركت در می‏آید. پس چون مهدی ظاهر شود، اینان وی را دعوت به بیعت می‏كنند.»

و نیز امام باقر علیه‏السلام فرمود:

«برای مهدی ما، دو نشانه است كه از هنگامی كه خداوند آسمان ها و زمین را خلق فرمود، سابقه ندارد: خسوف در شب اوّل ماه رمضان و كسوف در نیمه همان ماه. و این دو از زمانی كه خداوند آسمانها و زمین را خلق كرده است، [این چنین ] وجود نداشته است.»4

در روایات فوق نشانه‏ها و علایم خاصی برای ظهور امام زمان علیه‏السلام تعیین شده است.

ب) نشانه‏های حتمی و غیر حتمی

1. نشانه‏های حتمی:

علایم و نشانه‏هایی كه به طور قطع قبل از ظهور حضرت، رخ خواهند داد و در واقع، هیچ گونه قید و شرطی در ایجاد آنها لحاظ نشده است علایم حتمی نامیده می‏شوند و شاید بتوان گفت كه ادعای ظهور قبل از تحقق آنها كذب و دروغ است.

امام سجاد علیه‏السلام فرمود:

«اِنَّ اَمْرَالْقائِمِ حَتْمٌ مِنَ اللّه‏ِ وَاَمْرَ السُّفیانِی حَتْمٌ مِنَ اللّه‏ِ وَلایَكُونُ    

 ”  بعضی از نشانه‏ها و علایم ظهور، به صورت خاص و با شاخصهای ویژه در افراد متعین، تبلور می‏یابد؛ مثلاً در روایات بسیاری ذكر شده است، كه ظهور امام زمان علیه‏السلام در سال فرد و در روز فرد تحقق پیدا خواهد كرد....  “  

قائِمٌ اِلاّ بِسُفْیانِی5؛ ظهور قائم، از ناحیه خداوند، قطعی و خروج سفیانی نیز، از جانب خداوند قطعی است و قائمی جز با سفیانی وجود ندارد.»

نشانه هایی نظیر فرو رفتن سفیانی در بیداء، قیام یمانی، خراسانی، سفیانی، دجّال، قتل نفس زكیّه، جنگهای خونین و غیره ... از جمله علایم زمینی و طبیعی هستند

امام صادق علیه‏السلام فرمود:

«وَالْیَمانِی مِنَ‏الْمَحْتُومِ؛ [قیام] یمانی از نشانه‏های حتمی است.»

فضل بن شاذان از ابی حمزه ثمالی نقل می‏كند:

 

«قُلْتُ لاَبیِ جَعْفَرٍ خُرُوجُ السُّفْیانِی مِنَ الْمَحْتُوم؟ قالَ نَعَمْ وَالنِّداءُ مِنَ الْمَحْتُومِ وَطُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِها مِنَ الْمَحتُومِ وَاخْتِلافُ بَنِی الْعَباسِ فِی الدَّوْلَةِ مِنَ الْمحْتُومِ وَقَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِیة مَحْتُومٌ وَخُرُوجُ الْقائِمِ مِنْ آلِ مُحَّمد مَحْتُومٌ...6؛ به امام باقر علیه‏السلام عرض كردم: آیا خروج سفیانی حتمی است؟ فرمودند آری، صیحه آسمانی نیز از علایم حتمی است و طلوع خورشید از مغرب حتمی است. اختلاف بین بنی عباس در رابطه با حكومت، حتمی است. كشته شدن نفس زكیّه حتمی است، قیام قائم آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله حتمی است،...»

2. نشانه‏های غیر حتمی:

بعضی از نشانه‏های ظهور قبل از ظهور، بطور مشروط رخ می‏دهند؛ یعنی اگر مقتضی آنها موجود و موانع مفقود باشد، تحققشان حتمی خواهد بود. در میان نشانه‏ها و علایم، آنچه حتمی شمرده شده، جزء محتومیات هستند و غیر از آنها كه گروه بسیاری از علایم را تشكیل می‏دهند جزء علایم غیر حتمی شمرده می‏شوند.

ج: علایم با فاصله و بی‏فاصله

1. نشانه‏های نزدیک به وقت ظهور:

در بعضی از روایات، تصریح شده كه بعضی از علایم در سال ظهور امام زمان علیه‏السلام ، رخ می‏دهند؛ یعنی قبل از ظهور و در آستانه قیام حضرت مهدی علیه‏السلام ، این نشانه‏ها یكی پس از دیگری پدیدار شده، به ظهور امام زمان منتهی می‏شود.

 آخرالزمان

امام صادق علیه‏السلام فرمود:

«خُرُوجُ الثَّلاثَةِ، اَلخُراسانِی وَالسُّفْیانِی وَالیَمانِی فِی سَنَةٍ واحِدَةٍ فِی شَهْرٍ واحِدِ، فِی یَوْمٍ واحِدٍ وَلَیْسَ فیها رایةً بِأَهْدی مِنْ رایةِ الْیَمانی یَهدی اِلَی الْحَقِّ؛7

خروج سه كس: قیام خراسانی و سفیانی و یمانی، در یک سال و در یک ماه و یک روز خواهد بود و در این میان، هیچ پرچمی به اندازه پرچم یمانی، به حق و هدایت دعوت نمی‏كند

امام باقر علیه‏السلام فرمود:

«لَیْسَ بَیْنَ قِیامِ القائمِ وَقَتْلِ النَّفْسِ الزَّكیَّةِ اَكْثَرَ مِنْ خَمْسَ عَشَرَ لَیْلَة8؛ بین ظهور مهدی علیه‏السلام و كشته شدن نفس زكیه، بیش از پانزده شب فاصله نیست.»

2. علایمی كه به طور قطع قبل از ظهور حضرت، رخ خواهند    

 ”  علایم و نشانه‏هایی كه به طور قطع قبل از ظهور حضرت، رخ خواهند داد و در واقع، هیچ گونه قید و شرطی در ایجاد آنها لحاظ نشده است علایم حتمی نامیده می‏شوند و شاید بتوان گفت كه ادعای ظهور قبل از تحقق آنها كذب و دروغ است. ...  “  

3- با ظهور، فاصله زمانی دارد:

بعضی از نشانه‏ها و علایم در بستر تاریخ با فاصله بسیاری با وقت ظهور تحقق می‏یابد؛ حتی بعضی از آنها قبل از تولد امام زمان رخ می‏نمایند و بعضی بعد از تولد و قبل از ظهور با فاصله زیاد، تحقق پیدا كرده و خواهند كرد؛ چنان كه شماری از آنها، همچون از هم گسستن بنی امیه و بنی عباس، خروج ابومسلم خراسانی، اختلاف بین مسلمانان و... اتفاق افتاده است.

برای مهدی ما، دو نشانه است كه از هنگامی كه خداوند آسمان ها و زمین را خلق فرمود، سابقه ندارد: خسوف در شب اوّل ماه رمضان و كسوف در نیمه همان ماه. و این دو از زمانی كه خداوند آسمانها و زمین را خلق كرده است، [این چنین ] وجود نداشته است.

د) علایم زمینی و آسمانی

1. علایم طبیعی و زمینی:

در میان نشانه‏ها و علایم ظهور، غالب آنها نشانه‏های طبیعی و زمینی‏اند و هر كدام در تثبیت حقانیت ظهور و قیام حضرت مهدی علیه‏السلام نقش اساسی دارند.

امام علی علیه‏السلام فرمود:

«وَیَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ بَیْتی فِی الْحَرَمِ فَیَبْلُغُ السُّفْیانِی، فَیَبْعَثُ اِلَیه جُنْدا مِنْ جُنْدِهِ فَیهْزِمُهُمْ فَیَسیرُ اِلَیه السُّفْیانی بِمَنْ مَعَهُ، حَتّی اِذا جاوَزوا بِبَیْداء مِنَ الاَرْضِ، خَسَفَ بِهِمْ، فَلایَنْجوا منْهُمْ اِلاّ المُخْبِرُ عَنْهُمْ؛ مردی از خاندان من، در سرزمین حرم قیام می‏كند، پس خبر خروج وی به سفیانی می‏رسد.

وی، سپاهی از لشكریان خود رابرای جنگ، به سوی او می‏فرستد و آنان را شكست می‏دهد، آنگاه خود سفیانی با همراهانش به جنگ وی می‏روند و چون از سرزمین بیداء می‏گذرند، زمین آنان را فرو می‏برد و جز یک نفر، كه خبر آنان را می‏آورد كسی از آنان نجات نمی‏یابد.»

نشانه هایی نظیر فرو رفتن سفیانی در بیداء، قیام یمانی، خراسانی، سفیانی، دجّال، قتل نفس زكیّه، جنگهای خونین و غیره ... از جمله علایم زمینی و طبیعی هستند.

2. علایم آسمانی:

به علت اهمّیت ظهور امام زمان، علاوه بر نشانه‏های زمینی و طبیعی، برخی علایم آسمانی نیز در زمان ظهور حضرت رخ خواهند داد، تا مردم بهتر رهبر و مصلح آسمانی را شناخته و در راستای تحققِ رسالت و اهداف او مشاركت كنند؛ مانند:

ـ صیحه آسمانی:

امام صادق علیه‏السلام فرمود:

«اِذا نادی مُنادٍ مِنَ السَّماءِ اَنَّ الْحَقَّ فِی آل محمَدٍ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فَعِنْدَ ذلِكَ یَظْهَرُ المَهدیُّ عَلی اَفْواهِ النّاسِ وَیَشْربُونَ حُبَّهُ، وَلایَكُونُ لَهُمْ ذِكْرُ غَیْرِهِ؛ هر گاه گوینده‏ای از آسمان ندا دهد كه حق با اولاد محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است، در آن هنگام، ظهور مهدی علیه‏السلام به سر زبانها می‏افتد، و همه [شراب] دوستی او می‏نوشند و غیر او را یاد نمی‏كنند

ـ كسوف:

امام صادق علیه‏السلام فرمود:

«عَلامَةُ خُرُوجِ الْمَهْدی كُسُوفُ الشَّمسِ فِی شَهْرِ رَمَضانٍ فی ثَلاثَ عَشَرَةَ وَاَرْبَعَ عَشَرَةَ مِنْهُ9؛

نشانه ظهور مهدی علیه‏السلام كسوف خورشید در ماه مبارك رمضان است [و وقت كسوف] سیزدهم یا چهاردهم ماه رمضان خواهد بود.»

 


پاورقی‌ها:

1. اثباة الهداه، ج7، ص390.

2. بحار الانوار، ج 52، ص193.

3. بحار الانوار، ج 52، ص217.

4. منتخب الاثر، ص444.

5. بحارالانوار، ج52، ص82.

6. ارشاد مفید، ج3، ص347.

7. كتاب غیبت نعمانی، ص252.

8. ارشاد مفید، ج2، ص374؛ اعلام الوری، ص427.

9. غیبت نعمانی، ص270.

دلایل‌ قرآنی رجعت آخرالزمان

دلایل‌ قرآنی رجعت آخرالزمان

سینما و آخرالزمان

دلایل‌ رجعت‌ از آیات ‌قرآن‌ از كتاب‌ «حق‌ الیقین‌ »علامه‌ مجلسی‌، به شرح‌ زیر است‌:

1- نمل‌82

یعنی‌: چون‌ عذاب‌ خدا بر آنان‌ واقع‌ شود، دابة‌ زمین‌ را بیرون‌ آوریم‌ كه‌ با مردم‌ سخن‌ گوید!

بدرستیكه ‌آن‌ مردم‌ به‌ آیات‌ مایقین‌ ندارند .

كه طبق‌ روایات‌،  مراد از دابه‌، علی‌(ع‌)است‌ كه‌ نزدیك‌ قیامت‌، به‌ دنیا رجعت‌، خواهد كرد .

دابّة‌ الارض‌

اصبغ‌ بن‌ نباته‌ می‌ گوید: معاویه‌ به من‌ گفت‌: شما شیعیان‌ گمان‌ می‌ كنید،  دابّة‌ الارض‌، علی‌ است‌؟

گفتم‌: تنها ما نمی‌ گوییم‌، بلكه‌ یهود نیز چنین ‌عقیده‌ ای‌ دارند! معاویه‌ به دنبال‌ اعلم‌ علماء یهود فرستاد . وقتی كه‌ آمد، پرسید: شما مسألة دابّة‌ الارض‌ را در كتب‌ خود دیده‌اید؟  گفت‌: آری‌! معاویه ‌پرسید: آن‌ چیست‌؟ گفت‌: مردی‌ است‌! پرسید: نامش‌ چیست‌؟ گفت‌: الیا! پرسید: الیا به‌ چه‌ اسمی‌ نزدیک‌ است‌؟ گفت‌: علی‌!

2- نمل‌83

امام‌ صادق‌(ع‌) فرمود: این‌ آیه‌ در رجعت‌ است‌ كه‌ خداوند از هر امتی‌، فوجی‌ را زنده‌ می‌ كند .

3- قصص‌85

«اِن‌َّ الَّذی‌ فَرَض‌َ عَلَیْك‌َ الْقُرْآن‌ لَر"ادُّك‌َ اِلَی‌ الْمَعادِ» ؛ یعنی‌: آنكه‌ قرآن‌ را بر تو واجب‌ كرد، تو را بر محل‌ بر گشتن‌، بر می‌ گرداند .

در احادیث‌ زیادی‌ وارد شده‌ است‌، مراد رجعت‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ به ‌دنیا است‌ .

4- آل‌ عمران‌158

یعنی‌: اگر در راه‌ خدا، كشته‌ شوید و یا بمیرید، هر آینه‌ به سوی‌ خدا محشور می‌ شوید .

كه‌ روایت‌ های‌ زیادی‌ نقل‌ شده‌ كه‌ این‌ آیه‌ در رجعت‌ است‌ .و مراد از راه‌ خدا، راه‌ ولایت‌ علی‌(ع‌) و ذریة‌ اوست‌ .و هر كه‌ به‌ این‌ آیه‌ ایمان‌ داشته ‌باشد اگر بمیرد، در رجعت‌ بر می‌ گردد تا در راه‌ اهل‌ بیت‌ كشته‌ گردد و اگر در دنیا كشته‌ شود، در رجعت‌ بر می‌ گردد تا بمیرد!

5- آل‌ عمران‌185

«كُل‌ُّ نَفْس‌ٍ ذ"ائِقَة‌ُ الْمَوت»‌ِ ؛ یعنی‌: هر شخصی‌، چشنده ‌مرگ‌ است‌ .

در تفسیر این‌ آیه‌ آمده‌ است‌ كه‌ هر كه‌ كشته‌ نشود، مرگ‌ را نچشیده‌است‌! پس‌ در رجعت‌، به‌ دنیا بر می‌ گردد تا مرگ‌ را بچشد .

6- آل‌ عمران‌81

«وَاِذْ اَخَذَ الّله‌ میثاق‌َ النَبیّین‌ لَماآتَیْتُكُم ‌ُمِن‌ْ كِتاب»‌ٍ ؛ آنگاه‌ كه‌ خدا از پیامبران‌ پیمان‌ گرفت‌ كه‌ چون شما را كتاب‌ و حكمت‌ دادم‌، سپس‌ پیامبری‌ نزد شما آمد، كه‌ آنچه‌ را با شماست‌، باور داشت‌ و راست‌ انگاشت‌، باید به‌ او بگروید و یاریش‌ كنید .-آنگاه‌ ـ گفت‌: آیا اقرارمی‌ كنید و بر این‌، پیمان‌ مرا می‌ پذیرید؟ گفتند: اقرار داریم‌ . فرمود: پس ‌گواه‌ باشید و منهم‌ با شما از گواهانم‌ .

در روایات‌ است‌ كه‌ مراد از آیه ‌فوق‌ ، رجعت‌ است‌ .و امام‌ صادق‌(ع‌) فرمود: یعنی‌: پیامبران‌ به‌ رسول‌ خدا(ص‌)ایمان‌ خواهند آورد و حضرت‌ علی‌(ع‌) را در رجعت‌، یاری‌ می‌ كنند .سپس‌ فرمود: به خدا سوگند! هر پیامبری‌ را كه‌ خدا مبعوث‌ گردانیده‌ است‌، از آدم‌ و هركه‌ بعد از اوست‌،  همه‌ آنها به‌ دنیا بر می‌ گردند و در كنار حضرت‌ امیر(ع‌) جهاد می‌ كنند .

7- سجده‌21

«وَلَنُذیقَنَّهُم‌ْ مِن‌َ الْعَذاب‌ِ الاَدْنی‌"دون‌َ الْعَذاب‌ِ الاَكْبَرِلَعلَّهُم‌ْ یَرْجِعون‌َ» ؛ البته‌ آنان‌ را عذاب‌ نزدیكتر قبل‌ از عذاب‌ بزرگتر می‌ چشانیم‌، شاید بر گردند .

امام‌ صادق‌(ع‌) فرمود: عذاب‌ نزدیكتر، عذاب‌ رجعت‌ است‌ كه‌ با شمشیر، آنها را عذاب‌ خواهند كرد و عذاب‌ بزرگتر، قیامت‌ است‌ .و مراد از برگشتن ‌و زنده‌ شدن‌ در رجعت‌ است‌ .

8- غافر11

«رَبَّنا اَمَتَّنَاثْنَتَیْن‌ِ وَ اَحْیَیتَنَاثْنَتَیْن»‌ِ .؛ خدایا! مارا دوبار میراندی‌ ودوبار زنده‌ كردی‌!

در احادیث‌ واردشده ‌است‌ كه‌ یكبار زنده‌ شدن‌ در رجعت‌ است‌ و دیگری ‌در قیامت‌! و یكبار مردن‌ در دنیا و دیگری‌ در رجعت‌ است‌ .

9- مائده‌20

«اِذْجَعَلَكُم‌ْ اَنْبیائً وَجَعَلَكُم‌ْ مُلوكاًم» ؛ زمانیكه‌ شما را پیامبر و پادشاه‌ گردانید!

امام‌ صادق‌(ع‌) فرمود: پیامبران‌، حضرت‌ رسول‌(ص‌) و ابراهیم‌(ع‌) و اسماعیل‌(ع‌)و ذریه اویند .و پادشاهان‌، ائمه‌ اند! راوی‌ گفت‌: خدا چه ‌پادشاهی‌ به شما داده‌ است‌؟ فرمود: پادشاهی‌ بهشت‌ و پادشاهی‌ رجعت‌ امیرمؤمنان‌ علی‌ بن‌ ابی‌ طالب‌!

10- نساء 159

«وَاِن‌ْ مِن‌ْ اَهْل‌ِ الْكِتاب‌ِاِلاّ لَیُؤمِنَن‌َّ بِه‌ قَبْل‌َ مَوتِه»‌ ؛ هیچ‌ فردی‌ از اهل‌ كتاب‌(یهود ونصاری‌)نیست‌ مگر اینكه‌ قبل‌ از مرگش‌ به‌ عیسی‌(ع‌) ایمان‌ خواهد آورد!

شهربن‌ خوشب‌، گفت‌: حجاج‌ به‌ من‌ گفت‌: من‌ تفسیر آیه ‌مذكور را نفهمیده‌ ام‌! زیرا گاهی‌ شده‌ است‌ كه‌ حكم‌ اعدام‌ فردی‌ یهودی‌ یا نصرانی‌ را صادركرده‌ ام‌ ولی‌ موقع‌ مردنشان‌، ندیدم‌ كه‌ سخنی ‌بگویند- وبه‌ عیسی‌(ع‌)،  ایمان‌ بیاورند- من‌ جواب‌ دادم‌: ای‌ امیر! این ‌مراد نیست‌ كه‌ شما فهمیده‌ اید! گفت‌: پس‌ چه‌ معنایی ‌دارد؟

گفتم‌: حضرت‌ عیسی‌(ع‌)، قبل‌ از قیامت‌، از آسمان‌ به‌ زمین‌ می‌ آید و همه یهود ونصاری‌، به‌ او ایمان‌ می‌ آورند! و او  پشت‌ سر حضرت‌ مهدی‌(عج‌)نماز می‌ خواند .

حجاج‌ گفت‌: این‌ مطلب‌ را از كجا نقل‌ می‌كنی‌؟

گفتم‌: از امام‌ پنجم‌(ع‌)شنیده‌ ام‌ .

گفت‌: بخدا سوگند! از چشمه صافی ‌برداشته‌ ای‌!

اولین‌ كسیكه‌ به‌ دنیا بر می‌گردد، امام‌ حسین‌(ع‌)واصحابش‌ ویزید ویاران‌ -پلید- او می‌ باشند .سپس‌ امام‌ ، همه ‌دشمنان‌ را بكشد، همانطوریكه‌ آنها اورا كشتند .

11- انبیاء 95

«وَحَرام‌ٌ عَلی‌ قَرْیَة‌ٍ اَهْلَكْناهُم‌ْ اِنَّهُم‌ْ لایَرْجِعون‌َ »؛حرام‌ است‌ برگشت‌ قومی‌ كه‌ ما آنها را عذاب‌ نمودیم‌ امام‌ باقر(ع‌) و امام‌ صادق‌(ع‌) فرمودند: هر قومی‌ كه‌ حق تعالی‌ ، آنهارا به‌ عذاب‌، هلاك‌ نموده‌ است‌، در رجعت‌، بر نخواهند گشت‌ .

12- یونس ‌39 

«بَل‌ْكَذَّبوا بِما لَم‌ْ یُحیطوا بِعِلْمِه‌ وَلَمّا یَأْتیهِم‌ْ تَأْویلُه‌ُ »؛ بلكه‌ تكذیب‌ می‌ كنند، آنچه‌ را كه‌ علم‌ و تأویلش‌ را نمی‌ دانند .

امام‌ پنجم‌(ع‌) فرمود: این‌ آیه‌ در باب‌ رجعت‌ است‌ كه‌ هنوز وقت‌ آن‌ نیامده ‌است‌ و آنها آنرا تكذیب‌ كرده‌ و می‌ گویند: رجعت‌، نخواهد آمد!

قیامت

13- طه ‌124

«اِن‌َّ لَه‌ُ مَعیشَة‌ً ضَنْكاً »؛ بدرستیكه‌ برای‌ او زندگی‌ سختی‌ خواهد بود .

روایت‌ شده‌ كه‌ این‌ آیه‌ در زمان‌ رجعت‌ است‌ خوراك‌ و دشمنان‌ اهل‌ بیت‌ در آن‌ زمان‌، عذره ‌انسان‌ خواهد بود .

14- غافر 51 

«اِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَّذین‌َ آمَنوآ فی‌ الْحَیو"ة‌ِ الدُنیا وَیَوم‌َ یَقوم‌ُالاَشْهادُ». یعنی‌: بدرستیكه‌ ما رسولان‌ خود و مؤمنین‌ را در زندگانی‌ دنیا و درروزی كه ‌برای‌ شهادت‌ می‌ ایستند، یاری‌ می‌ كنیم‌ .

امام‌ صادق‌(ع‌)فرمود: یاری‌ خدا، در زمان‌ رجعت‌ است‌ . زیرا بسیاری‌ از پیامبران‌، در دنیا یاری‌ نشدند تا زمانیكه‌ از دنیا رفتند .

15- اعراف‌96

«وَلَو اَن‌َّ اَهْل‌َ الْقُری‌ آمَنوا وَاتَّقوا لَفَتَحْنا عَلَیْهِم‌ ْ بَرَكات‌ٍمِن‌َ السَماءِ وَ الاّرْض‌ِ ». ؛ اگر اهل‌ سرزمینها، ایمان‌ می‌ آوردند و تقوا پیشه‌ می‌ كردند، از آسمان‌ و زمین‌، بركات‌، بر آنها نازل‌ می‌ كزدیم‌ .

امام‌ حسین‌(ع‌)فرمود: این‌ آیه‌ در زمان‌ رجعت‌ است‌ كه‌ خداوند تعالی‌ ، بركات‌ را از آسمان‌ به‌ زمین‌ می‌ فرستد، بطوریكه‌ شاخه‌ های‌ درختان‌ میوه‌ دار، از بسیاری‌ میوه‌ بشكند و میوه تابستان‌ در زمستان‌ و میوه ‌زمستان‌ در تابستان‌، به عمل‌ آید .

16- اسراء6

«ثُم‌َّ رَدَدْناكُم‌ْ الْكَرّة‌َ عَلَیْهِم‌ْ وَاَمْدَدْناكُم‌ْ بِاَمْوال‌ٍ وَبَنین‌ٍ  وَجَعَلْناكُم‌ْ اَكْثَرَ نَفیراً »؛ بار دیگر پیروزی‌ را بر علیه‌ آنان‌، برای‌ شما قرار دادیم‌ .و شمارا با ثروت ها و پسران‌ یاری‌ كرده‌ و لشكرشما را زیادتر قرار دادیم‌ .

امام‌ صادق‌(ع‌)در تفسیر این‌ آیه‌ فرمود: اولین‌ كسیكه‌ به‌ دنیا بر می‌گردد، امام‌ حسین‌(ع‌)و اصحابش‌ و یزید و یاران ‌پلید او می‌ باشند .سپس‌ امام‌ ، همه ‌دشمنان‌ را بكشد، همانطوریكه‌ آنها او را كشتند .

17- النازعات‌7

«یَوم‌َ تَرْجُف‌ُ الراجِفَة‌ُ تَتْبَعُهاالرادِفَة‌ُ .» ؛ روزی كه‌ می‌ لرزاند، لرزاننده‌. در حالیكه‌ لرزاننده دیگری‌ در پی‌ آن ‌در آید .

امام‌ صادق‌(ع‌)در تأویل‌ این‌ آیه‌ فرمود: راجفه‌، حسین‌ بن‌علی‌(ع‌)است‌ و رادفه‌، علی‌ بن‌ ابی‌ طالب‌(ع‌)است‌ .اولین‌ شخصی‌ كه‌ از قبر بیرون‌ می‌ آید، حسین‌ بن‌ علی‌(ع‌)با هفتاد و پنج‌ نفر می‌ باشند .

18- نبأ3

كَلاّ سَوف‌َ تَعْلَمون‌َ ثُم‌َّ كَلاّسَوف‌َتَعْلَمون‌َ ؛  هرگز! بزودی‌ خواهند دانست‌ .سپس‌ بزودی‌ می‌ فهمند .

امام‌ صادق‌(ع‌) فرمود: مراد از دانستن‌ اول‌، در رجعت‌ است‌ و مراد ازدانستن‌ دوم‌، در قیامت‌ است‌ .

19- بقره‌193

«وَقاتِلوهُم‌ْ حَتّی‌ لا تَكون‌َ فِتْنَة‌ٌوَ یَكون‌ُ الدّین‌ُ كُلُّه‌ُ لِله".» ؛بكشید آنان‌ را تازمانیكه‌ دیگر فتنه‌ نباشد و همه ‌دین ‌برای‌ خدا باشد .

امام‌ صادق‌(ع‌)فرمود: مصداق‌ این‌ آیه‌، در زمان‌ حضرت‌ مهدی‌(عج‌) و رجعت‌ حضرت‌ رسول‌(ص‌)خواهد بود .

20- هود49

«والْعاقِبَة‌ُ لِلْمُتَّقین‌َ» ؛ عاقبت‌، با اهل‌ تقوا خواهد بود .

روایت‌ شده‌ است‌ كه‌: این‌ آیه‌ در رجعت‌ است‌ كه‌ حكومت‌ آل‌ محمّد(ص‌)، تأسیس‌ می‌ شود .عمر حكومتها از زمان‌ آدم‌(ع‌)تا ایام‌ رجعت‌، بیست‌ هزار سال‌ است‌ و مدت‌ حكومت‌ آل‌ محمّد(ص‌)هشتاد هزار سال‌ طول‌ می‌ كشد!

استفاده وبكارگيري اشياءنجس

استفاده وبكارگيري اشياءنجس

مقدمه:

متنجسها, بر دوگونه اند:

1 . آنهايى كه قابليت تطهير دارند, مانند: لباس, كفش, فرش و...

2 . آنهايى كه قابليت تطهير ندارند مانند, روغن, شير, شيره انگور و...1

فقها, استفاده از دسته اوّل را مباح و خريدوفروش آنها را مجاز شمرده اند. در مورد دسته دوم مشهور, نظر مخالف دارند, مگر در مواردى كه شارع استثناء كرده است.

در حقيقت, متنجسى كه قابليت تطهير ندارد, بمانند اشياى نجس و اعيان نجسه است.

بر اين نظريه, سه دليل اقامه كرده اند:

1 . نداشتن ماليّت و منافع حلال.

از شرايط صحت معامله, داشتن منافع حلال عقلايى و ماليّت عوضين است. چيزى كه هيچ فايده عقلايى بر آن مترتب نيست, نمى شود ثمن, يا مثمن قرار گيرد. بنابراين, چيزهاى نجسى كه قابليت تطهير ندارند, بى سود و فايده اند و خريدوفروش آنها حرام و ا كل مال به باطل است.

شيخ انصارى, پس از پرداختن به فروع مسأله, مواردى را كه در روايات استثناء شده اند متذكر مى شود:

(يجوز المعاوضة على الدهن المتنجس على المعروف من مذهب الأصحاب وجعل هذا من المستثنى عن بيع الأعيان النجسة مبنى على المنع من الأنتفاع بالمتنجس الاّ ما خرج بالدليل او على المنع من بيع المتنجس وان جاز الانتفاع به نفعاً مقصوداً محلّلاً والا كان الأستثناء منقطعاً...2)

معروف بين فقهاى شيعه, جواز خريد وفروش روغن نجس است. اين كه روغن نجس استثنا شده مبتنى است بر اين كه ما استفاده از نجس راجز در مواردى كه استثناء شده, حرام بدانيم و يا آن كه خريد و فروش آن را مطلقا حرام بدانيم, هر چند استفاده حلال از آن جايز باشد. وگرنه, لازم مى آيد كه استثنا را منقطع بگيريم, زيرا مستثنى منه از جنس مستثنى نيست.

در اين سخن, شيخ تصريح مى كند كه معامله روغن نجس, منعى ندارد, ولى استثناى آن, دائر مدار وجود و عدم وجود منفعت حلال است. بايد ديد علت ممنوعيت استفاده از چيزهاى نجس و يا متنجس چيست؟ آيا به خاطر نداشتن ماليت و منافع حلال عقلايى مى باشد, يا تعبدى و به خاطر نجاست آنهاست اگر به خاطر نداشتن منفعت باشد, بايد گفت در صورتى كه منفعت حلالى داشته باشند, جايز خواهد بود. به عقيده شيخ, علت ممنوعيت جواز معاوضه چيزهاى نجس, نداشتن ماليّت و منافع حلال است:

(انّ المنع عن بيع النجس فضلاً عن المتنجس ليس الاّ من حيث حرمة المنفعة المقصوده, فاذا فرض حلّها فلا مانع من البيع3.)

ناروايى خريد و فروش نجاسات, تا چه رسد به متنجسات, صرفاً به خاطر حرمت استفاده از آنهاست. پس هرگاه منفعت حلالى داشته باشند, معامله آنها اشكالى ندارد.

شيخ محمد حسن نجفى, پس از ادعاى اجماع بر عدم جواز بهره ورى از روغن نجس, به اين نكته تصريح دارد كه حرمت خريد و فروش روغن نجس, دائر مدار حرمت استفاده از آن است. وى, از (شرح ارشاد) و (تنقيح) نقل مى كند:

(انّما يحرم بيعها لانّها محرمة الأنتفاع, وكل محرمة الأنتفاع لايصح بيعه, امّا الصغرى فاجماعيه, بل لعل ذلك ظاهر الغنيه ايضاً وحينئذ يتجه الحكم بحرمة التكسب به لكونه مسلوب المنفعة...4)

خريد و فروش (روغن نجس) حرام است; زيرا بهره يابى از آن منع شرعى دارد. هر چيزى كه سودبرى از آن حرام باشد, خريد و فروشش جايز نيست, اما صغرى (حرمت بهره ورى از روغن نجس), اجماعى است.بلكه ظاهر (غنيه) نيز بر آن دلالت دارد.

بر اين اساس, اگر متنجسهاى ديگر, غير از روغن, فوايد حلال عقلايى داشته باشند و بتوان از آنها به صورت صحيح, بهره برد, همين طور اگر براى روغن نجس, راههاى صحيح ديگر بهره ورى, غير از مورد نص (استصباح) مثل: چرب كردن كشتى, چرب كردن حيوانات, صابون سازى و... يا بيده شود, بايستى معاوضه و خريدوفروش آنها, از ديد شارع, منعى نداشته باشد.

البته بسيارى از فقيهان, از جمله شهيد ثانى در مسالك5, حكم به جواز را مخصوص و منحصر به همان موارد نص مى دانند و در غير آن موارد, حرام.

همان طور كه اشاره شد, در گذشته, منافع چندانى براى اشياى نجس و متنجس, تصور نمى شده است. سودبرى از دهن متنجس, منحصر و محدود به همان استصباح و روشنايى بوده, از اين روى فقيهان بحث را روى روغن متنجس متمركز كرده اند. ولى اكنون بايد ديد حكم به جواز, شمول مى پذيرد و مواردى همچون: روغنهاى خوراكى, انواع روغنهاى ماشين, گازوئيل, نفت, بنزين و فرآوردهاى نفتى, انواع اسيدها و محلولهاى اسيد و رنگهاى پلاستيكى و روغنى, تينر و... را در برمى گيرد يا منحصر به همان روغن و استصباح است؟

شيخ انصارى, جواز خريد و فروش روغن نجس را مشروط به قصد استصباح مى داند. عقيده دارد: روغن نجس را به قصد ديگرى نمى توان فروخت. وى, در توجيه اين نظر مى نويسد:

(ووجهه انّ مالية الشيئ انّما هى باعتبار منافعها المحلّلة المقصودة منه. فاذا فرض ان لافائدة فى الشيئ محللة ملحوظة فى ماليّته فلايجوز بيعه, لاعلى الأطلاق لانّ الأطلاق ينصرف الى كون الثمن بازاء المنافع المقصودة منه والمفروض حرمتها فيكون اكلاً للمال بالباطل ولاعلى قصد الفايدة النادرة...6)

بدين علت كه ماليت هر چيزى, به اعتبار منافع حلال آن است. پس اگر فرض شود چيزى منفعت حلالى ندارد, خريدوفروش آن جايز نيست, زيرا اگر به طور مطلق بفروشد, لازم مى آيد كه در برابر سود حرام, پولى دريافت كند و اين, اكل مال به باطل, خواهد بود. و همين طور, قصد فايده حلالى كه به ندرت پيدا مى شود, كفايت نمى كند.

شيخ انصارى تصريح مى كند كه تحصيل درآمد وگرفتن مالى در برابر چيزى كه بهره حلال ندارد و يا دارد ولى ناچيز, اكل مال به باطل است. ولى در روايات, به جواز مواردى, مانند استصباح, تصريح شده است. اگر قصد فايده حلال شود, هر چند كم باشد, جايز خواهد بود و اكل مال به باطل نيست:

(ثم اذا فرض ورود النص الخاص على جواز بيعه كما فى نحن فيه, فلابد من حمله على صورة قصد الفايدة النادرة لأنّ اكل المال حينئذ ليس بالباطل بحكم الشارع بخلاف صورة عدم القصد, لأنّ المال فى هذه الصورة مبذول فى مقابل المطلق المنصرف الى الفوائد المحرّمة.7)

پس اگر فرض كنيم روايت خاصى بر جواز بيع كالايى, مثل روغن نجس رسيده باشد, ناچار بايد آن را حمل كنيم بر صورتى كه فايده حلال منظور است, هر چند آن فايده كم باشد. در آن صورت, به حكم شرع, (اكل به باطل) نيست. برخلاف جايى كه فايده حلال منظور نيست. زيرا در اين صورت, پول در برابر بهره حرام گرفته مى شود.

بنابراين, مسأله, دائر مدار بهره و عدم بهره حلال است. اگر منافع حلال عقلايى باشد, چه بسا ديگر اكل مال به باطل نباشد.

2 ـ اطلاقات و عمومات

از دلايلى كه بر حرمت معاوضه چيزهاى متنجس اقامه شده اطلاقات و عمومات است. روايات, به طور كلى از خريد و فروش چيزهاى حرام و اشياء نجس منع كرده اند مانند: روايت تحف العقول8 و روايات ديگرى كه به اين مضمون9واردشده است كه سند بسيارى از آنها ضعيف است, دلالت آنها نيز, اشكال دارد.

امام خمينى در اين زمينه ابراز مى دارد:

(وهى وان لم تبلغ حد استفاده الحكم جزماً فى المقام لضعف مادلت و قصور غير الضعيف عن اثبات الحكم للمتنجس, لكن الحكم بالصحة جرأة, سيما مع الظن بمخالفته لمذاق الشرع (تأمل) فلايترك الأحتياط فيه01).

هر چند, به طور قطع نمى توان به مفاد اين روايات عمل كرد, زيرا سند آنها ضعيف است و آنها كه از نظر سند, گيرى ندارند, از حيث دلالت, تمام نيستند. ولى با اين همه, نمى توان به جرأت, حكم به صحت داد, بويژه احتمال آن هست كه با مذاق شرع مخالف باشد. پس درنگ كن و احتياط. از اين عمومات و اطلاقات, استفاده مى شود كه خريدوفروش اشياى متنجس حرام است و نمى توان از آنها استفاده كرد. از طرف ديگر, رواياتى داريم كه از آنها جواز خريدو فروش و استفاده از روغن متنجس براى روشنايى فهميده مى شود. فقها, به استناد همين روايات, دهن متنجس را استثنا كرده اند و برخى نيز ادعاى اجماع كرده اند11. ولى بايد ديد روغن نجس خصوصيتى دارد كه استثناء شده يا اين كه چون در آن زمان, براى روغن نجس, فايده اى عقلايى همچون: استصباح متصور بوده و براى چيزهاى ديگر نجس, فايده اى حلال و معتبر, متصور نبوده است. در روايات, خريدوفروش روغن, جايز شمرده شده است وگرنه ملاك, داشتن ماليت و منفعت حلال مى باشد, به گونه اى كه اگر چيزهاى ديگر نجس, فايده اى حلال و معتبر داشته باشند, خريدوفروش آنها براى مقاصد حلال مجاز خواهد بود. فقها, اين حكم را استثنا كرده ا ند و گفته اند: حكم به جواز بهره ورى و حليت معاوضه, مخصوص دهن متنجس است كه در روايات آمده و قابل تسرى به چيزهاى ديگر نيست12.

محقق اردبيلى, پس از نقل اين كه فقها (دهن متنجس) را استثناء كرده اند و تنها خريد و فروش آن را, آن هم براى استصباح, جايز شمرده اند, روايات اين باب: صحيح زراره13 و صحيحه حلبى14 و صحيحه15 سعيد الأعرج را آورده و مى نويسد:

(وفى الكل دلالة... على جواز استعمال النجس فى غير ما يشترط فيه الطهارة مطلقاً, وليس بخصوص بالأستصباح لأنّه المتبادر منها, وان ذكر الأستصباح لكونه نفعاً ظاهراً فى الزيت متداولاً ولهذا مانفى غيره... بل يمكن ان يقال عدم استعماله واهراقه يكون اسرافاً حراماً ولعدم خروجه بالتنجس عن الملكية و جواز التصرفات فى الاملاك حتى يظهر المنع16.)

از همه اين روايات, استفاده مى شود كه استعمال چيزهاى نجس در امورى كه طهارت شرط نيست, جايز است و اين حكم مخصوص به استصباح نيست; زيرا متبادر از روايات و ذكر (استصباح) در آنها, بدان خاطر است كه استصباح منفعتى آشكار بوده و متداول و از اين روى, درباره منافع ديگر, منعى ندارند.

بلكه شايد گفته شود: استفاده نكردن و دور ريختن آن اسراف و حرام است. و نيز, چيزى با نجس شدن از ملكيت انسان خارج نمى شود و تا منعى نيامده تصرف در املاك جايز خواهد بود.

علاوه بر رواياتى كه محقق بدانها اشاره مى كند; روايات ديگرى نيز وجود دارد كه اجمالاً از همه آنها استفاده مى شود كه از روغن متنجس, مى توان براى سوخت و روشنايى استفاده كرد و يا آن را خريد و فروخت و به صرف نجس شدن از ماليت نمى افتد.

از سخن محقق اردبيلى چند نكته استفاده مى شود:

1 . حكم به جواز بهره ورى و خريد و فروش منحصر به استصباح نيست, بلكه از چيزهاى ديگر نجس, در امورى كه طهارت شرط نيست, مى توان بهره برد.

2 . ذكر استصباح در روايات, خصوصيتى ندارد, بلكه بدان خاطر است كه در آن زمان استفاده معمول و متداول در ميان مردم, همان استفاده در روشنايى بوده وگرنه چيزهاى ديگر هم همين حكم را دارد.

3 . علاوه بر اين كه استفاده از متنجسها, در امورى كه طهارت شرط نيست, مجاز خواهد بود, اصلاً دور ريختن و ضايع ساختن آنها, اسراف مى باشد و حرام.

4 . چيزى كه در تملك انسان است, به صرف نجس شدن از ملكيت وى خارج نمى شود و به مقتضاى قواعد, مادام كه انسان مالك چيزى باشد, مجاز به تصرف و استفاده از آن خواهد بود.

3 . اجماع

برخى از فقها, بر حرمت بهره ورى و خريدوفروش متنجسها, به استثناى (دهن متنجس) ادعاى اجماع كرده اند17.

محقق اردبيلى پس از نقل نظر علامه و ديگران, در اين زمينه, مى نويسد:

(وما ترى لهم دليلاً على عدم جواز بيع المتنجس الذى لايقبل التطهير ـ سوى الدهن ـ الا الأجماع المدعى وتخيل السرّف لعدم الفايده والأخير غيرظاهر,لأنه قد يظهر له فوائد, مثل ان يستعمل فى الأدويه التى تداوى بها من غير اكل, كالجَرَب وتداوى بها الحيوانات مثل ان يطعم الدبس النحل, وينتفع بها فيما لايشترط فيه الطهارة والأجمـاع ان كـان حاصلاً لامرجععنه 18)

خلاصه سخن محقق:

قائلان به حرمت بيع متنجس, به دو دليل اسناد جسته اند

1 . اجماع.

2 . نداشتن فايده.

هر دوى آنها قابل خدشه است. زيرا:

اولاً, چنين اجماعى محقق نيست و بر فرض تحقق, احتمال دارد, به استناد همان روايات باشد.

ثانياً, بسيارى از متنجسها, فايده دارند و منفعت و اين گونه نيست كه فايده منحصر به (دهن متنجس) باشد, آن هم, براى استصباح, زيرا چه بسا, فوايدى براى آنها ظاهر شود, مانند استفاده از آن براى داروهاى غير خوراكى, معالجه حيوانات, تغذيه زنبور عسل با شيره نجس و...

خلاصه سخن:

1 . ملاك و معيار در جواز خريد و فروش, داشتن منافع حلال عقلايى است.

2 . اشياى نجسى كه تطهير آنها امكان ندارد, اگر منفعت حلال و معتبرى داشته باشند, خريدوفروش آنها جايز خواهد بود.

3 . در مسأله وجود وعدم وجود منفعت, زمان و مكان نقش دارند; زيرا چه بسا اشيايى در گذشته منافع حلالى نداشته اند ولى اكنون منافع حلال و معتبرى دارند.

پي نوشت ها

1 . (مكاسب) شيخ انصارى,/9; (جواهر الكلام) شيخ محمد حسن نجفى, دار احياء التراث العربى, ج22/15, (مسالك) شهيد ثانى ج1/128.

2 . (مكاسب)/8.

3 . (همان مدرك).

4 . (جواهر الكلام) محمد حسن نجفى, ج22/9.

5 . (مسالك الأفهام) شهيد ثانى, ج1/128.

وى مى نويسد: (وانّما أخرج هذا الفرد بالنص, والاّ فكان ينبغى مساواتها لغيرها من المايعات النجسة التى يمكن الأنتفاع بها فى بعض الوجوه...)

خارج شدن اين فرد [استصباح به دهن متنجس] از تحت عنوان حرمت, محققاً به موجب نص است وگرنه سزاوار آن بود كه دهن متنجس نيز, در رديف ساير مايعات نجسى كه در بعض صورتها, استفاده از آن, امكان دارد, جاى گيرد.

6 . (مكاسب) /9.

7. (همان مدرك).

8 . (تحف العقول), ابن شعبة حرّانى/245, مؤسسه اعلمى, بيروت.

9 . (مستدرك الوسايل), محدث نورى, ج2/426, اسماعيليان, قم; (الفقه) منسوب به امام رضا تحقيق مؤسسه آل البيت, /250, كنگره جهانى امام رضا; (غوالى اللئالى) ابن أبى جمهور احسايى, تحقيق: شيخ مجتبى عراقى, ج1/181, (وسايل الشيعة), شيخ حر عاملى, ج12/164, دار احياء التراث العربى.

10 . (مكاسب محرمة) امام خمينى, ج1/91. اسماعيليان, قم.

11 . (تذكرة الفقهاء), علاّمة حلى, ج1/464; (مكاسب)8.

12 . (جواهر الكلام) محمد حسن نجفى ج22/13.

13 . (وسائل الشيعة), شيخ حر عاملى, ج12/66.

(زراره عن أبى جعفر(ع) قال: اذا وقعت الفارة فى السمن فماتت فيه, فان كان جامداً فاُلقها و مايليها, وان كان ذائباً, فلاتأكله واستبح به والزيت مثل ذلك.

زراره, از امام باقر(ع) نقل مى كند كه فرمود: اگر موشى داخل روغن افتاد ومرد, اگر آن روغن جامد است, موش و اطراف آن را بيرون بينداز, ولى اگر روغن مايع و روان باشد, آن را نخور و از آن در روشنايى استفاده كن و روغن زيتون نيز, مثل آن است.

14 . (وسايل الشيعة), ج16/375.

15 . (همان مدرك) /376.

16. (مجمع الفايدة والبرهان), محقق اردبيلى, ج8/33, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين, قم.

17 . (مفتاح الكرامة) محمد جواد حسينى عاملى, ج4/24, مؤسسه آل البيت, قم.

18 . (مجمع الفايدة والبرهان), ج8/32.

نوآوری های شیخ انصاری(ره) در اصول عمليه

نوآوری های شیخ انصاری(ره) در اصول عمليه

مقدمه:

شيخ انصارى, هدف اصلى در بخش اصول عمليه را تبيين و بررسى جريان اصول در احكام مشكوك, مى داند, امّا جريان اين اصول در موضوعات مورد شك را, هدف ضمنى مى شمارد; زيرا در دانش اصول, از قواعد و اصولى بحث مى شود كه در استنباط احكام كلى شريعت, نقش دارد و مجتهد را در كشف و اجتهاد اين گونه احكام, يارى مى رساند. ولى جريان اصول در موضوعات, حكم جزئى را روشن مى كنند. علاوه,اين جريان, وظيفه شخص مكلف مى باشد, نه وظيفه مجتهد.

بنابراين, شيخ انصارى, با ترتيب بندى قانونمند مباحث, در علم اصول, به مسائل اين علم, نظم و سامان بخشيد وآن را در شكل و قالبى نو عرضه داشت. اين ابتكار نيز, اقبال يافت و در دانش اصول پايدار ماند.

1.پويايى در اصول عمليه

در پى محور بندى نوينى كه شيخ انصارى در مسائل اصول پديد آورد, (اصول عمليه) نيز با ترتيبى منطقى و در بخشى جداگانه, در دانش اصول, جاى گرفت و در راستاى ايفاى نقشى برتر,به عنوان اهرم و ابزارى درخورو كارآمد در اجتهاد و استنباط احكام,پويايى يافت.

وى, چهار اصل: استصحاب, برائت, احتياط و تخيير را, از ميان ديگر اصولى كه كم و بيش مورد بحث و سخن اصوليان بود, ممتاز ساخت و سومين بخش اصول را, تنها به نماياندن همين چهار اصل اختصاص داد.

سؤال: چرا شيخ انصارى در ميان اصول بسيارى كه در عرصه فقه وجود دارد, تنها چهار اصل را در اصول مورد توجه قرار داد؟

پاسخ اين پرسش, به برترى و تمايزى باز مى گردد كه اين چهار اصل در ميان اصول برخوردارند. بى ترديد, اصولى كه در اجتهاد احكام به كار مى آيند, بسيارند1, اما از جهت كاربرد و نقشى كه در اجتهاد دارند, متفاوتند.

بعضى مانند: (اصل طهارت), تنها به يك باب از فقه اختصاص دارند2 و پاره اى ديگر, مانند: (اصل صحت), گرچه بابهاى بيشترى را فرا مى گيرند, ولى باز به شبهات موضوعى محدود مى باشند3. در اين ميان, تنها اصولى كه در سراسر بابهاى فقه و همه موارد شبهه, اعم از شبهه موضوعى يا حكمى, همواره فقيهان به آنها تمسك مى جويند, همين چهار اصل: استصحاب, برائت, احتياط و تخيير مى باشد. از اين روى, امتيازى كه اين چهار اصل, از جهت شمول و وسعت كاربرد, دارا مى باشند باعث برترى و برجستگى اين اصول بر ساير اصول اجتهادى شده است.

نائينى(ره) در اين خصوص اظهار مى دارد:

(ان الاصول الجارية فى مورد الشك وان كانت كثيرة الاّ انّ الاصول التى تستعمل فى مقام الاستنباط وتكون جارية فى تمام الأبواب منحصرة بحكم الاستقراء فى الأربعة)4.

اصولى كه به هنگام شك در حكم شريعت به كار مى آيند, بسيارند, اما اصولى كه در مقام استنباط در تمام ابواب فقه به كار گرفته مى شوند, براساس استقراء و تتبّع در موارد فقه, منحصر به چهار اصل است.

شيخ انصارى, با توجّه كامل به همين نكته, بيشترين تلاش خود را, در جهت پويايى و قانونمندى, اين اصولِ چهارگانه, معطوف داشت و كوشيد كاربرد شامل و فراگير آنها را, هر چه بيشتر بنمايد. در پى همين توجه, اين اصول, (اصول اربعة) نام يافت و با همين عنوان در نگارشها و مباحث اصول, مطرح و مشهور گرديد:

به منظور بهتر نماياندن ابتكار شيخ انصارى در پويايى و روشمندى اصول مزبور, ابتدا, گزارشى كوتاه, از چگونگى طرحِ اين اصول, ارائه مى دهيم:

نگارشها و مباحث اصولى پيش از شيخ را كه مى نگريم, هرگز اين چهار اصل را در كنار يكديگر و در راستاى هدفى واحد; يعنى استنباط حكم, هنگام شك, نمى يابيم. برخى از پيشينيان, حتى معاصران وى, تنها اصل استصحاب را مطرح كرده اند5, يا فقط اصل برائت 6 را.

افزون بر اين, زاويه نگرش آنان با آنچه شيخ مطرح كرده, متفاوت است اينان, اصل (برائت) و (استصحاب) را, همواره ذيل عنوانِ (ادله عقليه) و در كنار ساير دليلهاى عقلى آورده اند و از همين منظر بدانها نگريسته اند.

عناوين برخى كتابهاى اصولى بنام را, كه مؤلفان آنها معاصر شيخ بوده اند, مى نگريم:

* ميرزا ابوالقاسم قمى (م: 1232 هـ . ق) مؤلف كتاب: (قوانين الاصول), وى, اصل برائت و استصحاب را در رديف (ادله عقليه) مى شمارد و درراستاى بحث از اين ادلّه, به بررسى اين دو اصل نيز, مى پردازد, به اين گونه:

(فى الادلّة العقليّة ... (ج2/2)

قانون: من جملة الادلة العقليه اصالة البرائة ... (ج2/13)

قانون: من جملة الادلة العقليه استصحاب الحال ....) (ج2/53).

* مولى احمد نراقى (م: 1244 هـ . ق), مؤلف كتاب: (مناهج الاصول), وى نيز, اصل برائت و استصحاب را در مبحث (ادله عقليه) و در كنار آنها مى آورد:

(فى الأدلة العقليه ... (فصل چهارم)

من الادلة العقلية ما يسمونه باصالة البرائة ...

من الادلة العقلية الاستصحاب ...)

* محمد حسين اصفهانى, مشهور به صاحب فصول, (م: 1261 هـ . ق), مؤلف كتاب: (الفصول), ايشان نيز, اصل برائت و استصحاب را در رديف ديگر دليلهاى عقلى, به بحث مى گذارد:

(باب الادلة العقليه ...(317)

و مما دل عليه العقل والنقل اصل البرائة ... (351)

من الادلةالعقليه الاستصحاب ...)(365)

علما پيوسته ذيل عنوان (ادله عقليه) و ضمن بحث از ساير دليلهاى عقلى, مانند تلازم بين دو حكم, مفاهيم, قياس و7.. از اين اصول نيز, سخن مى گفتند. از اين روى, پيش از شيخ انصارى, دانشمند اصولى كه جايگاهى ويژه و مبحثى خاص, به اين اصول اختصاص دهد, مشاهده نمى شود.

امّا شيخ انصارى, دو اصل احتياط و تخيير را نيز در كنار استصحاب و برائت قرار مي دهد و براى طرح اين چهار اصل, فصلى جداگانه مي گشايد.

اقدام بى سابقه اى كه وى در مورد اين اصول نيز, انجام داد اين بود كه اين چهار اصل را به شيوه اثبات و نفى عقلى تقسيم و آنها را در ارتباط و پيوند با يكديگر مطرح كرد و براساس جريان و كاربرد اين اصول در موارد شكّ, آنها را در همين چهار اصل منحصر دانست8. به اين شرح:

شك بر دو گونه است:

1 . يا گذشته اى معلوم و يقينى دارد و شارع نيز آن را در نظر مى آورد: اين مورد, مجراى اصل استصحاب است.

2 . يا گذشته معلومى ندارد, و شارع آن را در نظر نمى آورد. اين, از سه صورت خارج نيست:

ألف: تكليف اجمالاً معلوم باشد و احتياط نيز ممكن باشد. اين, مجراى اصل احتياط است.

ب. تكليف اجمالاً معلوم باشد و احتياط ممكن نباشد, اين مجراى اصل تخيير است.

ج. تكليف مطلقاً مجهول باشد. اين, مجراى اصل برائت است9.

در پرتو اين تقسيم و تبيين, پيوند اين اصول و نتيجه مشترك آنها در فقه, روشن گرديد. تمامى اين اصول, از مرز شك در حكم واقعى شريعت, كاربرد مى يابند و كشف حكم ظاهرى, دست آوردى است كه اين اصول, در آن مشتركند.

بدين سان, شيخ انصارى, مجارى و كاربرد ويژه هر يك از اين اصول چهارگانه را, براى حالتهاى مختلف شك كه مجتهد به هنگام استنباط حكم ممكن است با آن رو به رو گردد, آشكار نمود و تقسيم بنديهاى ديگرى نيز, كه استفاده صحيح اين اصول را بهتر مى نمايد, به وجود آورد, مانند: تبين شبهه موضوعى و شبهه حكمى10 و تقسيم هر كدام از اين دو به شبهه وجوبى و تحريمى 11 و بيان اسباب و عواملى كه باعث پديد آمدن شك در احكام شريعت مى شوند12. اين عوامل عبارتند از:

1 . نبود نصى كه حكم شريعت را در پديده مورد ابتلا نشان دهد.

2 . اجمال و ابهام نص.

3 . ناهمگونى و تعارض دو نص.

4 . مشتبه و نامعلوم بودن موضوع حكمى در خارج.

پر واضح است اين تبيين ها و تقسيم بندي ها, در جهت روش مندى اصول عمليه و در نتيجه كارآيى بيشتر و بهتر آنها در اجتهاد احكام, تأثير بسيار گذارد; زيرا اين اصول در پاره اى موارد, داراى شرايط همسانى مى باشند. و اگر فقيه, از تجربه و خبرويّت علمى و عمليِ خود سود نجويد, ممكن است در مقام استنباط و اجتهاد, نتواند موارد اجراى اين اصول را, به خوبى از يكديگر باز شناسد و دچار اشتباه گردد.

از همين روى, شيخ انصارى با اين تقسيم ها كوشيد تمايز موارد كار برد هر كدام را, هر چه بيشتر بنمايد و نتيجه آنها را در هر مورد به طور خاص بررسى كند.

وى, با اين تفصيلِ شگفت در راستاى پويايى اين اصول و بالا بردن كارآيى آنها, تحولى شگرف آفريد و ميدانى سرشار از تحقيق و بررسى, فرا ديد اصوليان گسترد.

محمد جواد مغنيه, در كتاب (علم اصول الفقه فى ثوبه الجديد), كه مى كوشد دانش اصول را در قالبى نو ارائه كند, شيوه و ترتيبى كه شيخ انصارى در اصول پديد آورد, با تحسين مى نگرد و تفصيل وى را در خصوص (اصول عمليه), روشن ترين شيوه بحث در تبيين مجارى اين اصول مى داند. از اين روى       مى نويسد:

(نحاون نحن ان نسير فى البحث على نهج الشيخ الواضح من حيث الترتيب)13.

در اين كوشش, ما به روش و شيوه اى كه شيخ بحث مى كند, پيش مى رويم زيرا اين, ترتيب و تنظيمى روشن دارد.

شيخ انصارى, افزون برآن كه با مو شكافى و تحقيق كم نظير, اين اصول را بر استدلالهاى استوار و محكم بنيان نهاد و پردازشى نو از اين اصول ارائه كرد, در لابه لاى بررسى آنها نيز,نوآوريهايى درخور,عرضه كرد.گزينشى ازآنهارابه اختصار,اشاره مى كنيم.

1 . تمييز بين اماره بودن استصحاب و اصل بودن آن

پيشتر, ديدگاه شيخ در تمايز جايگاهِ اصول يا ادله فقاهتى با ادله اجتهادى و تفاوت اين دو در نماياندن احكام, گذشت. وى, بر پايه همين تمايز اين سؤال را مطرح مى كند:

آيا استصحاب را بايد يكى از اصول و دليلى فقاهتى دانست يا اماره و دليل اجتهادى است؟

او, اين تمايز را چنين بيان مى كند:

(ان عدّ الاستصحاب من الاحكام الظاهرية الثابتة للشىء بوصف كونه مشكوك الحكم, مبنيٌّ على استفادته من الاخبار, واما بناءً على كونه من احكام العقل فهو دليل ظنيٌّ اجتهادى)14.

اگر استصحاب را بر آمده از احاديث بدانيم, مانند ديگر اصول, حكمى ظاهرى شمرده خواهد شد كه در صورت مشكوك بودن حكمِ يك چيز, ثابت مى باشد, ولى اگر آن را بر آمده از حكم عقل بدانيم, دليلى اجتهادى خواهد بود.

شيخ انصارى, استصحاب را (اصل عملى) مى شناسد و بر آمده از روايات. از اين روى, احاديثى كه آنها را مستفيضه15 مى شمارد, مطرح مى كند16 و رواياتى نيز, كه براساس استصحاب توجيه پذير مى باشد, به عنوان دليل تكميلى, مى آورد17.

نائينى نيز, نظر وى را صحيح مى شمارد و آن را مى پذيرد18.

شيخ محمدرضا مظفر, در خصوص اين نوآورى شيخ انصارى مى نويسد:

(الشيخ الانصارى,اعلى اللّه مقامه, فرّق فى الاستصحاب بين ان يكون مبناه الاخبار فيكون اصلاً, و بين ان يكون مبناه حكم العقل فيكون امارة)19.

شيخ انصارى, خداوند مقام او را بلند گرداند, بين استصحاب بر آمده از اخبار و استصحاب بر آمده از حكم عقل, تفاوت گذاشت: اولى را (اصل) و دومى را (امارة) دانست.

2 . تفصيل بين شك در رافع و مقتضى

وى, در جريان استصحاب بين اين كه مستصحب, اقتضاى بقا و استمرار داشته باشد و يا چنين اقتضايى نداشته باشد, فرق گذارد.

ايشان استصحاب را تنها در مورد نخست جارى مى داند, جايى كه مستصحب, به طور قطع قابليّت و اقتضاى بقا داشته باشد و شك, ناشى از اين باشد كه آيا رافعى به وجود آمده يا نه؟ مانند وضوء. زيرا وضوء, مادامى كه رافع و ناقضى از قبيل خواب و... پديد نيايد, براى هميشه قابليّّت طهارت دارد.

شيخ, دليل باور خود را اين گونه مى نمايد:

(انّا تتبّعناً موارد الشك فى بقاء الحكم السابق المشكوك من جهة الرافع, فلم نجد من اوّل الفقه الى آخر مورداً الاّ حَكَم الشارع فيه بالبقاء,... والإنصاف: ان هذا الاستقراء يكاد يفيد القطع)20.

تمامى مواردى كه شك در بقاى حكم سابق, ناشى از وجود رافع مى باشد, جست و جو كرديم, از آغاز تا انتهاى فقه, موردى اين چنين, نيافتيم, مگر آن كه شارع, به بقاى آن حكم كرده است... وانصاف اقتضا مى كند كه اين چنين استقرايى, قطع آور مى باشد.

اين تفصيل, در جريان استصحاب, پس از وى, پيوسته در مباحث اصولى مطرح گرديد و مورد ردّ و قبول اصوليان واقع شد.

آخوند خراسانى آن را نمى پذيرد و استصحاب را در هر دو قسم جارى مى داند21.

نائينى, اين تفصيل را درست مى شمارد و از رأى شيخ پيروى مى كند22.

شيخ محمد رضا مظفر, با اشاره به اين تفصيل مى نويسد:

(الاصل فيه المحقق الحلّى, ثم المحقق الخوانسارى, وأيّده كل التأييد الشيخ الاعظم)23.

تأسيس اين تفصيل, به محقق حلّى و پس از وى محقق خوانسارى باز مى گردد, اما شيخ بزرگ, انصارى, آن را به عرصه بحث آورد و تأييد كرد.

3 . تنبيهات استصحاب

شيخ انصارى مسائلى را كه درباره (اصل استصحاب) شايسته طرح است و به روشن شدن زواياى آن كمك مى كند, با عنوان (تنبيهات) مطرح كرد. اين مسائل دوازده گانه, مورد توجه اصوليان قرار گرفت و جايگاهى بلند يافت. سبب آن دو چيز بود:

* بيشتر اين مسائل, در فقه كار آيى داشت.

* در آنها, دقتها و ظرافتهاى اصولى به كار آمده بود.

از اين روى, پس از وى, اين مسائل به نام (تنبيهات استصحاب), در ميان اصوليان شهرت يافت24.

آخوند خراسانى نيز, دو تنبيه ديگر به آنها افزود25.

شيخ انصارى تفصيل و تبيينهاى جزئى و دقيق ديگرى نيز در (اصل استصحاب) مطرح كرده است, مانند: تمايز بين اين كه مستصحب امر وجودى باشد يا عدمى26, تمايز بين مستصحب شرعى و عقلى.

در اين باره مى نويسد:

(لم أجد من فصّل بينهما)27.

در ميان اصوليان, كسى را كه بين اين دو فرق گذارد, نيافتم.

نائينى, پس از نپذيرفتن اين تفصيل,مي نويسد:

(المفصّل فى ذلك هو العلامة المحقق الانصارى (قده) والظاهر انه لم يسبقه فى ذلك أحد)28.

كسى كه بين مستصحب شرعى و عقلى تفصيل داده, علامه محقق, شيخ انصارى مى باشد.

چنين بر مى آيد كه در ارائه اين مطلب, هيچ كدام از اصوليان بر او پيشى ندارند.

بررسي ها و موشكافي هاى دقيق شيخ انصارى در مسائل اصولى, با همه فوايد و آثارى كه در دانش فقه و اصل و بر جاى گذاشت, باعث شد, پس از وى, تفكر اصولى بيش از ظرفيّت و نقش كاربردى آن, مورد توجه قرار گيرد.

به تدريج, دقتها و بررسيهاى صرفاً علمى و ذهنى در اين علم رايج شد و رشد يافت. علم اصول, آوردگاه و عرصه توانايي هاى فكرى اصوليان گرديد بى آن كه (دستورى) و (مصرفى) بودن آن در نظر آيد.

بى ترديد, اصول دانشى است كه نتايج بررسيهاى آن, بايد به مصرف استنباط و اجتهادهاى فقهى برسد, چنانكه همگان در تعريف علم اصول, اين را گفته اند. پس, اين دانش به ميزانى سزاوار سرمايه گذارى علمى مى باشد كه در فقه, نتيجه و ثمر بخشد.

نوآوريها و انديشه پردازيهاى شيخ انصارى, بيشتر در مسائلى بود كه يا كاربرد فقهى داشت و مشكلى را در اجتهاد حكم مى گشود و يا در راستاى سامان بخشيدن به مسائل علم اصول بود. سزاوار بود همين راه ادامه يابد و با اين ديد به اصول نگريسته شود.

امام خمينى مى نويسد:

(المسائل التى لاثمرة لهااو لايحتاج فى تثمير الثمرة منها الى تلك التدقيقات والتفاصيل المتداوله فالاولى ترك التعرض لها او تقصير مباحثها .... والانصاف ان انكارهم فى جانب الافراط كما ان كثرة الاشتغال بعض طلبة الاصول والنظر اليه استقلالاً, وتوهم انه علم برأسه وتحصيله كمال النفس وصرف العمر فى المباحث الغير المحتاج اليها فى الفقه لهذا التوهم فى طرف التفريط. والعذر بان الاشتغال بتلك المباحث يوجب تشييد الذهن والأنس بدقائق الفن غير وجيه)29.

سزاست مسائل بى ثمر يا بى نياز به نتيجه آنها, مانند بعضى دقتها و تفصيلهاى متداول و رايج, رها گردد يا خلاصه و كوتاه شود ...

بحق, انكار و بدبينى اخباريان نسبت به علم اصول, تفكرى افراطى است, همچنانكه پرداختن بسيارِ برخى به اصول و نگرش استقلالى به آن و دانشى كمال آور پنداشتن و در مباحثى كه در فقه, هيچ بدانها نيازى نيست, عمر گذراندن, تفريط است.

و اين عذر پذيرفته نيست كه پرداختن به اين گونه مباحث, ذهن را قوى مى كند و انسان را با باريك بينيها و موشكافيهاى علمى آشنا مى سازد.

4 . اشاره به تاريخ پيدايش مسائل

آگاهى از پيدايش مسائل و شناخت مراحل تطور يك علم, در سهولت فهم و پيدا كردن ديدى روشن از مسائل آن علم, نقشى بسزا دارد. بدين سبب, آشنايى با تاريخ پيدايش مسائل هر علم, بويژه در پژوهشهاى امروزين, بسيار در خور توجه مى باشد. شيخ انصارى در دانش فقه و اصول, به اين نكته به خوبى توجه دارد. از اين روى, در بسيارى موارد, وقتى به طرح مسأله اى مى پردازد, تاريخ و زمان پيدايش آن را نيز بيان مى كند. مطالعه كتاب : (فرائد الاصول) و (المكاسب), اين مطلب را به خوبى روشن مى سازد, از جمله: 1 . در آغاز بحث استصحاب, پس از ارائه دو ديدگاه عقلى و شرعى, درباره پيشينه تاريخى ديدگاه عقلى, مى نويسد: (ظاهر كلمات الاكثر, كالشيخ والسيدين والفاضلين والشهيدين وصاحب المعالم, كونه حكماً عقلياً ولذا لم يتمسّك احد هؤلاء فيه بخبر من الاخبار)30. ظاهر سخن بيشتر فقيهان, مانند: شيخ طوسى, سيد مرتضى و ابن زهرة, محقق حلى, علامه حلّى, شهيد اوّل, شهيد ثانى و صاحب معالم, دلالت مى كند, استصحاب حكمى عقلى است. از همين روى, هيچ كدام از اينان در استصحاب به احاديث استناد نجسته اند. درباره پيشينه تاريخى ديدگاه شرعى مى نويسد: (اول من تمسك بهذه الاخبار فيما وجدته والد الشيخ البهائى, فيما حكى عند فى العقد الطهماسبى, وتبعه صاحب الذخيرة وشارح الدروس وشاع بين من تأخر عنهم)31. با تتبعى كه من كرده ام, اولين كسى كه در استصحاب به احاديث تمسك كرده است, پدر شيخ بهايى (محمد حسين العاملى) در كتاب: (عقد طهماسبى) مى باشد. محقق سبزوارى و محقق خوانسارى نيز, از وى پيروى كردند و اين سان بين فقها رواج يافت. 2 . وى پس از تبيين معناى (دليل) و معناى (اصل) و تقسيم ادله احكام به دو قسم: ادله اجتهادى و ادله فقاهتى, به تاريخ پيدايش اين تقسيم اشاره مى كند: (هذان القيدان اصطلاحان من الوحيد البهبهانى لمناسبة مذكورة فى تعريف الفقه والاجتهاد)32. وحيد بهبهانى, دو قيد اجتهادى و فقاهتى رابراى ادلّه, باب نمود. اين دو اصطلاح, به مناسبت تعريفى است كه فقه و اجتهاد دارد. نظر شيخ انصارى در تاريخ پيدايش اين دو اصطلاح, پذيرفته نيست; زيرا پيش از وحيد بهبهانى, مولى صالح مازندرانى (م: 1081 هـ . ق) در كتاب (شرح الزّبدة)33 اين اصطلاح را به كار برده است و از دليلى كه حكم ظاهرى را اثبات مى كند, با عنوان (دليل فقهائى) نام مى برد. البته در زمان وحيد بهبهانى, اصطلاحِ (فقهائى) به (فقاهتى) تغيير يافت و از آن روزگار, ميان فقها رايج گرديد. چه بسا همين موجب شده كه شيخ اين اصطلاح را از وحيد بهبهانى بداند34. 3 . پيش از آن كه قاعده (كل عقد يضمن بصحيحه يضمن بفاسده) را به بحث و بررسى بگذارد, تاريخ پيدايش اين قاعده را مى نمايد: (هذه القاعده اصلاً وعكساً وان لم اجدها بهذه العبارةفى كلام من تقدم على العلامة, الاّ انها يظهر من كلمات الشيخ(ره)... ولم أجد من تأمل فيها عدا الشهيد (ره) فى المسالك35) اين قاعده, اصل و عكس آن را در سخنان فقهاى قبل از علامه حلى, نيافتم. اگر چه, از ظاهر برخى سخنان شيخ طوسى دانسته مى شود ... و جز شهيد اوّل, در كتاب: (مسالك), فقيهى را نجستم كه در اين قاعده درنگ كند. بيان پيشينه و تاريخ مسائل و مباحث, كه شيخ بدانها مى پردازد, در هيچ يك از نگارشها و مباحث اصولى و فقهى پيشينيان وى, مشاهده نمى شود.

خلاصه مطالب:

1.محور بندى, ترتيب و تنظيم مسائل و مباحث علم اصول, ابتكار بود كهشيخ انصاري(ره) بدان دست يازيد. براساس اين ترتيب, مسائل دومين بخش از اصول, در قالب سه عنصر: قطع, ظن و شك, مطرح شد و نظم و سامانى نوين بر آن حاكم گرديد. 2. در ترتيب جديد, براى (اصول عمليه), فصلى جداگانه گشود و بجدّ كوشيد, نقش وكارآيى اين اصول را در اجتهاد حكم, آشكار كند و پوياييِ آنها را بهتر و بيشتر بنمايد. 3 . با مو شكافى و تحقيق بى نظير, درباره اصول عمليه به سخن پرداخت, آنها را به شيوه كاملاً استدلالى مطرح كرد و به تبيين روشمند اين اصول, موفق گرديد. 4 . در بررسى اين اصول, بويژه در بررسى اصل استصحاب, نوآوريهايى در خور و شايسته ارائه كرد و دامنه بحث را به خوبى گسترد. 5 . در بررسيهاى اصولى و فقهى, به پيشينه پيدايش مسائل و تاريخ آنها, پرداخت.

پي نوشت ها

1 . (أوثق الوسائل) /3.

2 . (الاصول العامه), محمد تقى حكيم/443, 445 مؤسسه آل البيت.

3 . (اصول الفقه فى ثوبه الجديد) /253.

4 . (اجودت التقريرات), ج2/3.

5 . (معالم الدين وملاذ المجتهدين), زين الدين/447.

6 . (الوافيه فى اصول الفقه), فاضل تونى /178 و 200; (مفاتيح الاصول), سيد محمد طباطبايى /510 و 634.

7 . (الوافيه فى اصول الفقه) فاضل تونى /169 ـ 238.

8 . (فرائد الاصول), ج1/2.

9 . اگر چه اساس تقسيم را, شيخ انصارى پى ريخت ولى مرحوم نائينى به گونه اى بهتر و روشن تر عرضه داشت. از اين روى, مجارى اصول اربعه با ترتيبى كه ذكر شد, از بيان وى گرفته شده است.

10 . (فرائد الاصول), ج1/313.

11 . (همان مدرك)/314.

12 . (همان مدرك). حكم هر يك از اين اقسام نيز, ذيل هر كدام از اصول, به طور جداگانه بررسى شده است.

13 . (علم اصول الفقه فى ثوبه الجديد) /257.

14 . (فرائد الاصول) ج2/543.

15 . مستفيض خبرى است كه روات آن در هر طبقه بيش از سه نفر باشند, ولى به حدّ تواتر نرسيده باشد.

16 . (فرائد الاصول), ج2/563.

17 . (همان مدرك)/571.

18 . (اجودت التقريرات), ج2/343.

19 . (اصول الفقه), شيخ محمد رضا مظفر, ج2/248.

20 . (فرائد الاصول), ج2/563.

21 . (كفاية الاصول) /390.

22 . (اصول الفقه), مظفر, ج2/270.

23 . (همان مدرك)/279.

24 . (كفاية الاصول)/404 ـ 426.

25 . (فرائد الاصول), ج2/549. وى در پايان اين بحث مى نويسد: (انّا لم نجد فى اصحابنا من فرّق بين الوجوديّ والعدميّ). در ميان فقهاى شيعه, كسى را نيافتم كه بين امر وجودى و عدمى, فرق گذارد. /552.

26. (همان مدرك)/554.

27 . (اجود التقريرت), ج2/406.

28 . (الرسائل), امام خمينى, ج2/98 ـ 97.

29 . (فرائد الاصول), ج2/543.

30 . (همان مدرك).

31 . (همان مدرك), ج1/309.

32 . اين كتاب, شرح كتاب: (زبدة الاصول), بهاء الدين محمد عاملى, مى باشد.

33 . (أوثق الوسائل) /251.

34 . (مسالك الافهام), شهيدثانى, ج1/386, مكتبة بصيرتى, قم.

35 . (المكاسب, شيخ انصارى)/101.

مهدي موعود(عج) متولد شده است

مهدي موعود(عج) متولد شده است

مقدمه:

 درباره‏ى ولادت حضرت بقية الله (عج) دوگونه شبهه شده است. برخى گفته‏اند، آن حضرت به دنيا نيامده است و چنين شخصى به دنيا هم نخواهد آمد. از ديد اينان، ((ظهور منجى)) يك ايده‏ى محقّق ناشدنى است.

بعضى ديگر گفته‏اند، آن حضرت، هنوز متولّد نشده است و در آينده، به دنيا خواهد آمد.

اين نوشتار، به هر دو شبهه، از طريق تواتر احاديث مهدوى و حساب احتمالات، پاسخ داده است.

آنگاه كه هستى آفرين گل آدمى بسرشت و فرزندان آدم بر زمين منزل گزيدند تبار او با گذشت روزگار رو به فزونى نهاد امّا در اين ميان ايزد دادار نيكان و پاكان خود را از بين همين مردمان برگزيد تا دستگير خلقش بوده و آنان رهنمون‏گر راه هدايت باشند كه از ميان اين نيك مردان گُلِ سر سبد هستى را به عنوان آخرين هدايتگر خود بر مردمان قرار داد كه سلسله جنبان راه هدايت تا هميشه روزگار باشد. پس از افول زندگانى پُر از نور آن چراغ هدايت مشعل راه نجات به دست سكّان داران كشتى نجات سپرده شد، دوازده ستاره پر فروغ كه به نوبت در ظلمات نمايانگر راه نجات و هدايت و سيراب گر تشنگان معرفت بودند، افسوس كه شب پرّه‏ها را تاب نورافشانى خورشيد نبود و هر از چند گاهى چراغى را خاموش كرده تا دوازدهمين نور روشنگر خدايى به خواست پروردگار در پس ابر نهان شد تا تشنگان را بر او چنان نياز اُفتد كه چون ماهى بيرون افتاده از آب براى وصالش بى تاب و بى‏قرار شوند. و مشتاقانه چشم بر پديدار شدن او داشته باشند تا به راستى و پاكى او را يارى كرده و گردن طاعت بر او فرو آورند.

خداوند تبارك و تعالى در قرآن كريم مى‏فرمايد:

((يريدون ليطفؤوا نورالله بأفواههم والله متمُّ نوره و لو كره الكافرون))(1)

از زوايا و ابعاد گوناگونى مى‏توان به مقوله‏ى مهدويّت نگريست. مسئله‏ى ولادت حضرت مهدى(عج) يكى از آن جهات است كه در اين نوشتار، در صدد اثبات آن و پاسخ به شبهات مطرح شده در اين باره هستيم.

انواع شبهه درباره‏ى ولادت حضرت‏عليه السلام‏

درباره‏ى ولادت حضرت مهدى‏عليه السلام از دو جهت شبهه وارد شده است:

1- عدّه‏اى اين گونه شبهه كرده‏اند كه منجى موعود، پا به عرصه گيتى نگذاشته و به دنيا هم نخواهد آمد و پديدار شدن يك منجى در آينده و اصلاح عالم به دست او، قابل پذيرش نيست و چنين ايده‏اى محقّق نمى‏شود.

2- عدّه‏اى، اساس ايده‏ى مهدويّت را فى الجمله پذيرفته‏اند، ولى بر اين عقيده‏اند كه امام مهدى‏عليه السلام هنوز متولّد نشده و آن هنگام كه مصلحى پديدار شود تا اساس ظلم به دستان‏اش برچيده شود، ايده‏ى موعود، محقّق مى‏شود.

شبهه يكم - شبهه در اصل مهدى باورى‏

همه‏ى مسلمانان، بر بطلان چنين شبهه‏اى، وحدت نظر دارند و اماميّه و غير اماميه، بر ظهور مردى در آخر الزمان كه اصلاح عالم را به ارمغان آورد، متّفق هستند.

آيات و مجموعه‏ى زيادى از روايات نيز بر اين مسئله، تصريح دارند.

آيات‏

پنج يا شش آيه، در اصل اعتقاد به مهدويّت ظهور دارد و نيازى به تفسير از جانب اهل‏بيت‏عليهم السلام نيست.(2) در اين جا، به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:

((يريدون ليطفؤوا نور الله بأفواههم والله متمّ نوره))؛

مى‏خواهند نور خدا را با دهان‏شان خاموش كنند و حال آن كه و خداوند، نور خود [اسلام‏] را تمام مى‏كند.

اين بخش از آيه، پيامى از جانب خداوند هستى بخش است كه نور خود را بر سر تا سر اين كره‏ى خاكى مى‏گستراند. مصداق اين بشارت، تا حال، واقعيّت نيافته و از آن جا كه امكان ندارد، خداوند خبر خلاف واقع دهد، بايد روزى اين نويد و بشارت صورت پذيرد. و تحقق آن، تنها، به دست امام مهدى(عج) است: بنابراين، اين آيه، بدون نياز به تفسير روايى، به مطلب تصريح دارد.

((و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أنّ الأرض يرثها عبادى الصالحون))؛

يقيناً، بعد از ذكر، در زبور نوشتيم كه بندگان صالح، زمين را به ارث مى‏برند.

مراد از ارض، تمام زمين بوده و بندگان صالح، تا حال، وارث همه‏ى زمين نشده‏اند. پس بايسته است كه اين واقعيّت، در آينده، تحقّق يابد و وقوع اين [مشيّت‏] جز به دست مهدى منتظر (عج)، محتمل نيست.

اين آيات و ساير آيات، بر اصل مهدى باورى دلالت دارند.

گفتنى است كه اين آيات، بر تولّد امام مهدى(عج) و پنهان بودن ايشان از ديدگان، دلالتى ندارند، بلكه تنها تصريح دارند كه اين نويد و بشارت، روزى واقعيّت يافته و بندگان صالح، وارث تمام زمين مى‏شوند؛ زيرا، اين نويد با تولد منجى مصلح در آينده نيز مى‏سازد.

روايات‏

احاديث پر شمارى در باره‏ى اصل ايده‏ى مهدويت و وقوع اين ارمغان و اميد، موجود است، هر چند بر تولّد امام مهدى(عج) دلالتى ندارند.

اين روايات، مورد پذيرش اهل سنّت نيز واقع شده‏اند. آنان، با توجّه به اين روايات درباره‏ى حضرت مهدى موعود(عج) و ظهور شخصى در آينده به اين نام، كتاب‏ها نوشته‏اند. ما، بيش از سى كتاب از آنان را گرد آورده‏ايم.

اينك، به دو روايت از آن روايات، اشاره مى‏كنيم.

1- پيامبر اكرم فرمودند:

((لا تذهب الدنيا حتّى يملك العربَ رجل من أهل بيتي يواطى‏ء اسمه اسمى))(3)

2- پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

((لاتقوم الساعةُ حتّى تملأ الأرض ظلماً و جوراً و عدواناً ثم يخرج من أهل‏بيتي مَن يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً.)).(4) و (5)

از جمله مهدى باوران غير شيعى، مى‏توان از ابن تيميّه و ابن حجر(6) و عبدالعزيز بن باز نام برد. بن باز (مفتى اعظم عربستان)، در مجله‏ى الجامعة يادآور مى‏شود كه اعتقاد به امام مهدى(عج) و روايات آن، صحيح بوده و شايسته نيست چنين انديشه‏اى انكار شود.

شبهه‏ى دوم: ترديد در ولادت.

ممكن است كسى بگويد: ((ما، اصل اعتقاد به امام مهدى(عج) و پديدار شدن موعودى در آينده را مى‏پذيريم ولى لازم نيست اين موعود، همان امام مهدى(عج) باشد كه تولد يافته و از ديدگان پنهان است.

چه بسا، آن مهدى منتظر، در آينده، پا به گيتى گذاشته و غيبتى در كار نباشد. پس وقوع ولادت حضرت، چه گونه ثابت مى‏شود؟)).

هدف از اين نوشتار، اثبات ولادت حضرت است. براى اثبات آن، تلاش مى‏شود كه ولادت امام مهدى(عج) از طريق تواتر و حساب احتمالات ثابت شود.

چهار قضيّه‏ى مهم‏

به عنوان مقدمه، ابتدا، چهار قضيّه‏ى مهم را تبيين مى‏كنيم.

قضيّه‏ى يكم‏

براى اثبات هر مسئله‏اى، دو راه وجود دارد: 1- تواتر؛ 2- حساب احتمالات.

تواتر

تواتر، بدين معنا است كه انبوه زيادى از راويان، از يك مسئله خبر دهند، به گونه‏اى كه احتمال اجتماع و تبانى آن‏ها بر كذب، محال باشد. اگر دويست يا سيصد تَن كه در مواقف و مواطن مختلفى به سر مى‏برند، روايتى نقل كنند، وقوع توافق آنان بر كذب، ممكن نيست. چنين خبرى را خبر متواتر مى‏گويند.

حساب احتمالات‏

اگر يك يا چند نفر، خبرى را حكايت كنند، اين خبر، متواتر نيست، ولى اگر به انحاى مختلف، شواهدى به آن ضميمه شود، بر طبق حساب احتمالات، به سبب آن قرائن، قطع حاصل مى‏شود.

به عنوان مثال، شخصى، به بيمارى صعب العلاجى دچار شده است و فردى به ما پيام مى‏رساند كه ((ايشان، شفا يافته است.)). با اين خبر، تا سى در صد، احتمال بهبود مريض حاصل مى‏شود، ولى اگر شواهد و قرائنى به آن ضميمه شود، ارزش احتمال، از سى در صد به چهل يا پنجاه درصد يا... مى‏رسد. اين قرينه، مى‏تواند اين باشد كه مثلاً او، ديگر از دوا استفاده نمى‏كند و يا اين كه شاد و خندان است و...

اين خبر، در حقيقت، خبر متواتر نيست، ولى به سبب حساب احتمال و ضميمه كردن قرائن، ارزش احتمال، قوّت گرفته و يقين حاصل مى‏شود.

قضيّه‏ى دوم - وثاقت و عدالت راوى‏

در خبر متواتر، عادل بودن و وثاقت راوى، ضرورى نيست. حال اگر يك يا چند نفر حكايتى نقل كنند، حجّيت اين خبر، مشروط به عدالت راوى است، ولى اگر صد يا دويست يا سيصد تن، قضيه‏اى را حكايت كنند، لازم نيست كه راويان عادل باشند؛ زيرا، خبر متواتر، به دليل كثرت راويان، افاده‏ى يقين كرده است و بعد از حصول قطع، هدف و مقصودى ديگر باقى نمى‏ماند. ما، عدالت را براى به دست آوردن يقين مى‏خواهيم، وقتى يقين حاصل شد، شرط عدالت لزومى ندارد.

با عنايت به اين مطالب، ترديد و ابهام‏آفرينى در روايات دلالت كننده بر ولادت امام مهدى(عج) و مسائل مرتبط با حضرت، شايسته نيست و نمى‏توان گفت: ((سند اين روايت، ضعيف است)) و يا ((راويان، مجهول هستند)) و يا...

آرى، اگر تعداد روايات، محدود بود، اين خدشه‏ها وارد است، امّا از آن جا كه احاديث درباره‏ى حضرت مهدى(عج) متواتر و مستفيض است، نبايد در آن‏ها مناقشه كرد.

قضيّه‏ى سوم - قدر مشترك اين احاديث‏

ممكن است مجموعه‏اى از روايات، در خصوصيّات و تفاصيل، با هم متفاوت باشند، ولى از يك زاويه، مدلول همه‏ى آن‏ها يكى باشد. مثلاً افراد بى‏شمارى، از بهبود مريضى خبر مى‏دهند، ولى يكى از آنان از شفاى مريض در ساعت يك، و ديگرى از بهبود او در ساعت دو، و سومى از بهبود مريض در ساعت سه خبر مى‏دهد.

اگر چه خبر اين راويان، در جزئيات يكى نيستند، ولى همه، از جهت بهبود مريض، متحد هستند كه در اين صورت، شفاى مريض، براى ما ثابت مى‏شود؛ زيرا، هر يك از اين خبرها، در حقيقت، دو خبر هستند: خبر نخست، شفاى مريض است و خبر دوم، زمان شفاى او است. خوب مى‏نگريم، مى‏فهميم كه همه‏ى آنان در شفا يافتن فلان فرد، متفق هستند، هر چند در زمان آن اختلاف دارند.

اگر روايات پر شمارى، از يك زاويه، بر جريان معيّنى، اتّفاق داشته باشند، نسبت به آن مسئله، يقين حاصل مى‏شود، هر چند اين اخبار، در ساير تفاصيل و خصوصيات، با هم تمايز داشته باشند. پس شايسته نيست در احاديث ميلاد امام مهدى عليه السلام مناقشه كرد و گفت: ((اين روايات، در تفاصيل، با هم اختلاف دارند. در اين احاديث، گاه، مادر امام مهدى(عج) ((نرجس)) و گاه ((سوسن)) ناميده شده، و يك بار خبر از تولّد يافتن حضرت عليه السلام در اين شب و بار ديگر از به دنيا آمدن امام(عج) در شب ديگر حكايت كرده‏اند و يك روايت نقل مى‏كند كه امام عليه السلام، در فلان سال به دنيا آمده و روايت دوم، خبر از متولّد شدن حضرت (عج) در سالى ديگر مى‏دهد. پس با توجّه به اختلاف‏ها، شايسته نيست به آن‏ها تمسك شود؛ زيرا، متواتر و مورد پذيرش نبوده و در اثبات تواتر و تحصيل علم به ولادت حضرت، سودى نمى‏رسانند.))؛ زيرا، اين روايات، از جهت تصريح به ولادت امام(عج) با هم مشترك‏اند و تفاوت آن‏ها در ساير شاخصه‏ها و ويژگى‏ها است.

قضيّه‏ى چهارم - اجتهاد در مقابل نص‏

شايسته نيست كسى در مقابل نص، اجتهاد شخصى كند. پس اگر متن روايتى، دلالت صريح بر چيزى داشته باشد و از حيث سند هم تام باشد، نبايد كسى در آن مسئله، اجتهاد شخصى كند.

خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد:

((وأقيموا الصلاة وآتوا الزكاة)).

كاملاً روشن است كه اين آيه، طلب اقامه‏ى نماز و پرداخت زكات را مى‏كند، حال اگر كسى بگويد: ((اين آيه اقامه‏ى نماز را طلب نمى‏كند و...)) سخنى بر خلاف نصّ صريح رانده است و او، چنين حقّى را ندارد.

بله، در اين كه آيا اين درخواست، درخواستى وجوبى است يا امرى استحبابى مى‏تواند اجتهاد كند؛ زيرا، وجوب و استحباب، در اين آيه، ظاهر و نصّ نيست.

احاديث امام مهدى عليه السلام، نيز اين چنين است و اجتهاد شخصى بر نمى‏دارد؛ زيرا، دلالت اين روايات، واضح و صريح‏اند و از حيث سند هم متواتر. زمانى مى‏توان اجتهاد كرد كه دلالت روايت، صريح نباشد و سند آن، اشكال داشته باشد.

اينك، پس از بيان اين چهار قضيّه، به مسئله‏ى ولادت حضرت‏عليه السلام مى‏پردازيم و عواملى را كه براى ما در اين باره يقين مى‏آورد، بيان مى‏كنيم.

عامل نخست (احاديث عمومى)

عامل نخست، احاديث پرشمارى است كه از مسلّمات بين اماميه و غير اماميه شمرده مى‏شود. در اين احاديث، هر چند نام حضرت نيامده است، امّا دلالت بر ولادت حضرت دارند.

در اين زمينه، سه حديث نقل مى‏كنيم:

الف) حديث ثقلين‏

اين روايت، ميان اماميه و برادران اهل سنّت، متواتر است و سند آن، قابل خدشه نيست. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم اين حديث شريف را در مواقف و مواطن متعدّدى، از جمله حجةالوداع، بازگو كرده است. اختلافاتى كه در بعضى الفاظ حديث ديده مى‏شود، برگرفته از گوناگونى مواقف صدور حديث است.

حديث ثقلين، چنين است:

إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتي أهلَ بيتي. أحدهما أكبر من الآخر. و لن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوضَ؛(7)

من، در ميان شما، دو چيز گران بها به جاى مى‏گذارم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيت‏ام. يكى از آن دو، از ديگرى بزرگ‏تر است. اين دو، از هم جدا نمى‏شوند تا زمانى كه در حوض، بر من وارد شوند.

جمله‏ى ((لن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوضَ)) بر استمرار همراهى اهل بيت‏عليهم السلام با قرآن كريم دلالت دارد و اين پيوستگى در همراهى، جز با فرض تولّد يافتن حضرت‏عليه السلام و پنهان بودن ايشان از ديدگان، امكان ندارد؛ زيرا، اگر حضرت‏عليه السلام، در آينده تولّد يابد، مى‏بايد در اين زمان، قرآن، از اهل بيت‏عليهم السلام جدا باشد. و حال آن كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرموده است، اين دو از هم جداناشدنى هستند.

دلالت اين حديث بر ولادت امام مهدى(عج) روشن است. اين حديث، از آغاز، در شأن امام مهدى(عج) وارد نشده و براى موضوع ديگرى آمده است، ولى التزاماً، ولادت امام مهدى‏عليه السلام از آن استفاده مى‏شود.

اشكال: امام مهدى‏عليه السلام هنوز متولد نشده و آن هنگام كه رجعت فرا رسد و امام عسكرى‏عليه السلام بار ديگر پا به اين جهان گذارد موعود تولد مى‏يابد.

بنابراين بين صدق حديث و عدم ولادت امام(عج) سازگارى ايجاد مى‏شود،

جواب: لازمه اين سخن، جدايى بين اهل بيت و قرآن در زمان قبل از رجعت است زيرا در اين هنگام امام مهدى(عج) و اهل بيت واقعيت خارجى نداشته و قرآن از آنها جدا مى‏باشد.

ب) حديث ((دوازده خليفه))

اين حديث، از مسلّمات ميان اماميّه و اهل سنّت است.

از اهل سنت، بخارى و مسلم، و از اماميه، شيخ صدوق در كمال الدين اين خبر را حكايت كرده‏اند.

متن حديث، اين چنين است:

جابر بن سمره نقل مى‏كند: ((با پدرم، به محضر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم رسيديم و شنيدم كه مى‏فرمايند: ((إنَّ هذا لاينقضي حتّى يمضي فيهم إثنا عشر خليفة.)). سپس پيامبر، آهسته سخن گفت. به پدرم گفتم: ((پيامبر چه فرمود؟)).

پدرم گفت: ((ايشان مى‏فرمايند، همه‏ى آنان، از قريش هستند.)).(8)

برخى تلاش كردند تا اين حديث را بر خلفاى راشد و دو يا سه نفر از بنى اميه و دو يا سه نفر از بنى عباس منطبق كنند. چنين تطبيقى، پذيرفته نيست. و تنها مصداق مورد پذيرش خبر غيبى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم ائمه‏ى اثنى عشرعليهم السلام مى‏باشند.

اين حديث، بر ولادت امام مهدى(عج) دلالت التزامى دارد؛ زيرا، اگر فرض كنيم از حضرت عسكرى‏عليه السلام فرزندى به نام مهدى‏عليه السلام متولّد نشده باشد، خلفاى حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم، يازده تن خواهند بود و اين، يعنى، نادرست گويى از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم كه امرى محال است.

پس بايد وقوع ولادت امام عليه السلام را پذيرفت و در غير اين صورت، اين حديث، مطابقت خارجى ندارد.

ج) حديث ((من مات و لم يعرف امام زمانه...))

اين حديث هم ميان اماميّه و اهل سنّت، از مسلّمات است و همه، آن را روايت كرده‏اند. متن حديث اين چنين است:

((مَنْ مات و لم يَعرف إمام زمانه مات ميتةً جاهليّة؛(9)

كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد، با مرگ جاهليّت مرده است.))

اگر امام مهدى‏عليه السلام هنوز به دنيا نيامده باشد، پس ما، معرفتى از امام زمان مان نداريم و گرفتار مرگ جاهلى شده‏ايم؛ زيرا، بنابراين حديث، در هر زمان، امامى وجود دارد و لازم است معرفت به او وجود داشته باشد و در صورت متولّد نشدن امام مهدى(عج) چنين شناختى حاصل نمى‏شود.

عامل دوم: اخبار خاص‏

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و امامان معصوم‏عليهم السلام از تولّد فرزندى براى امام حسن عسكرى‏عليه السلام خبر مى‏دهند كه بعد از به دنيا آمدن، از ديدگان پنهان مى‏شود و زمين را پر از قسط و عدل خواهد كرد و ايمان به ايشان، براى هر مؤمنى ضرورى است.

شيخ صدوق، در كمال الدين، اين احاديث را در ابواب زير، تنظيم كرده است:

1- اخبار پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از حضرت مهدى (عج) (45 حديث)؛

2- اخبار امام على‏عليه السلام از امام مهدى (عج)؛

3- اخبار حضرت زهراعليها السلام از امام مهدى (عج) (4 حديث)؛

4- اخبار امام حسن‏عليه السلام از امام مهدى (عج) (2 حديث)؛

5- اخبار امام حسين‏عليه السلام از امام مهدى (عج) (5 حديث)؛

6- اخبار امام سجادعليه السلام از امام مهدى (عج) (9 حديث)؛

7- اخبار امام باقرعليه السلام از امام مهدى (عج) (17 حديث)؛

8- اخبار امام صادق‏عليه السلام از امام مهدى (عج) (57 حديث)؛

مجموع روايات موجود در كافى و الغيبة و كمال الدين و ديگر كتب، بيش از هزار حديث است.

به عنوان نمونه، يك حديث از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و دو حديث از امام صادق‏عليه السلام نقل مى‏كنيم.

1- ابن عباس، روايت مى‏كند كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: ((آگاه باش كه خداوند تبارك و تعالى، من و امامان معصوم‏عليهم السلام را حجّت بر بندگان‏اش قرار داده است. از صلب حسين، امامانى قرار داده است كه امر مرا به پا مى‏دارند و وصيّت و سفارش مرا محافظت مى‏كنند. امام نهم از آنان، قائم اهل بيت من و مهدى امّت من است. او، در شمائل و افعال و اقوال، شبيه‏ترين مردم به من است. وى، بعد از يك غيبت طولانى ظهور مى‏كند...)).(10)

به اين مضمون يا قريب به آن، احاديث زيادى وجود دارد كه در بعضى از آن‏ها، نام ائمه‏عليهم السلام هم آمده است.

2- محمد بن مسلم، به سند صحيح، از امام صادق‏عليه السلام نقل مى‏كند كه امام‏عليه السلام فرمودند:

ان بلغكم عن صاحبكم غيبةٌ فلا تنكروها؛(11)

اگر از صاحب تان، غيبتى به شما رسيد، آن را انكار نكنيد.)).

3- زراره مى‏گويد، شنيدم كه امام صادق‏عليه السلام فرمود:

((إنَّ للقائم غيبةً قبلَ أنْ يقومَ - يا زرارة! - و هو المنتظر. و هو الذى يشك فى ولادتِه؛(12)

قائم (عج) قبل از آن كه قيام كند، غيبتى خواهد داشت، اى زراره! او، همان ((منتظر)) است. او، كسى است كه درولادت‏اش، شكّ و ترديد مى‏شود.)).

در اين روايت امام صادق‏عليه السلام از شبهه‏ى در ولادت امام مهدى‏عليه السلام خبر داده است.

جعفر، عموى امام مهدى(عج) نخستين كسى بود كه به سبب عدم اطّلاع بر تولّد حضرت، در ولادت امام مهدى(عج) ترديد آفرينى كرد. به سبب موقعيّتهاى سختى كه در آن هنگام مسئله‏ى امامت را احاطه كرده بود، از انتشار خبر ولادت حضرت، به شدت ممانعت مى‏شد، به نحوى كه امامان معصوم‏عليهم السلام حتّى تصريح به نام امام مهدى (عج) را هم اجازه ندادند. بنابراين، جعفر، مطلّع نبود كه امام حسن عسكرى‏عليه السلام، فرزندى به نام مهدى(عج) دارد و به خاطر همين، آن واقعه پيش آمد و جعفر، ولادت حضرت را منكر شد.

ابن حزم نيز در كتاب الفصل في الملل والاهواء والنحل در مسئله‏ى ولادت حضرت، ابهام آفرينى كرده و گفته است:

((جماعتى از شيعه، بر اين عقيده‏اند كه تا سال دويست و شصت هجرى قمرى - يعنى همان سال وفات امام حسن عسكرى‏عليه السلام - مهدى (عج)، به دنيا نيامده است.(13)

مجد اسعاف النشاشيبى مى‏گويد: ((امام حسن عسكرى‏عليه السلام، فرزند پسر يا دخترى به جاى نگذاشت.)).(14)

امام صادق‏عليه السلام به زراره مى‏فرمايد:

((و او همان منتظر و كسى است كه در ولادت او شك مى‏شود، بعضى مى‏گويند پدرش بدون جانشين فوت كرده و بعضى مى‏گويند او دو سال قبل از وفات پدر متولد شده است))

در ادامه امام‏عليه السلام مى‏فرمايد:

((اى زراره! اگر آن زمان را درك كردى، اين دعا را بخوان)):

((اللهم! عرّفنى نفسك، فإنّك إنْ لم تعرّفني نفسك لم أعرفْ نبيّك.

اللهمّ! عرفني رسولك، فإنّك إنْ لم تعرّفْني رسولك لم أعرفْ حجتك.

اللهمّ! عرّفني حجّتك، فإنَّك إنْ لم تعرّفني حجّتك، ضللتُ عن دينى.)).(15)

ادعيه‏ى معروفه نبايستى فراموش شوند و از سوى ائمه‏عليهم السلام به آنها توصيه زيادى شده است:

((اللهمّ كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه الساعة و فى كلّ ساعة وليّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلاً))(16)

امامان معصومين‏عليهم السلام در اين دعا به شيعيان مى‏آموزند كه نام مبارك حضرت‏عليه السلام را مخفى نگاه دارند و تعبير به حجت از سوى ائمه‏عليهم السلام بيانگر نهايت حالت كتمان مى‏باشد و حتى در دعاى فوق به جاى الحجة ((فلان بن فلان)) هم آمده است.

مرحوم كلينى در كافى و شيخ طوسى در الغيبة و ديگران، بيش از صدها حديث در اين زمينه نقل كرده‏اند. اين روايات، با توجّه به كثرت شان، متواتر بوده و قابل خدشه نيستند و اجتهاد در آن‏ها اجتهاد در مقابل نصّ است.

عامل سوم - ديدن آن حضرت‏

مجموعه‏اى از روايات، از ديدن امام زمان‏عليه السلام از سوى جمعى از شيعيان خبر مى‏دهند.

على رغم اين كه امامان معصوم‏عليهم السلام تأكيد و توصيّه‏ى زيادى داشتند تا نام و خبر ولادت امام مهدى(عج) پنهان باشد و منتشر نشود، ولى دستگاه حاكم، از خلال سنّت نبوى و اخبار اهل بيت‏عليهم السلام دريافته بودند كه براى امام حسن عسكرى‏عليه السلام فرزندى خواهد بود كه زمين را پر از قسط و عدل مى‏كند و حكومت‏هاى ظالم، به دستان مبارك‏اش نابود مى‏شوند.

بنابراين، همان گونه كه فرعون بر تولّد حضرت موسى‏عليه السلام آگاه بوده و مراقب زنان و قابله‏ها بود، بنى عباس هم در زمان معتمد عباسى كاملاً بر اوضاع محافظت و نظارت داشت، ولى همان گونه كه حضرت موسى‏عليه السلام متولّد شد، حضرت مهدى‏عليه السلام نيز دور از چشمان جاسوسان بنى عباس، به دنيا آمد و گروهى از شيعيان خالص، توفيق پيدا كردند، در كودكى آن حضرت را ببينند.

ابوالقاسم جعفرى داود بن قاسم از امام هادى‏عليه السلام نقل مى‏كند:

يقول: ((الخلف من بعدى الحسن ابنى، فكيف لكم بالخلف من بعد الخلف فقلت و لِمَ جعلنى اللّه فداك؟ قال انّكم لاترون شخصه ولايحل لكم ذكره باسمه)) فقلت: فكيف نذكره؟ قال: ((قولوا الحجة من آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم))(17)

جانشين من پس از من فرزندم حسن است شما چگونه باشيد در جانشين بعد از آن جانشين؟ عرض كردم. قربانت گردم چرا؟ فرمود: شخص او را نبينيد و بردن نام او براى شما روا نباشد، عرض كردم: پس چگونه او را ذكر كنيم؟ فرمود: بگوييد حجت از آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم‏

به هر حال على رغم اينكه ائمه‏عليهم السلام تلاش نمودند كه خبر ولادت حضرت منتشر نشده و مخفى بماند ولى جماعتى از شيعه موفق به زيارت حضرت مهدى‏عليه السلام شدند.

شيخ كلينى، از محمد بن عبدالله و محمد بن يحيى، از عبداللّه بن جعفر حميرى، روايت كرده است كه او گفت:

من و شيخ ابوعمرو(18) نزد احمد بن اسحاق(19) بوديم. احمد بن اسحاق، با چشم به من اشاره كرد كه از ((جانشين)) سؤال كنم. به او گفتم: ((اى ابا عمرو! من مى‏خواهم از تو راجع به چيزى بپرسم. البته، نسبت به آن چه كه درباره‏ى آن از تو سؤال مى‏كنم، شك ندارم، عقيده‏ى من، اين است كه زمين، از حجّت خالى نيست... ولى دوست دارم يقين‏ام زياد شود. ابراهيم‏عليه السلام از خداوند خواست كه به او نشان دهد چه گونه مردگان را زنده مى‏كند. خداوند فرمود: آيا ايمان ندارى؟؛ ابراهيم عرض كرد: مى‏خواهم قلب‏ام مطمئن شود. احمد بن اسحاق، از امام هادى‏عليه السلام به من خبر داد و گفت: از امام، پرسيدم: با چه كسى نشست و برخاست كنم و از چه كسى مطلب اخذ كنم و قول چه كسى را قبول كنم؟. امام‏عليه السلام فرمود: ((عَمرى، ثقه است. هر چه از طرف من به تو رسانيد، مطمئناً از من رسانده است. و هر چه از طرف من به تو گفت، مطمئناً، از جانب من مى‏گويد. پس به حرف او گوش فرا ده و از او اطاعت كن؛ زيرا، او، ثقه و مورد اعتماد است)).

ابوعلى به من خبر داد كه از امام حسن عسكرى‏عليه السلام پرسيدم، امام‏عليه السلام فرمود: ((عَمرى و پسرش، ثقه هستند. پس هر چه از جانب من به تو رساندند، مطمئناً از من رسانده‏اند و هر چه به تو مى‏گويند، مطمئناً، از طرف من مى‏گويند. حرف آن دو را گوش كن و از آن دو اطاعت كن؛ زيرا، اين دو، مورد اعتماد هستند)).

اين، سخن دو امام در حق شما بود.)).

عبدالله بن جعفر گفت، ابو عمرو، سجده كرد و گريست. سپس گفت: ((حاجت خود را بخواه.)). به او گفتم: ((آيا جانشين بعد از امام حسن عسكرى‏عليه السلام را ديده‏اى؟)). گفت: بله...)).

به او گفتم: ((يك سؤال باقى ماند.)). به من گفت: ((بيا جلو)). گفتم: ((اسم او چيست؟)). گفت: بر شما حرام است كه از آن سؤال كنيد. اين را از جانب خود نمى‏گويم. و من، حق ندارم چيزى را حرام يا حلال كنم، بلكه اين را از امام حسن عسكرى مى‏گويم. گمان حاكم و سلطان، اين بود كه ابا محمد وفات كرده و فرزندى به جا نگذاشته و ميراث او هم تقسيم شده است. از خدا بترسيد و از اين كار خود دارى كنيد.)).

دلالت اين حديث، صريح بوده و قابل اجتهاد شخصى نيست. اصوليان، در مسئله‏ى حجّيت خبر ثقه، به آن استدلال كرده‏اند و شهيد صدر قدس سره هم ياد آور مى‏شود كه: اين روايت، به تنهايى، افاده‏ى يقين مى‏كند.(20)

در اين جا اشكال شده است كه ((اين روايت، خبر واحد است. چه گونه مى‏توان به آن بر حجّيت خبر واحد استدلال كرد؟ اين گونه استدلال كردن، دور است.)).

شهيد صدر گفته است، اين روايت، افاده‏ى يقين مى‏كند؛ زيرا، هر زمانى كه شيخ كلينى، خبرى را نقل كند و بگويد: ((أخبرنى))، در خبرش ترديدى نيست.

مرحوم كلينى، اين خبر را از محمد بن عبدالله و محمد بن يحيى عطار كه هر دو از بزرگان شيعه هستند و احتمال كذب ايشان نمى‏رود نقل كرده است. عبداللّه بن جعفر حميرى هم از بزرگان است.(21)

حكيمه، دخت گران مايه‏ى امام جوادعليه السلام هم داستان مشهورى را نقل مى‏كند كه به بخشهايى از آن، اشاره مى‏شود:

حسن به على، كسى را به نزد من فرستاد و فرمود: ((عمه جان! امشب كه نيمه‏ى شعبان است، در منزل ما افطار كن؛ زيرا، خداوند تبارك و تعالى، امشب، تو را با ولىّ و حجّت خود بر خلق‏اش و جانشين بعد از من، مسرور مى‏كند.)). حكيمه گفت: ((به خاطر آن، بسيار مسرور شده و فوراً لباس پوشيده و در همان ساعت از منزل خارج شده تا به محضر ابى محمد شرفياب شدم. او، در صحن خانه‏اش نشسته بود و كنيزان‏اش گرداگرد او بودند. گفتم: ((فدايت شوم اى آقايم! جانشين تو از چه كسى متولّد مى‏شود؟)). امام‏عليه السلام فرمود: ((از سوسن)).(22)

حكيمه گفت:

((وقتى نماز مغرب و عشاء را خواندم، سفره را آوردند و من و سوسن، افطار كرديم. با سوسن، در يك اتاق خوابيديم. خواب كوتاهى رفتم و بيدار شدم. و پيوسته، در فكر آن چيزى بودم كه ابو محمّد از امر ولىّ الله به من وعده داده بود.

قبل از زمانى كه هر شب براى نماز شب بيدار مى‏شدم، بيدار شدم و نماز شب را خواندم. تا به نماز وتر رسيدم، سوسن، ترسان از جا پريد و ايستاد و ترسان خارج شد. وضو گرفت و برگشت و نماز شب را خواند تا به نماز وتر رسيد، به دلم الهام شد كه فجر نزديك است. بلند شدم تا نگاه كنم ديدم فجر اوّل طلوع كرده است.

در دلم، نسبت به وعده‏ى ابى محمدعليه السلام شك و ترديد افتاد. امام، از حجره‏اش به من ندا داد كه: ((شك نكن كه در همين ساعت، تو، به مطلب مى‏رسى.)).

حكيمه گفت:

((از ابى محمدعليه السلام به سبب آن چه در قلب‏ام خطور كرد، خجل شده و شرم كردم. خواستم برگردم كه ناگهان سوسن، نماز را قطع كرده و ترسان خارج شد. نزد او رفتم. به او گفتم: ((پدر و مادرم فدايت باد! آيا چيزى درك مى‏كنى؟)). گفت: ((بله.)). گفتم: ((إن شاء الله، ترسى براى تو نيست.)). بالشى برداشتم و در وسط خانه گذاشتم. و او را به گونه‏اى كه آماده‏ى زايش باشد، بر روى آن نشاندم. او را فشار دادم، به گونه‏اى كه ناله‏ى شديدى كرد. تشهّد گفتم، در اين حال، ولىّ خدا را ديدم كه سجده كنان بر روى زمين است.)).(23)

شيخ طوسى، حديثى نقل كرده مى‏گويد:

چهل مرد از شيعيان داراى وجاهت، در خانه‏ى امام حسن عسكرى‏عليه السلام جمع شدند تا از حجّت بعد از امام حسن عسكرى سؤال كنند. عثمان بن سعيد عمرى قيام كرد، گفت: ((اى پسر رسول خدا! مى‏خواهم از شما راجع به چيزى سؤال كنم كه شما نسبت به آن، از من عالم‏تر هستى.)). امام به او فرمود: ((اى عثمان! بنشين.)).

عثمان، ناراحت شد و خواست كه خارج شود. امام فرمود: ((هيچ كس خارج نشود.)). پس هيچ كس از ما خارج نشد. پس از لحظاتى، امام عسكرى‏عليه السلام عثمان را صدا كرد. عثمان، روى زانو ايستاد. امام فرمود: ((آيا شما را خبر دهم كه براى چه آمده‏ايد؟)). گفتند: ((اى پسر رسول خدا! بله.)). امام فرمود: ((آمده‏ايد تا از حجت بعد از من سؤال كنيد؟)). گفتند: ((آرى.)). در اين حال، پسرى كه مثل قرص ماه بوده و شبيه‏ترين مردم به ابى محمدعليه السلام بود، وارد شد. امام حسن عسكرى فرمود: ((اين پسر، پس از من، امام شما، و جانشين من بر شما است. از او اطاعت كنيد و بعد از من متفرق نشويد كه در دين‏تان هلاك مى‏شويد. آگاه باشيد كه بعد از اين روز، شما، او را نمى‏بينيد تا عمر او تمام شود.

هر چه عثمان مى‏گويد، قبول كنيد و در امورتان به او مراجعه كنيد. سخن او را بپذيريد كه او، جانشين امام شما است و امر به دست او است.)).(24)

عامل چهارم - روشن بودن ولادت حضرت نزد شيعه‏

اعتقاد به ولادت حضرت امام مهدى(عج) نزد آحاد شيعيان، روشن و بديهى است. بنا به گفته‏ى تاريخ و روايات، تفكّر و انديشه‏ى مهدويّت و غايب بودن ايشان از ديدگان، از همان اوائل اسلام، متداول و يك امر بديهى به شمار آمده است.

از همين رو است كه فرقه‏ى ناووسيه، مدعى بودند كه امام صادق‏عليه السلام همان امام پنهان است، ولى پس از وفات امام صادق‏عليه السلام بطلان اين عقيده روشن شد.

نيز فرقه‏ى واقفيّه، ادعا كردند كه امام موسى بن جعفرعليه السلام، همان امام مهدى(عج) است. البته سزاوار نيست اين دعاوى و ياوه‏سرايى‏ها موجب تضعيف مهدى باورى شود بلكه عامل تقويت اين ايده مى‏باشد، زيرا اين موارد، بر بديهى بودن انديشه‏ى مهدويّت نزد تمام آحاد شيعيان، دلالت دارند، و براى همين بود كه نسبت‏هاى غير صحيح مهدويت به ساير ائمه‏عليهم السلام مى‏دادند.

شيخ طوسى، در كتاب الغيبة تعدادى از وكيلان مذموم را نام مى‏برد. از جمله محمد بن نصير نميرى و احمد بن هلال كرخى و محمد بن على بن ابى العزاقر شلمغانى و... . او، بيش از ده تن از مدّعيان دروغين وكالت و سفارت از جانب امام مهدى(عج) را نام مى‏برد كه مورد لعن و برائت شيعه واقع شده‏اند.

اين موارد هم موجب تضعيف قضيه مهدويت و ولادت يافتن و پنهان شدن امام‏عليه السلام از ديدگان نمى‏شود بلكه در حقيقت سبب قوّت بخشيدن به مهدى باورى و تولد و غيبت او مى‏باشند زيرا دلالت دارند بر اين‏كه اين ايده (بين شيعه) ثابت و واضح بوده است و ياوه سرايى‏ها و ادعاهاى دروغين اين افراد به دليل بداهت و ثبوت اين عقيده بوده است.

عامل پنجم - سفراء و توقيعات‏

در تاريخ شيعه، قضيّه‏ى چهار سفير امام‏عليه السلام و صدور توقيعات از جانب آنان، بسيار روشن و بديهى است. از زمان على بن الحسين (پدر شيخ صدوق) و مرحوم كلينى (هم عصر سفراء) تا حال، كسى در اين قضيّه ترديدى به خود راه نداده است و در اين زمان هم هيچ شيعه‏اى، در مقام و منزلت اين سفراء، ترديدى نداشته و احتمال كذب آنان را نمى‏دهد.

سفراى چهار گانه، عبارت‏اند از:

1- ابوعمرو عثمان بن سعيد؛

ايشان، فروشنده‏ى روغن بودند. شيعيان، نامه‏ها و اموال را به سوى او ارسال مى‏كردند و ايشان هم جهت پنهان كارى، آن‏ها را در ظرف قرار مى‏داد. و براى امام مى‏فرستاد.

ايشان، وكيل امام هادى‏عليه السلام و امام حسن عسكرى‏عليه السلام و بعد از آن دو بزرگوار، سفير امام مهدى(عج) بود.

2- محمد بن عثمان بن سعيد؛

3- حسين بن روح نوبختى؛

4- على بن محمد سمرى.

توقيعات فراوانى از ناحيه‏ى اين سفيران، صادر شد. تعدادى از آن‏ها در كمال الدين و الغيبة موجود است.

مسئله‏ى سفير بودن و توقيعات آن‏ها، دليل و شاهدى محكم براى تصديق مقوله‏ى مهدويّت و ولادت امام‏عليه السلام و غايب بودن ايشان از ديدگان است.

عامل ششم - نظارت و مراقبت دستگاه خلافت‏

در كتاب‏هاى تاريخى اماميّه و غير اماميّه، آمده است كه آن هنگام كه معتمد عباسى شنيد كه براى امام حسن عسكرى‏عليه السلام فرزندى متولّد شده، مأموران‏اش را به خانه‏ى امام فرستاد و تمامى زنان امام را دستگير و بازداشت كردند تا بدانند فرزند از آنِ كدام يك است.

البته، بعضى از تواريخ نقل مى‏كنند كه اين جريان، به راهنمايى و ارشاد جعفر، عموى امام مهدى(عج) بوده است.

بنابراين، نظارت و مراقبت دستگاه حاكم، قرينه‏ى روشن و آشكار بر وقوع ولادت حضرت‏عليه السلام است؛ زيرا، در غير اين صورت، انگيزه‏اى براى اين همه مراقبت و نظارت نبوده است.(25)

عامل هفتم - اعتراف تاريخ نگاران و تبارشناسان غير شيعى‏

كلمات تاريخ نگاران و تبارشناسان غير شيعى در ولادت امام مهدى(عج)، در نهايت وضوح است.

1- ابن خلكان مى‏گويد:

((به اعتقاد اماميّه، ابوالقاسم محمّد بن حسن العسكرى، امام دوازدهم است كه به ((حجّت)) شهرت دارد و در روز جمعه، نيمه‏ى شعبان سال دويست و پنجاه و پنج، متولّد شده است.)).(26)

2- ذهبى مى‏گويد:

((شيعيان، معتقدند كه پسر امام حسن عسكرى‏عليه السلام يعنى محمّد بن الحسن قائم و جانشين و حجّت است. ايشان، در سال دويست و پنجاه و هشتم و بنا به قولى، در سال دويست و پنجاه و شش، متولّد شده است.)).(27)

3- ابن حجر هيتمى مى‏گويد:

((امام حسن عسكرى، غير از ابى القاسم محمّد الحجة، فرزندى به جا نگذاشت و آن هنگام كه پدر بزرگوارش وفات يافت، او، پنج سال داشت.)).(28)

4- خير الدين زركلى مى‏گويد:

((در سامراء متولّد شد و در سن پنج سالگى، پدرش وفات كرد.)).(29) و (30)

عامل هشتم - اتّفاق شيعه‏

از زمان كلينى و پدر شيخ صدوق تا الآن، تمام آحاد شيعيان، بر ولادت و پنهان بودن حضرت‏عليه السلام وحدت نظر و اتّفاق دارند. اين ايده، از اصول مذهب شيعه است و در تمام اعصار شيعه، هيچ كس را نيافته‏ايم كه در ولادت يافتن و غيبت حضرت، شك و ترديد داشته باشد.

حساب احتمالات‏

خلاصه‏ى سخن اين كه يا تواتر اين اخبار را مى‏پذيريم كه در اين صورت حقّ اجتهاد شخصى را نداريم و بايد ((نصّ)) را بپذيريم و يا اين كه تواتر اين اخبار را قبول نداريم، ولى با ضميمه كردن آن هشت قرينه و عاملى كه بيان شد براى ما روشن مى‏شود كه آن روايات، طبق حساب احتمالات، درست و صحيح است.


1) الصف: 8.

2) ر.ك تفاسير آيات ذيل: 1- قصص: 5؛ 2- نور: 55؛ 3- طه: 115؛ 4- لقمان: 20؛ 5- زخرف: 28؛ 6- آل عمران: 83؛ 7- حج: 41؛ 8- ممتحنه: 13؛ و...

3) مسند احمد، ج 1، ص 377، ح 3563.

4) مسند احمد، ج 3، ص 36، ح 10920؛ كنزالعمال، ج 14، ص 271، ح 38691.

5) از ديگر روايات سنت نبوى مى‏توان احاديث ذيل را ذكر كرد

الف) عن ابى نضرة عن ابى سعيد الخدري عن رسول الله: يكون بعدى خليفة يحثى المال حثياً ولايعدهُ عداً. (مسند احمد: 3/48)

ب) عن ابى نضرة عن ابى سعيد الخدري، قال: قال رسول الله: المهدى مني اجلى الجبهة أقنى الأنف، يملاء الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً و يملك سبع سنين. (مسند ابى داوود: 4/152)

ج) عن ابى الصديق الناجى عن ابى سعيد الخدرى أن رسول الله قال: يخرج فى آخر أمتي المهدى يسقيه اللّه الغيث و تخرج الارض نباتها، و يعطى المال صحاحاً، و تكثر الحاشية و تعظم الأمة، و يعيش سبعاً أو ثمانياً يعنى حججاً. (المستدرك على الصحيحين 4/557)

د) عن ابى سعيد الخدري عن رسول الله: لتملأن الارض ظلماً و عدواناً ثم ليخرجنّ رجلٌ من اهل بيتى يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً. (ينابيع الموده: 431)

ذ) عن ابى سعيد الخدرى عن رسول الله: فيجى‏ء اليه الرجل فيقول: يا مهدي أعطنى. قال: فيحثي له فى ثوبه ما استطاع اَن يحمله: (منتخب الاثر، ص 311، عن مصابيح السنه).

ر) عن ابى سعيد عن رسول الله: منا الذى يصلى عيسى بن مريم خلفه. (الامام المهدى من الولادة الى الظهور، على محمد على دخيل، 121).

همچنين ر.ك‏

1- تحفة الأحوذى / الامام الحافظ ابى العلى محمد عبدالرحمن بن عبدالرحيم، ج 6، ص 484، باب 44، ما جاء فى المهدى.

2- عون المعبود فى شرح سنن ابى داوود / علامه ابى الطيب محمد ثمن الحق العظيم آبادى، جزء 11، ص 361، ح 4259 الى 4265.

3- الفتاوى الحديثة / شهاب الدين ابن حجر الهيتمى، ص 37، مطلب فى ذكر الهدى و بعض علامات الساعة.

4- كنز العمال فى سنن الأقوال والأفعال / علاء الدين علي المتقى، ج 14، ص 389، ح 38651 الى 38709.

5- المهدى المنتظر / ابوالفضل عبدالله بن محمد بن الصديق الحسنى متوفى (1380).

6- المصنف فى الأحاديث و الآثار / ابن ابى شيبة، ج 15، ص 196، ح 19484 به بعد.

7- سنن ابن ماجة، ج 2 / ص 29، باب خروج المهدى، ح 4082 الى 4088.

8- سنن ابى دائود، ج 4، ص 37، ح 4279 كتاب المهدى تا 4285.

9- سنن الترمذى، ج 4، ص 43، باب ما جاء فى المهدى، ح 2230 - 2232.

10- المعجم الكبير / ابوالقاسم، سليمان بن احمد بن ايوب بن نصير اللخمى الطبرانى، ج 10، ص 55، ح 10213 - 10230.

6) الصواعق المحرقه، ص 249.

7) المستدرك للحاكم، ج 3، ص 109؛ المعجم الكبير، الطبراني، ج 5، ص 166، ح 4969؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 442.

8) كمال الدين، ص 272؛ الغيبة، طوسى، ص 128؛ صحيح بخارى، ج 9، ص 729؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 220، ح 1821، مسند احمد 5: 90.

9) كمال الدين، 409، ح 9؛ الكافى، ج 1، ص 377، ح 3؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 239، ح 1851؛ مسند الطيالسى، ص 259.

10) كمال الدين، ص 257، ح 2؛ كفاية الاثر، ص 10.

11) الكافى، ج 1، ص 340، ح 15؛ الغيبة، طوسى، ص 161، ح 118.

12) كمال الدين، ص 342، ح 24.

13) ابن حزم مى‏گويد: البته به نظر ما هرگز امام مهدى خلق نشده است.

14) الإسلام الصحيح، ص 348 .

15) كمال الدين، ص 342، ح 24 .

16) الكافى، ج 4، ص 162.

17) كمال الدين، ص 381، ح 5.

18) عمروبن‏عثمان بن سعيد العمرى السّمان.

19) احمدبن اسحاق القمى الأشعرى المعروف بالوثاقة.

20) البته شهيد صدر آن روايت را به مناسبت حجيت خبر ثقه ذكر مى‏كند نه به مناسبت امام مهدىّ).

21) عبدالله بن جعفر حميرى مستقيماً از سفير اول نقل مى‏كند كه سفير اول فرمود: من با چشمان خود حضرت را ديدم.

22) مؤلف: نام مادر حضرت در بعضى روايات سوسن آمده و در بعضى ديگر نرجس ولى شايسته نيست كسى به اين اختلافاتى كه در روايات آمده تمسك كرده و بگويد اين روايات به سبب متفاوت بودن محتواى آنها قابل پذيرش نيستند.

23) الغيبة، طوسى، ص 234، ح 204.

24) اسامى ذيل از جمله كسانى هستند كه به زيارت حضرت نائل آمده‏اند:

1- ابراهيم بن مهزيار: سفينة البحار، 2/704

2- ابن اُخت ابى بكر العصار الصوفى: منتخب الاثر، 381

3- ابوجعفر الأحول الهمدانى: منتخب الاثر 379

4- ابوالحسن الحسينى: منتخب الاثر، 380

5- ابوالحسن العمرى: منتخب الاثر، 380

6- ابوالحسن بن كثير النوبختى: منتخب الاثر، 380

7- ابوالقاسم الروحى: تبصرة الولى، 20

8- ابوالهيثم الأنبارى: منتخب الاثر، 279

9- احمد بن ابراهيم بن مخلد: منتخب الاثر، 380

10- احمد بن ابى روح: منتخب الاثر، 380

11- احمدالدينورى: تبصرة الولى 230

12- احمد بن سور: منتخب الاثر، 380

13- ابوالطيب احمد بن محمد بن بطه: منتخب الاثر 381

14- احمد بن محمد السراج الدينورى: منتخب الاثر 380

15- جارية ابى على الخيزرانى: تبصرة الولى 7

16- الحسن بن الحسين الاسباب ابادى: منتخب الاثر 380

17- الحسن بن جعفر القزوينى: منتخب الاثر 380

18- راشد الأسد آبادى: سفينة البحار 2/704

19- ابوالحسن خضر بن محمد: منتخب الاثر 380

20- الحسن بن عبدالله التميمى الزيدى: تبصرة الولى، ص 24

21- الحسين بن حمران: منتخب الاثر 380

22- عبد احمد بن الحسن المادراني: منتخب الاثر 380

23- ابوطاهر على بن يحيى الرازى: منتخب الاثر 380

24- محمد بن احمد: منتخب الاثر 370

25- نصر بن صباح: منتخب الاثر 380

26- يوسف بن احمد الجعفرى: الزام الناصب 1/379

27- يمان بن الفتح بن دينار: الزام الناصب 1/362

28- ابا نصر ظريف‏الخادم: اصول كافى، ج 1، باب فى تسمية من رآه، ص 267، ح 13.

29- نسيم جارية: الثاقب فى المناقب / ص 203

30- سعد بن عبدالله بن ابى خلف: الثاقب فى المناقب/ ص 585

31- عمروالاهوازى: تقريب المعارف فى الكلام / ص 184

32- الازدى: الثاقب فى المناقب، ص 613

33- رشيق حاجب المادراى: الخرائج والجرائح، ج 1 / ص 460.

34- على بن ابراهيم بن مهزيار: دلائل الامامة / ص 296

35- احمد بن اسحاق: كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 384

36- ابراهيم بن ادريس ابواحمد: الغيبة شيخ طوسى، 268

37- ابراهيم بن عبده النيشابورى: الارشاد، 2/351

38- اسماعيل بن على النوبختى: الغيبة، 272/237

39- عبدالله بن صالح: الكافى، 1/331

40- غانم ابوسعيد الهندى: كافى 1/515

41- كامل بن ابراهيم المدنى: الغيبة 247/216

42- عبدالله السورى: كمال الدين 2:441

43- وكلاء امام مهدى (عج)

44- خدام و كنيزان حضرت.

25) كتابهاى تاريخ طبرى و غيره بيانگر آن هستند كه معتمد كينه و عداوت شديدى نسبت به اهل بيت‏عليهم السلام داشت، او بعد از وفات امام حسن عسكرى‏عليه السلام شخصاً به جستجو براى يافتن حضرت پرداخت و دستور داد. كنيزان امام حسن عسكرى را بازداشت كردند البته گفتنى است كه جعفر كذاب هم به طمع نيل به منزلت برادرش او رايارى مى‏كرد.

لازم به ذكر است كه معتز و مهدى از خلفاى قبل، معتمد را به مسأله‏ى ولادت حضرت آگاه كرده بودند و لذا امام حسن عسكرى‏عليه السلام تلاش زيادى كرد كه خبر ولادت حضرت منتشر نشود.

26) وفيات الأعيان، ج 4، ص 176، رقم 562.

27) تاريخ الاسلام، ج 19، ص 113، ص 159.

28) الصواعق، ص 255 و 314.

29) الاعلام، ج 6، ص 80.

30) از ديگر علماء اهل سنت كه اعتراف به ولادت حضرت كرده‏اند مى‏توان افراد ذيل را نام برد.

1- ابن الوردى: ((وُلِدَ محمد بن الحسن الخالص سنة خمس و خمسين و مأتين)). نورالابصار: 186

2- الشبراوى الشافعى: ايشان در كتاب الاتحاف به ولادت امام مهدى در شب نيمه شعبان سال 255 هجرى تصريح كرده است. الاتحاف بحبّ الاشراف: 68

3- مؤمن بن حسن الشبلنجى: بنابر عقيده‏ى اماميه ايشان آخرين امام از ائمه‏ى اثنا عشر است. نورالابصار / 186

4- ابن الأثير الجزرى، عزالدين: ايشان در كتاب الكامل فى التاريخ در ضمن حوادث سال ((260)) مى‏گويد: در اين سال ابومحمد علوى عسكرى وفات كرده، ايشان بنا بر نظر اماميه يكى از ائمه‏ى اثنا عشر مى‏باشد و او پدر همان محمد است كه شيعه معتقدند او مهدى منتظر است. ((الكامل فى التاريخ، 7/274))

اثبات اصل برائت بوسیله حدیث « کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی»


اثبات اصل برائت بوسیله حدیث « کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی»

 

مقدمه

در مورد حکم شرعی عملی یک واقعه برای مکلف ملتفت یکی از سه حالت زیر ا تفاق می افتد:
1- یا قطع به حکم شرعی دارد.
2- ظن به آن دارد.
3- شک در آن دارد.
می دانیم که قطع فی نفسه و بدون جعل جاعل حجت است و ظن در صورتی معتبر است که کاشف از قول معصوم باشد و اعتبار آن نیز تعبدی است. یعنی هر نوع ظنی که شارع مقدس آن را معتبر بداند معتبر است و غیر آن معتبر نیست. اما در مورد شک ، چون به هیچ وجه بیانگر حکم واقعی و حکم موجود در لوح محفوظ نیست یا به عبارتی کاشف از قول معصوم نیست پس به حکم عقل معتبر نیست. و اگر در واقعه ای که مشکوک است حکمی از طرف شارع صادر شده باشد، حکم ظاهری است. و حکم ظاهری در مواقع فقدان حکم واقعی و عدم علم به آن- و برای رفع تحیر و سرگردانی است و وظیفه فعلی مکلف را مشخص می کند.
واقعه مشکوک نزد مکلف یا دارای حالت سابقه است و آن را لحاظ می کنیم یا این طور نیست که در صورت اول مجرای استصحاب است و در صورت دوم یا شک در نفس تکلیف است یا در متعلق تکلیف، در صورت اول یا شک در شبهات تحریمیه (حرمت مشتبه با غیر وجوب) است یا شبهات وجوبیه (وجوب مشتبه با غیر حرمت) یا دوران بین محذورین (حرمت مشتبه با وجوب) است. و شک در متعلق تکلیف یا در موارد کلی است یا جزیی. که احتیاط در آن ممکن است و یا خیر . در صورت امکان مجرای احتیاط و گرنه تخییر است.
در صورت شک در شبهات تحریمیه منشأ شک یا فقدان نص یا اجمال نص یا تعارض نصین یا امورر خارجیه می باشد. در صورت شک در شبهه تحریمیه به خاطر فقدان نص اصولیون قائل به برائت (اباحه شرعی فعل) و عدم وجوب احتیاط به ترک هستند، در صورتی که اخباریون قائل به وجوب ترک و احتیاط هستند.
هر یک از چهار اصل فوق (استصحاب، احتیاط، برائت، تخییر) در صورت شک در حکم شرعی و جهت رفع حیرت و بیان حکم ظاهری بیان شده که به آنها اصول عملیه یا ادله فقاهتی می گویند. هر یک از اصول فوق به روشهایی اثبات می شوند. مثلاً استصحاب – شرعی محض است و با ادله شرعی ثابت می شود. احتیاط و برائت بواسطه عقل و شرع قابل اثباتند. و تخییر عقلی محض است و با عقل ثابت می شود. در این مختصر بر آن شدیم که یکی از ادله موجود برای اثبات اصل برائت را مورد بررسی قرار داده و نظرات علمای مختلف را بررسی نماییم.

تقریب استدلال و بیان محل نزاع

اصل برائت با دلائل عقلی و شرعی قابل اثبات است. از جمله دلائل شرعی برای اثبات این اصل ، کتاب، سنت، اجماع می باشد. از جمله روایات موجود برای اثبات برائت روایت مرسله فقیه در کتاب وسایل یعنی «کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی» می باشد.
این حدیث از چند جهت مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت:
1- بحث سندی حدیث
2- بحث دلالی الفاظ حدیث
3- مضمون دلالت حدیث
4- دلالت حدیث یا عدم دلالت آن بر مورد بحث یعنی اصل برائت.
گذشته از بحث سندی ، در این روایت دو نکته است:
1- آیا ورود به معنی وصول است تا مفاد روایت برائت به معنی مقصود (اباحه شرعیه) باشد یا صدور است که در حالت صدور بیان از طرف شارع یا عدم وصول آن مفید برائت نباشد.
2- نهی که غایت قرار داده شده آیا شامل نهی ظاهری مستفاد از ادله وجوب احتیاط می شود یا نه؟ پس بنابر شمول، برائت ثابت شده و دلیل وجوب احتیاط صلاحیت ورود بر آن را خواهد داشت و بنابر عدم شمول، حدیث بنفسه نافی وجوب احتیاط است.

بررسی سند حدیث

طبق نظر حضرت امام خمینی (ره) در انوار الهدایه ، این ارسال و نسبت دادن به معصوم که به طور جزمی از مثل صدوق رسیده امکان ندارد مگر اینکه صدور روایت برای ایشان محرز شده باشد. پس این روایتی است که نزد صدوق محرز بوده و لو با قراینی که برای او بوده و رفع ید از مثل این روایت در موارد اثبات حکم الزامی، در غایت اشکال است بلکه بعید نیست که احتجاج به آن صحیح باشد.

نظر مرحوم صدر در بحوث فی علم الاصول

سند این روایت به خاطر ارسال ساقط است زیرا صدوق با عنوان قال الصادق نقل کرده و طبق نظر ما مراسیل از اعتبار ساقطند، چه به عنوان قال المعصوم باشد که ظهور در شناخت ناقل و اطمینان او به صدور دارد باشد یا با عنوان روی عنه.

اقوال علماء در مورد مراد از کلمه «یرد» در حدیث

طبق نظر مرحوم نائینی در فوائد الاصول استدلال به این روایت برای اثبات برائت مبنی بر این است که «ورود» به معنی وصول به مکلفین باشد. نه ورود مقابل سکوت. و گر نه مفاد حدیث خارج (اجنبی) از بحث خواهد بود. زیرا ورود مقابل سکوت به معنای جهل به تشریع است. پس در این صورت مفاد حدیث ، « کل شیء مطلق و الناس منه فی سعه ما لم یبیّن الله تعالی حکمه» می باشد. یعنی تا زمانی که حکم مسکوت عنه باشد مردم در وسعت می باشند. همانطوری که در روایت « ان الله تعالی سکت عن اشیاء لم یسکت عنها نسیاناً» آمده که مطلب ربطی به بحث ما یعنی شک در تکلیف بعد از تبیین احکام و رسیدن آنها به مردم و مخفی ماندن بعضی از آنها به خاطر بعضی دلایل اختفاء ندارد. و شیخ انصاری بحث در مورد حدیث « کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی» را خیلی طول داده، در حالی که نیازی به این تطویل نیست. و اگر مراد از قول به «حتی یرد فیه نهی» ورود از طرف خدا با وحی به پیامبر باشد، مفاد حدیث مثل مفاد سایر عمومات اجتهادیه است نظیر قول خدا « احل لکم ما فی الارض جمیعاً » که از ادله برائت است ، بلکه عده ای از ادله اصاله الاباحه صلاحیت رد بر قول کسانی که قبل از تشریع حکم به اصاله الخطر می کنند است و اگر مراد از ورود، وصول و علم به نهی باشد، مراد از «الشیء» هم شیء مشکوک می باشد پس مفادش مثل سایر ادله برائت است و مثبت آن است و این حدیث ویژگی خاصی نسبت به سایر ادله نخواهد داشت.
نظر مرحوم آیت الله خویی در مصباح الاصول : از جمله روایاتی که بوسیله آن بر برائت استدلال شده حدیث « کل شیء مطلق...» است . این روایت اگر چه مختص شبهه تحریمیه است ولی اشکالی در استدلال به آن از این جهت وجود ندارد، زیرا مهمترین اختلاف بین اصولیون و اخباریون در شبهه تحریمیه است اما در مورد شبهه وجوبیه، اخباریون و اصولیون اتفاق نظر دارند که احتیاط در آن واجب نیست مگر تعداد کمی از آنها مثل محدث استرآبادی. ایشان در بین اخباریون تنها کسی است که قائل به وجوب احتیاط است. بلکه اختصاص این روایت به شبهه تحریمیه موجب رجحان این حدیث نسبت به سایر اخبار برائت است چون اخص از اخبار احتیاط است. پس از اینکه این خبر بر اخبار احتیاط مقدم است شکی نیست . به همین دلیل شیخ انصاری این حدیث را اظهر روایات باب معرفی کرده است. و لکن صاحب کفایه و محقق نائینی به این حدیث برای مقام استدلال نکرده اند و هر کدام برای کار خود دلیلی ذکر کرده اند که غیر از دیگری است. اما صاحب کفایه می فرمایند: که احتمال دارد مراد از «ورود» که غایت برای اطلاق قرار داده شده، صدور حکم از مولا و جعل او باشد نه وصول حکم به مکلف.
پس مفاد حدیث این چنین می شود: « کل شیء لم یصدر فیه نهی و لم تجچعل فیه الحرمه فهو مطلق» و این از محل بحث خارج است زیرا بحث در جایی است که شک در صدور نهی از طرف مولی و عدم آن باشد؛ پس تمسک به روایت در این حالت ، از قبیل تمسک به عام در شبهه مصداقیه است.
اشکال به حکم صاحب کفایه: اگر چه استعمال «ورود» در معنای «صدور» صحیح است ولی از مراد ورود در حدیث همان وصول است. زیرا بنابر تقدیر معنای صدور ، چاره ای نیست جز اینکه معنای «اطلاق» اباحه واقعیه باشد پس مفاد حدیث این چنین می شود: « کل شیء مباح واقعاً ما لم یصدر النهی عنه من المولی». و صحیح نیست که مراد از اطلاق اباحه ظاهریه باشد. زیرا صحیح نیست که صدور نهی از طرف شارع غایت برای اباحه ظاهری باشد. و موضوع حکم ظاهری شک و عدم وصول حکم واقعی به مکلف است پس به مجرد صدور نهی از طرف شارع و لو با عدم وصول آن به مکلف اباحه ظاهریه مرتفع نمی شود. بلکه با رسیدن آن به مکلف مرتفع می شود؛ پس چاره ای نیست جز اینکه مراد اباحه واقعیه باشد و در این حالت یا مراد از اطلاق اباحه در جمیع زمانهاست یا اباحه در خصوص زمان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم). که بیان اول صحیح نیست زیرا طبق این تقدیر، مفاد حدیث می شود: کل شیء مباح واقعاً حتی یصدر النهی عنه من الشارع. و این معنی واضح است که اگر از طرف امام صادر شود لغو است. ( امام کار لغو انجام نمی دهد) زیرا طبق این مفاد یکی از ضدین غایت برای دیگریی قرار داده شده است و از قبیل «کل شیء ساکن حتی یتحرک» است..
و بیان دوم نیز صحیح نیست اگر چه فی نفسه صحیح است زیرا مفاد حدیث در این حالت این است که مردم در زمان پیامبر مکلف به سئوال از حرمت شیء و وجوب آن نباشند، بلکه پیامبر حرام و واجب را برای ایشان بیان می کند. و در نتیجه « الناس فی سعه ما لم یصدر النهی منه» به همین دلیل در عده ای از روایات منع ز سئوال شده  سئوال شد از وجوب حج6است. ااز جمله روایتی که در باب حج وارد شده که از حضرت رسول  در هر سال و عدم آن؟ حضرت فرمودند: «ما یؤمنک ان اقول نعم فاذا قلت نعم یجب» و در بعضی از روایات آمده که اسرائیل از کثرت سئوال کردن هلاک شدند. پس با این بیان مفاد حدیث می شود: « ان الناس لیس علیهم سئوال عن الحرام فی عصر النبی بل کل شیء مطلق و مباح ما لم یصدر النهی عنه من الشارع بخلاف غیره من الازمنه.» بنابراین احکام از پیامبر صادر شده، پس بر مکلفین سئوال و تعلیم آن واجب است. همانطور که در عده ای از روایات وارد شده است. پس واضح می شود فرق عصر پیامبر با غیر این عصر. مگر اینکه این معنی خلاف ظاهر روایت است زیرا ظاهر « کل شیء مطلق» اطلاق فعلی و اباحه فعلی است بدون اینکه مقید به زمان خاصی باشد، نه اینکه خبر از اطلاق در زمان پیامبر و اینکه هر چیزی در زمان آن حضرت تا زمانی که نهی وارد نشده مطلق بوده باشد، پس لازم می آید که مراد از اطلاق اباحه ظاهریه باشد نه واقعیه. بنابراین چاره ای نیست جز اینکه مراد از ورود، وصول باشد، زیرا صدور حکم به حرمت واقعی رافع اباحه ظاهری نیست تا زمانی که به مکلف نرسیده باشد، همانطور که ظاهر است. پس نفس کلمه « مطلق» در حدیث قرینه بر این است که مراد از ورود وصول است.
اما محقق نائینی همانطور که قبلاً ذکر کردیم مفاد حدیث را «لا حرجیه عقلیه اصلیه» قبل از ورود شرع و شریعت می داند. که طبق این مفاد و بیان، حدیث اجنبی از محل بحث است زیرا بحث ما در مورد اباحه ظاهریه است برای آنچه شک در حرمتش ایجاد شده بعد از ورود شرع. و در آن به حرمت اشیاء و حلیت غیرش حکم شده است.
اشکال به کلام محقق نائینی: بیان اطلاقی که عقلاً ثابت شده قبل از ورود شرع لغو است و این نوع بیان از طرف امام صادر نمی شود؛ زیرا ثمره ای بر آن مترتب نمی شود پس حمل روایت بر آن ممکن نیست. اضافه بر اینکه ظاهر کلامی که از شارع یا هر که به منزله شارع است مثل امام صادر شده، بیان حکم شرعی مولوی است نه حکم عقلی و ارشادی.

نظر مرحوم صدر در بحوث فی علم الاصول

استدلال به این حدیث متوقف بر تمامیت دو مرحله است: 1- مراد از ورود وصول باشد نه صدور و در صورت اجمال، استدلال تام نخواهد بود. دلایل استظهار اراده معنی وصول از ورود در حدیث، الف: ورود از معانی است که تکیه بر شی دیگر دارد پس معنای نسبی است که نیاز به طرف دیگری دارد که به آن اضافه شود پس بر مجرد صدور اطلاق نمی شود. اشکال به این دلیل : دلیلی بر اینکه معنی ملحوظ افاده نهی بر مکلف باشد نداریم بلکه شاید معنی ملحوظ افاده نهی بر خود شی است. همانطور که قول « یرد فیه نهی » با آن مناسبت دارد. مضاف بر اینکه احتمال قوی است که اگر ورود بر مکلف لحاظ شود، نهی بر جنس مکلفین اراده شده باشد یعنی امت نه هر مکلفی تا به معنی صدور باشد و در این حالت صدور با برائت مطلوبه مساوقت ندارد.
ب- اطلاق در قول « کل شیء مطلق» یا مراد از آن ارشاد به حکم عقل به قبح عقاب بلابیان است یا ترخیص مولوی واقعی یا ترخیص ظاهری است. قول اول خلاف مولویت. خطاب صادر شده از طرف شارع است. و قول دوم مناسب نیست با اینکه غایت ورود نهی بیان شده چه وصول و چه صدور اراده شده باشد. زیرا در حالت اول مستلزم تقیید حکم واقعی به اباحه به عدم علم به حرمت است و معنی آن تقیید حرمت واقعی به علم به آن است و آن از طریق اخذ علم، با حکم در موضوعش می باشد. و در حالت دوم اگر از آن تقیید اباحه واقعی به عدم نهی واقعی اراده شده که محال است زیرا در این حالت از مقوله « اخذ عدم ضد قیداً فی موضوع الضد الاخر» است. و اگر مجرد بیان مطلب واقعی اراده شده ( یعنی تا زمانی که ضد (حرمت و نهی) موجود نیست پس ضد دیگر (اباحه) ثابت است) پس این کلام لغو است.
همچنین متعین می شود که مراد از اطلاق ترخیص ظاهری باشد.. و این مناسبت ندارد که غایت آن عدم صدور نهی و تشریع آن باشد بلکه عدم وصول و علم به آن باید غایت باشد زیرا احکام ظاهریه مغیاه به علم هستند نه به واقع.
اشکال: اراده ی ترخیص واقعی محذوری ندارد زیرا مراد از نهی ، خطاب آشکار است نه حرمت. پس نهایت چیزی که لازم می آید تقیید حرمت واقعی به علم به خطابش است و گذشت که این مطلب ممکن است. ثانیاً اگر تقیید به علم، محال فرض شود می گوییم این علم مجرد بیان ثبوت حلیت واقعی است تا زمانی که حرمتی صادر نشده باشد و از آن لغویت لازم نمی آید، بلکه مفید کشف ثبوت حلیت واقعی شرعی است (تا زمانی که خطاب شرعی به حرمت صادر نشده باشد) بلکه گاهی اوقات با ظهور غایت در مولویت منافات دارد؛ زیرا در آن نوعی ارشاد به حکم واقعی است پس خلاف ظاهر است. همچنین ممکن است اراده ترخیص ظاهری شود و با این حال دلیلی نداریم که ورود به معنی وصول باشد، بلکه به معنی صدور است و مفاد حدیث چنین می شود: « جعل ترخیص ظاهری و اباحه در اشیاء قبل از نزول وحی به تحریم و نهی است. پس همانطور که احتمال سوم مناسب وصول است مناسب صدور نیز هست. و مستلزم تقید ترخیص ظاهری به عدم حرمت واقعی نیست بلکه به عدم صدور آنچه دال بر حرمت و تشریع حرمت است، می باشد. پس مفاد قاعده مشهوره است و آن اینکه اصل در اشیاء قبل از صدور نهی، اباحه است.
مرحله دوم: اگر معنای ظاهر از ورود را وصول فرض کنیم پس آیا برائت مستفاد از آن نسبت به دلیل احتیاط در صورت تمامیت محکوم است یا معارض با آن است؟

نظر مرحوم سید محمد تقی حکیم در الاصول العامه

در مورد لفظ « یرد» در روایت اقوال مختلف است یکی اینکه معنی آن صدور باشد که در این صورت مفاد حدیث می شود: « کل شیء مطلق ای مباح حتی یصدر من الشارع فی حقه نهی» ولی این معنی خارج از بحث ماست زیرا نیاز ما به این مفاد و معنی بعد از بعثت و صدور احکام از شارع مقدس و مخفی ماندن این احکام است.
گروهی گفته اند: معنی آن موصول است پس مفاد حدیث می شود: « کل شیء مطلق (یعنی مباح ظاهری است) حتی یصل الی المکلف فیه نهی». ظاهر این است که مدلول روایت فقط با قول هم سازگار است. زیرا مراد از (اطلاق) در روایت یا اباحه واقعیه است یا ظاهریه و معنی ورود یا وصول است یا صدور. پس صور مسأله چهار صورت است: 1- اطلاق به معنی اباحه واقعیه باشد و ورود به معنی صدور. پس مفاد روایت می شود « کل شیء مباح واقعاً حتی یصدر من الشارع نهی عنه» . این نوع کلام معنی ندارد. زیرا لازم می آید که خبر بدهیم که یکی از ضدین رافع دیگری است و این شبیه این مطلب است که بگوییم: « کل انسان حی ما لم یمت» یا « کل انسان نائم ما لم یستقیظ» و این چنین معنایی از هیچ انسانی صادر نمی شود چه برسد به شارع که رئیس عقلاست.
2- اطلاق به معنی اباحه واقعیه و ورود به معنی وصول باشد پس مفاد روایت می شود « کل شیء محکوم بالاباحه الواقعیه حتی یصل فیه نهی» لازمه ی این مطلب آن است که وصول حکم خلاف حکم واقعی موجب تغییر واقع و حکم واقعی گردد که این تصویب است و تصویب باطل است و بطلان آن بین مسلمین ظاهراً مجمع علیه است.
3- اطلاق به معنی اباحه ظاهری باشد و ورود به معنای صدور حکم از طرف شارع.
که مثل این کلام معنی ندارد. زیرا بدیهی است که صدور حکم از طرف شارع به مجرد تشریع اباحه ظاهری را مرتفع نمی کند بلکه تنها چیزی که اباحه ظاهری را مرتفع می کند وصول این حکم است
4- اطلاق به معنی اباحه ظاهریه و ورود به معنی وصول باشد. پس مفادش این است: « کل شیء محکوم بالاباحه الظاهریه حتی یصل نهی علی خلافها» که این معنی برائت است به این ترتیب واضح می شود علت ادعای ما بر اینکه مدلول این روایت سزاوار نیست که از طرف امام صادر شده باشد مگر بنابر قول دوم که همان معنی چهارم است زیرا بقیه معانی از چیزهایی است که صدور آن از امام عادتاً محال است.

حل تعارض

نتیجه بحث و اقوال علماء این است که اگر ورود به معنی وصول باشد، مثبت برائت یعنی اباحه ظاهری خواهد. تنها مسأله¬ای که باقی می ماند، شبهه تعارض ادله برائت با ادله احتیاط است. برای همین نظر آیت الله خویی را از کتاب مصباح الاصول نقل می کنیم:
« اخبار احتیاط به فرض تمامیت دلالتشان ظاهر در وجوب احتیاط است و جمع عرفی بین این اخبار و اخبار برائت مقتضی رفع ید از ظهور امر در وجوب احتیاط است یا مقتضی حمل آن بر رجحان جامع بین وجوب و ندب است و این وجه نسبت به اخبار توقف و احتیاط اجرا نمی شود زیرا علت مذکور در آن ( وقوع در هلکه) موجب نص در عدم جواز فرو رفتن در هلکات است مگر اینکه بگوییم دلالت آن بر حکم مولوی فی نفسه قاصر است. سپس چه بسیار توهم می شود که اخبار توقف و احتیاط ( بر فرض تمامیت و دلالتشان) بر اخبار برائت مقدمند، چون آنچه بوسیله حدیث رفع و شبه آن مرتفع شده « ما لا یعلم من الاحکام» است و وجوب احتیاط بنابر برداشت آن از اخبار معلوم است پس موضوعاً از ادله برائت خارج است و این دفع می شود به اینکه این مطلب تام و مقبول است به شرط اینکه احتیاط واجب نفسی باشد. اما اگر وجوبش طریقی باشد همانطور که در ما نحن فیه مفروض است پس آنچه مترتب می شود لزوم امتثال حکم واقعی مجهول است و حدیث رفع آن را مرتفع می سازد پس معارضه بین دو دلیل واقع می شود و دانسته شد که حدیث رفع و امثالش بر ادله توقف و احتیاط مقدمند.

نظر مرحوم صدر در بحوث فی علم الاصول

اگر معنای ورود را وصول فرض کنیم پس آیا برائت مستفاد از آن نسبت به دلیل احتیاط در صورت تمامیت محکوم است یا معارض با آن است؟ و این متوقف بر تشخیص این است که مراد از نهی در غایت بیان شده آیا حکم واقعی است یا اعم از واقعی و ظاهری. پس طبق اولی برائت معارض با دلیل احتیاط است زیرا نهی واقعی را ثابت نمی کند و طبق دومی محکوم و متأخر از دلیل احتیاط است. و شکی نیست که ظاهر از حدیث معنا و مورد اول است چون در حدیث نهی به موضوع قضیه اضافه شده است که موضوع شیء است و این ظهور در ورود نهی در شیء دارد به ما هو شیء نه بما هو مشکوک النهی و الحرمه. پس این جزء از موضوع یعنی شک در حرمت با ملاحظه غایت استفاده می شود. با اینکه موضوع نهی در غایت لحاظ می شود.
پس این حدیث و ادله برائت بر اخبار احتیاط مقدمند. زیرا اخبار احتیاط دال بر وجوب احتیاط به خاطر احتمال وجود بیان از طرف شارع و عدم وصول آن به مکلف است که با وجود اخبار برائت این توهم رفع می شود.

نتیجه:

در صورت شک مکلف در حکم شرعی به اصول عملیه رجوع می شود که این اصول بیانگر حکم ظاهری است که در صورت اصابت با واقع منجز و در صورت مخالفت آن با واقع برای مکلف معذر است. یکی از این اصول ، اصل برائت است که با استفاده از کتاب، سنت و سیره معصومین و عقل و اجماع قابل اثبات است. یکی از احادیثی که بوسیله آن بر اصل برائت استدلال می شود حدیث « کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی» است. این روایت اولاً از مراسیل شیخ صدوق است و اکثر علماء مراسیل شیخ صدوق را معتبر می دانند. گذشته از سند این حدیث در مورد الفاظ این حدیث بحث است. مثلاً در موردکلمه ی « یرد» اختلافاتی است که بعضی قائل به معنای صدور و بعضی معنای وصول می باشند. که بهترین آنها و مناسبترین معنا متناسب با صدور آن از طرف معصوم معنای دوم یعنی وصول می باشد که در متن تحقیق با بیان نظرات علما اثبات شد. بحث دیگر معنای کلمه « مطلق» است که آیا حکم واقعی را بیان می کند یا ظاهری که در متن تحقیق ثابت شده که مراد حکم ظاهری است. و مسأله دیگر مسأله ی تعارض ادله احتیاط با ادله برائت است که طبق نظر علمای مطرح شده در متن ادله برائت بر ادله احتیاط مقدم می شود..

پی نوشت ها :

1- دروس فی علم الاصول ج 4 ص 33.
2- انوار الهدایه ج 2 ص 78.
3- بحوث فی علم الاصول ج5 ص 39.
4- فوائدالاصول ج 3 ص 363.
5- فوائد الاصول نائینی ج3 ص 363.
6- مصباح الاصول ج2 ص279 تا ص 281.
7- همین تحقیق ص5.
8- مصباح لااصول ج2ص 279 تا ص 281.
9- بحوث فی علم الاصول ج5 ص 36.
10- بحوث فی علم لااصول ج 5 ص 37.
11- الاصول العامه ص 473.
12- مصباح الاصول ج 2 ص 303

خون وخريدوفروش آن

خون وخريدوفروش آن

مقدمه:

     بسيارى از فقها, خريد و فروش و هر نوع استفاده اى از خون را حرام مى دانند. اينان, به كتاب و سنت تمسك جسته اند. اين نظريه از آن جا ناشى شده كه در گذشته دور, بويژه در ميان اعراب, هيچ گونه استفاده اى از خون, به جز آشاميدن, رايج نبوده است. از اين روى, نيازى نديده اند كه بر دامنه بحث, بيفزايند و به كندوكاو بپردازند و... به همين قدر كه خون را در رديف محرمات و نجاسات آورده اند, اكتفا كرده اند.

در باره خون انسان, نه از حليت سخنى دارند و نه از حرمت, زيرا, فايده و منفعت عقلايى و مفيد و كارساز, براى خون انسان متصور نبوده است كه فقها آن را به بحث بگذارند كه آيا چنان استفاده اى از خون رواست, يا ناروا.

از آن جا كه امروز, منافع كثيرى براى خون, بويژه خون انسان كشف شده, اين بحث مطرح مى شود كه مفاد ادله حرمت استفاده چيست؟

آيا مطلق بهره بردارى و دادوستد حرام است, يا فقط آشاميدن آن و خريد و فروش در راستاى منافع حرام؟ آيا ادله اى كه فقها اقامه كرده اند بر حرمت خون, خون انسان را كه امروزه, در پزشكى و معالجه بيماران از آن بهره مى برند, در بر      مى گيرد؟ يا خير منظور آنان فقط خون حيوان بوده و آن هم (اكل) و خريد و فروش در اين راستا و ديگر راههاى نامشروع. به هر حال, ما در اين بحث, فرض را بر آن مى گذاريم كه فتواى فقها در حرمت خريد و فروش و هر نوع بهره ورى از خون, طبق معيارهايى كه آنان بر آنها تكيه كرده اند, خون انسان را نيز در بر مى گيرد.

بله, فقهاى اسلام, خريد و فروش خون و نيز هرگونه استفاده و كسب با آن را حرام و از مصاديق اكل مال به باطل مى دانند و نوعاً بر حرمت مطلق خون تأكيد كرده اند و فرقى بين (خوردن) و ساير منافعى كه خون دارد, نگذاشته اند. آنان براى اثبات نظر خويش, به دلايلى تمسك جسته اند, كه بررسى مى كنيم:

كتاب

آيات بسيارى بر حرمت خون دلالت مى كنند, از جمله:

(انّما حرّم عليكم الميتة والدم ولحم الخنزير و ما اهّل لغير اللّه فمن اضطرّ غير باغ ولاعاد فلا اثم عليه, انّ اللّه غفور رحيم1.)

خداوند, تنها مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را نام غير خدا به هنگام ذبح, بر آن گفته شود, بر شما حرام كرده است. امّا هر كس در حال ضرورت و ناچارى و بدون تجاوز از حد و عدوان [از آنها تناول كند] گناهى بر او نيست. به يقين خداوند آمرزگارى مهربان است.

اين مضمون در آيه 3 سوره مائده و آيه 145 سوره انعام و آيه 115 سوره نحل, با تفاوتهايى آمده است.

در دو آيه, به صورت حصر و با كلمه (انّما حرمت عليكم) بيان شده است و در دو آيه, بدون (حصر).

ظاهر آيات عام است و هرگونه انتفاع و بهره گيرى و خريد و فروش و تحصيل درآمد با آن را در بر مى گيرد.

ولى با توجه به جمله:

(او دماً مسفوحاً2), روشن مى شود كه منظور از حرمت خون در اين آيات, خونى است كه در هنگام ذبح از حيوان بيرون مى آيد. بر اين اساس, روشن مى شود كه خونى كه پس از ذبح در رگها و عروق و در لابه لاى گوشتهاى حيوان باقى مى ماند, از شمول اين حكم خارج است و حرمت شامل آن نمى شود.

روشن است كه از اين آيات, نمى توان حرمت مطلق استفاده كرد, زيرا از ظاهر آيات كه حليت و حرمت (اكل) را بيان مى كنند3, آمدن حرمت خون در رديف حرمت استفاده از گوشت خوك و گوشت حيوانى كه نام غير خدا در هنگام ذبح آن برده شده, استثناى (مضطر) از اين حكم, آيات قبل كه به (اكل طيبات) توصيه مى كنند و همچنين به آيات بعد, استفاده مى شود كه منظور, حرمت خوردن و استفاده تغذيه اى از خون است, نه هرگونه استفاده و يا خريد و فروش آن. به عبارت ديگر, حرمت در اين آيات منصرف به (اكل) است4.

علاوه بر اين, از منابع اسلامى استفاده مى شود كه خوردن خون در ميان اعراب, پيش از اسلام, متداول بوده است و عربهاى جاهلى, از خون,به شكلهاى گوناگون در تغذيه استفاده مى كرده اند و آيات شريفه, در مقام نهى آنان از اين كار هستند:

فاضل مقداد, در ذيل آيه شريفه (حرمت عليكم الميتة والدم) مى نويسد:

(اَشار فى هذه الاية الى تحريم أشياء كانت الجاهلية لاتحرّمها... وكانوا يأكلون أنواعاً من الأكل, منها العلهز, كما قال على(ع) فى بعض كلامه تقريعاً للعرب, و بياناً لنعمة الله عليهم بتحريم الخبائث بقوله: (تأكلون العلهز5.)

اين آيه, اشاره دارد به تحريم چيزهايى كه اعراب جاهلى, آنها را حرام نمى دانستند و به گونه هاى مختلف, خون را مى خوردند.

از جمله:

(علهز) همان طور كه اميرالمؤمنين(ع) در يكى از سخنانش, در مقام مذمت و سرزنش اعراب جاهلى و يادآورى نعمتهاى خداوند بر آنان, به وسيله تحريم پليديها فرمود:

علهز مى خوردند.

(علهز) غذايى بوده كه از خون و پشم شتر تهيه مى شده است. بدين گونه كه خون را با پشم در مى آميخته اند, آن گاه بريان مى كرده اند و مى خورده اند6.

عبدالرحمان سيوطى, در ذيل اين آيه, از قول ابى امامة, نقل مى كند:

(بعثنى رسول اللّه(ص) الى قومى, أدعوهم الى اللّه ورسوله وأعرض عليهم شعائر الأسلام, فأتيتهم فبينما نحن كذلك اذ جائوا بقصعة دمٍ, واجتمعوا عليها يأكلونها, قالوا: هلّم ياصدى, فكل, قلت: ويحكم انّما اُتيتكم من عند من يحرم عليكم هذا و أنز اللّه عليه, قالوا: و ما ذاك؟ قال: فتلوت عليهم هذه الآيت: (حرمت عليكم الميتة والدم ولحم الخنزير7.)

پيامبر(ص) مرا به ميان عشيره ام فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كنم. وقتى رفتم, كاسه اى پر از خون آوردند و همه به دور آن گردآمدند و شروع به خوردن كردند.

از من نيز خواستند: از آن غذا بخورم.

گفتم: واى بر شما, من از جانب كسى مى آيم كه اين غذا را بر شما حرام كرده و خداوند آيه اى بر او فرو فرستاده است.

گفتند: آن آيه چيست؟

من اين آيه را بر آنان تلاوت كردم. (حرمت عليكم الميتة والدم...)

يا: (كان اهل الجاهلية اذا جاع احدهم يأخذ شيئاً محدوداً من عظم ونحوه فيقصد به بعيره أو حيوانه فيجمع مايخرجه منه من الدم فيشربه8.)

در دوران جاهليت, هرگاه يكى از مردمان, گرسنه مى شد, ابزار تيز و برنده اى از استخوان و مانند آن را به بدن شتر و يا حيوانى فرو مى برد, خونى كه خارج مى شد, جمع مى كرد و مى نوشيد.

امثال اين تعابير, درباره اعراب جاهلى, فراوان, وجود دارد. از اين جا به دست مى آيد:

حرمت در آيات مزبور, به (اكل) انصراف دارد.

خداوند, بدين وسيله مى خواسته اعراب و ديگر مخاطبان را از اين عمل ناپسند باز دارد9. به عبارت ديگر, آيات, در مقام نهى مطلق استفاده از خون و نيز نهى از خريد و فروش آن نيستند. نمى توان به استناد اين آيات, به حرمت هرگونه استفاده از خون و دادوستد و مبادله آن, فتوا داد.

2. سنّـت

به دو دسته از روايات, براى حرمت خريد و فروش خون و نيز بهره ورى از آن استدلال شده است:

عمومات و اطلاقاتى كه به طور كلى, از خريد و فروش و بهره ورى از (نجس) نهى مى كنند مثل اين حديث:

(انّ اللّه اذا حرم شيئاً حرّم ثمنه10)

و روايت مرسله تحف العقول11 و برخى اطلاقات ديگر كه در بخش قبلى به پاره اى از آنها اشاره شد.

بيشتر فقها, براى حرمت اعيان نجسه, از جمله:

خون و خريد و فروش آنها, به اين روايات استدلال مى كنند, كه جاى تأمل دارد زيرا: سند اين روايات, ضعيف و روايت تحف العقول مرسله است و عبارت:

(ان اللّه اذا حرم شيئاً حرّم ثمنه)

در منابع روايى شيعه وجود ندارد و در حديث بودن آن ترديد است.

علاوه, دلالت آنها بر حرمت جميع انتفاعات و مطلق خريد و فروش نيز روشن نيست, زيرا احتمال دارد نهى از آنها, به اعتبار حرمت (اكل) باشد. يا بهره گيرى از آنها, در امورى كه طهارت شرط است, منع شده باشد. بنابراين, به استناد اين عمومات و اطلاقات, نمى شود هرگونه استفاده و يا خريد و فروش خون را حرام دانست12.

رواياتى كه در (ذبيحه), چند چيز را حرام دانسته اند, از جمله خون را. مرحوم صاحب وسائل, روايات زيادى را به اين مضمون آورده است كه به دو نمونه از آنها اشاره مى كنيم:

امام موسى بن جعفر مى فرمايد:

(حرم من الشاة سبعة اشياء: الدم والخصيتان و القضيب والمثانه والغدد والطحال والمرارة13.)

هفت چيز از گوسفند حرام است: خون, دنبلان, پى, بول دان, سپرز, زهره دان و غدد.

يا نقل كرده اند:

(مرّ اميرالمؤمنين(ع) بالقصابين فنهاهم عن بيع سبعة أشياء من الشاة, نهاهم عن بيع الدم والغدد وآذان الفئواد والطحال والنخاع والخصى والقضيب...14)

حضرت امير(ع) از [بازار] قصابان عبور مى كرد, آنان را از خريد و فروش هفت چيز گوسفند نهى فرمود: خون, غدد, گوشه هاى دل, سپرز, نخاع, يا حرام مغز, دنبلان و پى.

اين مضمون در روايات ديگرى15 نيز آمده است كه سند و دلالت هيچ كدام بهتر از اين روايات نيست. دو روايت فوق, از نظر سند اشكال دارند. سند اولى ضعيف و دومى مرفوعه است و نمى توان به آن اعتماد كرد16.

گفته اند: حضرت امير(ع) قصابها را از خريد و فروش چند چيز از بدن گوسفند, نهى فرمود, از جمله خون. اين نشان مى دهد كه خريد و فروش خون, مطلقا حرام است. اين استدلال, تمام نيست, زيرا: از ظاهر روايت به دست مى آيد, فروختن خون نجسى كه در هنگام ذبح, از حيوانات خارج مى شود, حرام است, نه مطلق خون. بنابراين, دليل, اخص از مدعاست17.

افزون بر اين, با توجه به اين كه سپرز, دنبلان و... در روايت آمده و آنها مصرفى به جز خوردن, نداشته اند, بر مى آيد كه خون نيز, از آن جا كه در رديف اشياء فوق آمده, خوردن آن حرام است. روايات ديگرى نيز در اين باره داريم, از جمله:

(لايوكل من الشاة عشرة اشياء: الفرث والدم...18)

امام خمينى در اين باره مى نويسد:

(ويتضح مما ذكرنا ان النهى عن بيع سبعة اشياء: منها الدم, يراد به البيع للأكل لتعارف اكله فى تلك الأمكنه والأزمنه كما شهد به الروايات19.)

از آنچه گفتيم روشن شد كه نهى از خريد وفروش هفت چيز و از جمله خون [در روايت ابويحيى واسطى] منصرف به (خوردن) است, زيرا در آن سرزمين و در آن زمان [دوران جاهليّت] خوردن خون متداول بوده, چنانكه روايات نيز گواه بر آن است.

شيخ انصارى نيز از روايت همين معنى را استفاده كرده است:

(وامّا مرفوعة الواسطى المتضمنة لمرور أميرالمؤمنين(ع) بالقصابين ونهيهم عن بيع سبعة, بيع الدم والغدد... فالظاهر ارادة حرمة البيع للأكل, ولاشك فى تحريمه لما سيجئي من انّ قصد المنفعة المحرمة في المبيع موجب لحرمة البيع, بل بطلانه20.)

امّا مرفوعه واسطى, بيانگر آن است كه على(ع) بر قصابان مى گذشت و آنان را از فروش هفت چيز, خون, غدد و... باز داشت. ظاهراً منظور, حرمت بيع آنهاست, به قصد خوردن [نه مطلق بيع] و ترديدى نيست كه چنين معامله اى حرام است, زيرا در آينده خواهيم گفت كه قصد منفعت حرام, در معامله باعث حرمت, بلكه بطلان آن است.

شيخ در اين سخن, تصريح مى كند كه از روايت مرفوعة واسطى, نمى شود هرگونه خريد و فروش خون را استفاده كرد, بلكه باتوجه به قرائن موجود, خوردن و خريد و فروش براى خوردن منع شده است. بنابراين, اگر منافع حلال و عقلايى براى آن باشد, طبعاً خريد و فروش آن و استفاده از آن مانعى نخواهد داشت.

3 . اجماع

از دلايلى كه بر حرمت خريد و فروش خون اقامه كرده اند, اجماع است. بسيارى از فقيهان, بر حرمت خريد و فروش خون به (اجماع) و (عدم خلاف) استناد كرده اند.

علامه مى نويسد:

بيع الدم و شراؤه, حرام اجماعاً لنجاسته و عدم الأنتفاع به21.)

خريد و فروش خون, به اجماع فقها, به خاطر نجاست و عدم امكان بهره گيرى, حرام است.

نظير اين سخن را از فخر المحققين در شرح ارشاد و فاضل مقداد در تنقيح و ديگران هم نقل كرده اند. شيخ انصارى, ضمن نقل اجماع از علاّمه و فخر المحققين و فاضل مقداد, تصريح به عدم خلاف مى كند:

(يحرم المعاوضة على الدّم بلاخلاف, بل عن النهـاية و ح د لفخر الدين والتنقيح الاجماع عليه22.)

در حرمت خريد و فروش خون اختلافى نيست, بلكه در نهايه علاّمه و شرح ارشاد فخر المحققين23 و تنقيح24 فاضل مقداد, ادعاى اجماع بر آن شده است.

بر استدلال به اجماع, اشكال وارد است و نمى توان به آن تمسك جست, زيرا:

1 . بر فرض تحقق چنين اجماعى, روشن است كه اجماع تعبدى كاشف از قول معصوم(ع) نيست, بلكه مدركى و مدرك آن برخى از رواياتى است كه براى حرمت بيع مطلق نجاسات, به آنها استدلال مى شود. اشاره كرديم كه آن روايات, از نظر سند و از نظر دلالت, نارسايى دارند25.

2 . از آن جا كه حرمت خون مذكور در آيات و روايات, انصراف به خوردن دارد, اجماعى كه هم اقامه شده چنين است, انصراف به خوردن دارد26.

3 . از اين كه علاّمه بعد از ادعاى اجماع, به (نداشتن منفعت) استناد كرده است27 و فخر المحققين و فاضل مقداد نيز, در اجماع بر حرمت خريد و فروش خون, به (نداشتن منفعت) تعليل كرده اند28, معلوم مى شود, اجماع بر حرمت, در حقيقت در اثر نداشتن منفعت حلال است, زيرا در آن زمان, خون غير از خوردن, هيچ منفعتى نداشته و خوردن هم, به نص آيات, حرام است. بنابراين در صورتى كه خون منافع حلالى داشته باشد, طبعاً حرمت بيع آن موردى ندارد.

آيت اللّه خويى اظهار مى دارد:

(وامّا الاجماع فهو لايختص بالمقام وانّما هو الذى ادعى قيامه على حرمة مطلق بيع النجس, و مدركه هى الوجوه المذكورة, لحرمة بيعه من الروايات العامة وغيرها, والاّ فليس هنا اجماع تعبدى ليكشف عن رأى المعصوم(ع)29).

و امّا اجماع, اختصاصى به موضوع مورد بحث ما ندارد, بلكه همان اجماعى است كه بر حرمت هرگونه خريد و فروش نجاسات, ادعا شده و مدرك آن هم, همان وجوهى است كه بر حرمت خريد و فروش آن مورد استناد واقع شده است, مانند روايات عامه و غير آن وگرنه اجماع تعبدى كه كاشف از قول معصوم(ع) باشد, در اين جا وجود ندارد.

4 . نداشتن ماليت

پيش از اين, يادآور شديم كه از جمله شرايط صحت خريد و فروش, ماليت است. چيزى كه هيچ فايده عقلايى و حلال ندارد, قابل خريد و فروش نيست. داد و ستد و كاسبى با آن (اكل مال به باطل) است. بنابراين, (خون) از آن جا كه ماليت و منفعت حلال عقلايى ندارد, خريدو فروش آن حرام و از مصاديق (اكل مال به باطل) است.

پيش از اين اشاره كرديم كه:

علامه30 و بسيارى ديگر از فقها31, در فتواى به تحريم خريدوفروش (خون) بر بى ارزشى و نداشتن ماليت, تكيه كرده اند.

امام خمينى در اين باره مى نويسد:

(والظاهر من شتات كلمات الفقها ايضاً دوران حرمة التكسب بالنجاسات مدار عدم جواز الانتفاع.32)

از ظاهر عبارات پراكنده فقها بر مى آيد كه حرام بودن كاسبى به وسيله نجاسات, دائر مدار جايز نبودن بهره گيرى است.

بله, براى بسيارى از (نجاسات), از جمله (خون) در ادوار گذشته, هيچ گونه منفعت حلال عقلايى نمى شناخته اند. ازاين روى, فقها, براى بحث از خريدوفروش و طرح فروعات, وجهى نمى ديده اند. تا جايى كه شيخ انصارى, باآن ذهن موشكاف و جوّال (رنگ آميزى) را به عنوان بهره حلالى كه مى شود از خون بُرد, ذكر كرده است.33

امّا امروز, با پيشرفت دانش و استفاده هاى گونه گون از خون, بويژه خون انسان و فرآورده هاى آن, اين ماده, نقش و جايگاه ويژه و حياتى يافته است.

امروزه, بدون بهره ورى ازخون و فرآورده هاى آن, گردونه عظيم درمان نمى چرخد و بسيارى از جراحيها, ناممكن خواهد بود. از اين روى, خريدوفروش آن و نيز كاسبى با آن, از مصاديق (اكل مال به باطل) نخواهد بود. چه ثمره و منفعتى بالاتر از اين كه جان مصدومى كه بر اثر خون ريزى شديد, در حال مرگ است, با تزريق چند سى سى خون نجات مى يابد و...

اساساً, داشتن, يا نداشتن ماليت و منفعت عقلايى و حلال, بستگى به شرايط زمانى و مكانى دارد. چه بسا, چيزى در زمان يا مكانى, ماليت نداشته باشد, ولى در زمان ومكان ديگر ماليت داشته باشد.

(انما يدور الجواز وعدمه مع وجود المنفعة المقصودة وعدمه, فعلى هذا نقول بعدم جواز بيع الدم النجس بلاخلاف فى زمان صدور تلك الروايات لعدم وجود المنفعة المحللة المقصودة. ونقول بجواز المعاوضة فى زماننا هذا, لوجود المنفعة المحلله المتعارفة المقصوده للعقلاء34.)

جايزبودن و نبودن خريدوفروش خون, بستگى به بود و نبود منفعت حلال عقلايى دارد. بنابراين, بر اين باوريم: در زمان صدور روايات, خريدوفروش خون جايز نبوده, زيرا در آن زمان, منفعت حلالى نداشته است ولى اكنون جايز است, زيرا منافع حلال و عقلايى دارد.

به خاطر وجود همين منافع مهم و حياتى است كه فقهاى معاصر و مراجع عظام تقليد, به حليت خريدوفروش خون فتوا مى دهند و دلايل حرمت بيع خون را مخدوش و نارسا مى دانند.

(فلا دليل على حرمة بيع الدم, سواء كان نجساً ام طاهراً, لاضعاً ولاتكليفاً35.)

دليلى بر حرمت خريدوفروش خون, چه پاك و چه نجس, وجود ندارد, نه حرمت وضعى و نه حرمت تكليفى.

امام خمينى در مورد جواز خريدوفروش خون مى نويسد:

(والأظهر فيه جواز الأنتفاع به فى غير الأكل و جواز بيعه لذلك, فان ماوردت فيه من الاية والرواية لاتدل على حرمة الأنتفاع مطلقا... مع انه لم يكن فى تلك الأعصار للدم نفع غير الأكل, فالتحريم منصرف اليه...36)

ظاهرترين قول, جواز بهره ورى از خون و خريدوفروش آن است در غير خوردن. زيرا آنچه در روايات و آيه شريفه آمده است, دلالتى بر حرمت مطلق استفاده از خون ندارد... به علاوه, در آن زمان, براى خون, غير از خوردن استفاده اى نبوده است. بنابراين, حرمت در آيه و روايات منصرف به همان (حرمت اكل) مى باشد.

حرمت خون نجس

بسيارى از فقها, در فتواى به حرمت استفاده از خون و خريدوفروش آن, تفضيل بين خون پاك و نجس نداده اند و به طور مطلق, به حرمت آن نظر داده اند.

علامه مى نويسد:

(والدم كله نجس, فلايصح بيعه وكذا ماليس بنجس منه كدم غير ذى النفس السائلة, لأستخباثه...37)

خون, همه آن, نجس است و خريدوفروش آن صحيح نيست. و همين طور, خونهاى غير نجس, مانند: خون حيوانى كه خون جهنده ندارد, به خاطر خباثت.

در اين سخن, علاّمه فرقى بين خون پاك و خون نجس نگذارده و خريدوفروش همه را حرام شمرده است.

اگر چه به باور او, ملاك در حرمت آن دو تفاوت دارد:

در خون نجس (نجاست) و در خون پاك خباثت.

ولى به نظر شيخ انصارى (نجاست) موضوعيت ندارد. صرف نجاست نمى تواند مانع جواز خريدوفروش و استفاده از آن باشد. وى, در مسأله خريدوفروش شير زن يهودى مى نويسد:

(فانّ نجاسته لاتمنع عن جواز المعاوضة عليها.38)

نجاست آن, مانع خريدوفروش نيست.

با اين حال, شيخ در مسأله خريدوفروش خون, فرق مى گذارد بين خون پاك و خون نجس:

(وامّا الدم الطاهر, اذا فرضت له منفعة محلّلة كالصبغ ولوقلنا بجوازه ففى جواز بيعه وجهان, اقويهما الجواز.39)

وامّا خون پاك, اگر براى آن فايده حلالى همچون استفاده در رنگ آميزى بتوان فرض كرد, و چنين استفاده اى را مجاز بدانيم, در جايز بودن خريدوفروش آن, دو وجه است, وجه قوى تر, جواز آن است.

شيخ, در اين عبارت, اين وجه را تقويت مى كند كه خون پاك, بر خلاف خون نجس, داراى ارزش مبادله و ماليت است و امكان دارد در امور مباحى همچون رنگ آميزى لباس و پارچه و اشياى ديگر مورد استفاده قرار گيرد.

روشن است كه اين تفاوت, به اعتبار داشتن منفعت حلال و ماليّت است نه عدم نجاست. از اين روى, وى براى اثبات نظر خويش, بر مسأله (ماليت) وجود منافع حلال عقلايى تكيه كرده است و خون پاك را داراى منافعى مى داند:

(لأنّها عين طاهرة ينتفع بها منفعة محللة.40)

اين كه شيخ انصارى حكم به جواز بيع را منحصر به خون پاك كرده است, به گمان از آن جا نشأت مى گيرد كه براى خون نجس, هيچ گونه فايده عقلايى تصور نمى كرده است.

محقق ايروانى در تأييد نظر شيخ, ابراز مى دارد:

(والحق هو الصحة والجواز, ... امّا الصحة فلأنّ الأغراض الشخصية كافية فى صحة البيع و فى خروجه عن اكل المال بالباطل.41)

حقّ, صحت خريدوفروش خون پاك است. زيرا اهداف شخصى در صحت آن كفايت مى كند و همين مقدار منفعت, آن را از تحت (اكل مال به باطل) خارج مى كند.

مانع اصلى در حرمت بيع و دادوستد چنين كالاهايى, نداشتن (ماليت) و منفعت حلال است. از اين روى, وقتى فايده اى حلال بر آن مترتب بود, ديگر خريدوفروش آن منعى ندارد و (اكل مال به باطل) نيست.

برخى42 به اين سخن شيخ انصارى, خرده گرفته اند:

اگر ملاك و معيار در صحت و يا عدم صحت بيع, داشتن و يا نداشتن ماليت و منفعت حلال و عقلايى مى بود, چه فرقى مى كند كه خون نجس باشد يا پاك؟

اگر بتوان از خون, چه پاك و چه نجس, استفاده هاى حلال و عقلايى كرد, خريدوفروش آن جايز خواهد بود وگرنه, جايز نخواهد بود.

آيت اللّه خويى, در ردّ نظر شيخ, ابراز مى دارد:

(وفيه انّه بعد اشتراكهما فى حرمة الأكل, وجواز الأنتفاع بهما منفعة محلّلة كالصبغ والتسميد ونحوها, فلاوجه للتفكيك بينهما,وامّا النجاسة فقد عرفت مراراً انّه لاموضوعية لها, فلاتكون فارقة بين الدم الطاهر والنجس, وامّا الأخبار السابقة فمضافاً الى ضعف سندها, انّها شاملة لهما, فلو تمت لدلت على حرمة بيعهما معاً والاّ فلا43.)

در اين سخن اشكال است. وجهى ندارد بين خون پاك و نجس تفكيك كنيم, با اين كه هر دو مشتركند در حرمت خوردن و جواز بهره ورى حلال, مثل كود و رنگ آميزى.

وامّا نجاست, چنانكه بارها گفته ايم, موضوعيتى ندارد وصرف نجس بودن نمى تواند مانع جواز خريدوفروش باشد. روايات گذشته نيز, علاوه برآن كه از نظر سند ضعيف بودند, هم خون نجس را در برمى گيرند و هم خون پاك را. اگر دلالت آنها تمام باشد, بر حرمت خريدوفروش دلالت مى كنند وگرنه, نه.

خلاصه سخن

1 . ملاك و معيار در جواز خريدوفروش خون, داشتن ماليت و منفعت حلال عقلايى است.

2 . خون, چه پاك و چه نجس, داراى فوايد حلال و ارزش مبادله است.

3 . صرف (نجاست) خون موجب حرمت خريد و فروش آن نيست و اشكالى ندارد كه چيزى نجس باشد, ولى خريدوفروش آن, حرام نباشد.

4 . اگر ادله حرمت و از جمله روايات, تمام باشند, لازمه آن حرمت مطلق خون است و فرقى بين خون پاك و نجس نيست.

جمع بندى

از مجموعه آنچه در اين بخش, به اختصار آورديم, مى توان نتيجه گرفت:

1 . خريد و فروش خون, براى (خوردن) حرام است و در آن ترديدى نيست.

2 . تحريم مطلق بيع خون, ظاهراً, دليلى ندارد; زيرا حرمت در آيات و روايات, با توجه به قرائن موجود, به اعتبار (خوردن) است, نه هر نوع استفاده و بهره ورى از آن. اجماع نيز, بر فرض تحقق, مدركى است و نمى تواند كارساز باشد.

3 . از ظاهر مرفوعه ابى يحيى واسطى بر مى آيد كه خريدوفروش خون, به طور مطلق حرام است. سند اين روايت, ضعيف است. افزون بر اين, ناظر به خريدوفروش براى خوردن مى باشد.

4 . مسأله (نداشتن ماليت), نمى تواند علت حرمت خريدوفروش خون باشد, زيرا گرچه در آن زمان, غير از خوردن منفعتى نداشته است, ولى اكنون داراى منافع حلال, مهم و عقلايى است.

5 . اگر گفتيم خريد و فروش خون,مطلقا حرام است, فرقى بين خون پاك و خون نجس نيست.

6 . در زمان ما كه خون داراى منافع حلال بسيار است, ظاهراً خريدوفروش آن اشكالى ندارد و از مصاديق اكل مال به باطل نيست.


1 . (سوره بقره), آيه 173.

2 . (سوره انعام), آيه 145.

3 . (مكاسب محرمه) امام خمينى

4 . (مكاسب محرمه), امام خمينى

5 . (كنز العرفان), فاضل مقداد

6 . (نهايه), ابن اثير (مجمع البحرين), فخرالدين طريحى
ابن اثير مى نويسد:
(هو شئ يتخذونه وفى سنين المجاعة يخلطون الدم بأوبار الابل, ثم يشونه بالنار ويأكلونه.)
علهز, نام غذايى بوده فراهم آمده از خون و كرك شتر. بدين نحو كه در سالهاى قحطى آنها را به هم مى آميخته اند و روى آتش بريان مى كرده اند و مى خورده اند.

7 . (الدر المنثور), عبدالرحمان سيوطى

8 . (الحلال والحرام فى الاسلام), دكتر يوسف قرضاوى47, مكتبة وهبة, مصر.

9 . (مكاسب محرمه),امام خمينى; (مجمع البيان), امين طبرسى, (الميزان), علامه طباطبايى (المنار), محمد رشيد رضا (نمونه), جمعى از نويسندگان, زير نظر مكارم شيرازى (شرح عبدالصاحب على المكاسب), سيد محمد مهدى مرتضوى لنگرودى

10 . اين روايت در السنه فقها, مشهور است و بسيارى بر آن فتوا داده اند:
(مكاسب) (خلاف) شيخ طوسى (مستند الشيعه), مولى احمد نراقى; (جواهر الكلام) شيخ محمد حسن نجفى (مفتاح الكرامة), سيد محمد جواد حسينى عاملى, (المناهل), سيد محمد طباطبايى
حال آن كه در منابع روايى شيعه, وجود ندارد, فقط محدث نورى در (مستدرك الوسايل), آن را از (غوالى اللئالى), ابن ابى جمهور احسايى, نقل كرده است.
فقهاى اهل سنت, به اين روايت استناد كرده اند و در برخى از كتابهاى روايى آنان وجود دارد. نكته اى كه هست, اين عبارت, در ذيل روايت (حرمت شحوم ميته بر يهود) آمده است. با آن كه روايت (حرمت شحوم ميته بر يهود) به طرق مختلف در كتابهاى اهل سنت آمده و همه آنها به جز دومورد, به ابن عباس منتهى مى شود و او از پيامبر اكرم(ص) روايت مى كند, امّا جمله: (ان الله اذ حرم شيئاً حرم ثمنه) در برخى از آن نقلها آمده است. در همه آنها كلمه (اكل) وجود دارد (ان الله اذا حرّم على قوم اكل شيئاً حرم عليهم ثمنه) با وجود كلمه (اكل) روشن است كه معنى خيلى تغيير مى كند و نمى تواند مستند آنها در ما نحن فيه واقع شود.

11 . (تحف العقول), ابن شعبه حرّانى245.

12 . (مكاسب محرمه), امام خمينى. (مصباح الفقاهه), تقرير درسهاى آيت الله خويى, مقرر: محمد على توحيدى

13 . (وسايل الشيعة) شيخ حر عاملى.

14 . (همان مدرك).

15 . ر. ك. (وسائل الشيعة), شيخ حر عاملى, , روايات: 1, 3, 4, 8, 9, 11, 12, 15.

16 . (ارشاد الطالب فى المكاسب المحرمه), شيخ جواد تبريزى,.
وى مى نويسد:
(واما مرفوعة ابى يحيى الواسطى, فلضعف سندها لايمكن الأعتبار عليها).

17 . (مصباح الفقاهه),آيت اللّه خويى.

18 . (وسائل الشيعة) شيخ حر عاملى.

19 . (مكاسب محرمه), امام خمينى.

20 . (مكاسب), شيخ انصارى4.

21 . (نهاية الاحكام), علامه حلى

22 . (مكاسب), شيخ انصارى4; (شرح عبدالصاحب على المكاسب), مرتضوى لنگرودى.

23 . ظاهراً منظور حواشى فخر المحققين بر ارشاد الأذهان پدرش, علامه است

24 . (التنقيح الرائع), فاضل مقداد,

25 . (ارشاد الطالب فى المكاسب المحرمه), شيخ جواد تبريزى.

26 . (مكاسب محرمه), امام خمينى.

27 . (نهاية الأحكام), علامه حلّى.

28 . (مفتاح الكرامه) سيد محمد جواد حسينى عاملى.
(وامّا اجماع شرح الأرشاد والتنقيح فقد قالا فى بيان حرمة بيع الأعيان النجسة, انّما يحرم بيعها لأنّها محرمة الأنتفاع وكل محرمة الأنتفاع لايصح بيعه.)
وى مى نويسد:
امّا اجماع شرح ارشاد و تنقيح, گفته اند خريدوفروش اعيان نجسه از آن جهت حرام است كه منفعت حرام دارند و هر چيزى كه منافع آن حرام باشد, معامله آن صحيح نيست.

29 . (مصباح الفقاهه) آيت اللّه خويى.

30 . (نهاية الأحكام), علامه حلى.

31 . (مفتاح الكرامة),.

32 . (مكاسب محرمه), امام خمينى.

33 . (مكاسب), شيخ انصارى4.

34 . (شرح عبدالصاحب على المكاسب).

35 . (مصباح الفقاهه),.

36 . (مكاسب محرمه),

37 . (تذكرة الفقها), علامه حلى,.

38 . (مكاسب), شيخ انصارى.

39 . (همان مدرك).

40 . (همان مدرك).

41 . (حاشيه محقق ايروانى بر مكاسب).

42 . (حدود الشريعة), محمد آصف محسنى,.

43 . (مصباح الفقاهه), آيت اللّه خويى.

سروده رهبرانقلاب برای امام زمان(عج)

 

دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
سپند وار زکف داده ام عنان بی تو

ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو

چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی
پراست سینه ام از اندوه گران بی تو

نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق
ســــر بهـــار ندارند بلبـــلان بی تو

لب از حکایت شبهای تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو

چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زندسخنم آتشی به جان بی تو

ز بی دلی و خموشی چو نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو

عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو

گزاره غم دل را مگر کنم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو

آياشیعه در جهنم نمی سوزد؟

             شیعه در جهنم نمی سوزد!

                قاتل درآتش جهنم

مرحوم ثقة الاسلام  کلینی در کتاب شریف" الروضة من الکافی" روایتی درربار از امام صادق علیه السلام نقل می کند که مشروح آن چنین است:

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ مُیَسِّرٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ كَیْفَ أَصْحَابُكَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَنَحْنُ عِنْدَهُمْ أَشَرُّ مِنَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسِ وَ الَّذِینَ أَشْرَكُوا قَالَ وَ كَانَ مُتَّكِئاً فَاسْتَوَى جَالِساً ثُمَّ قَالَ كَیْفَ قُلْتَ قُلْتُ وَ اللَّهِ لَنَحْنُ عِنْدَهُمْ أَشَرُّ مِنَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسِ وَ الَّذِینَ أَشْرَكُوا فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَا تَدْخُلُ النَّارَ مِنْكُمُ اثْنَانِ لَا وَ اللَّهِ وَ لَا وَاحِدٌ وَ اللَّهِ إِنَّكُمُ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى رِجالًا كُنّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النّارِ ثُمَّ قَالَ طَلَبُوكُمْ وَ اللَّهِ فِى النَّارِ فَمَا وَجَدُوا مِنْكُمْ أَحَداً

میسر گوید: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم، فرمود: یارانت(شیعیان) چگونه اند؟

عرضه داشتم: فدایت شوم! ما نزد ایشان (اهل تسنن) از یهود، نصاری(ترسا)، گبر و مشرک بدتریم.

راوی گوید: حضرتش (به مجرد شنیدن این سخن) در حالی که تکیه کرده بود برخاست و نشست و فرمود: چه گفتی؟

گفتنم: بخدا سوگند ما شیعیان در نزد مخالفان از جهود و ترسا و گبر و مشركان بدتریم!

فرمود: هان! به خداوند سوگند! که از شما دو تن، هرگز حتی یک نفر هم به جهنم نمی رود، بخدا شما همانهایى هستید كه پروردگار در باره ایشان فرموده:

وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرَارِ(ص/62)

آنها می‌گویند: «چرا مردانی را که ما از اشرار می‌شمردیم (در اینجا، در آتش دوزخ) نمی‌بینیم؟!

أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِیا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ(ص/63)

آیا ما آنان را به مسخره گرفتیم یا (به اندازه‌ای حقیرند که) چشمها آنها را نمی‌بیند؟!

البته نباید هر کسی را به صرف عنوان شیعه، مصداق اینگونه روایات به شمار آورد بلکه باید حساب شیعیان از دوست داران اهل بیت علیهم السلام و نیز شیعیان شعاری جدا شود. توضیح بیشتر اینکه در روایتی از امام حسن عسکری به نقل از پیامبر گرامی اسلام‌؛ شیعیان و دوستداران حضرات معصومین(علیهم السلام) به چند دسته تقسیم شده‌اند، گروهی که گناهان آنها کم است در دنیا و یا هنگام مرگ با سختی‌هایی روبه رو می‌شوند و تصفیه می‌گردند؛ برخی نیز که گناهانشان سنگین‌تر است‌، کارشان به بعد از مرگ می‌انجامد و در مراحل بعدی (برزخ و قیامت‌) تصفیه می‌شوند، عده ای دیگر که گناهان سنگینی دارد کارشان به جهنم می‌کشد. اینان به طبقه بالای جهنم وارد شده و پس از تصفیه و پاک شدن بیرون آمده و به بهشت می‌روند. به فرموده پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) اینان "شیعه‌" نیستند، بلکه دوستداران و علاقه‌مندان اند. در ادامه حدیث آمده است‌: شخصی از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) سؤال کرد: فلانی به ناموس همسایه‌اش نگاه می‌کند و اگر برای او ممکن شود، از گناه ابایی ندارد. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) غضب کرده‌، فرمودند:او را نزد من بیاورید! شخص عرض کرد: او از شیعیان و معتقدان به شما و علی است و از دشمنان شما بری است‌! حضرت فرمود: اگر او از شیعیان ما است که این دروغ است‌؛ شیعه ما کسی است که (علاوه بر پیروی در اعتقادات‌) در اعمال نیز از ما پیروی کند و آنچه که از او نقل کردی‌، جزو اعمال ما نیست‌.[(تفسیر امام حسن عسکری‌(ع‌)، ص 306 ـ 307)

________________________________

الروضة من الکافی، کلینی محمد بن یعقوب

ای نخل طور نور

                                         ای نخل طور نور

                                   امام زمان(عج)

آمد بهار و بی گل رویت بهار نیست

باد صبا مباد چه پیغام یار نیست

                          بی روی گلعذار مخوانم بلاله زار

                          بی گل نوای بلبل و شور هزار نیست

بی سر و قدّ یار چه حاجت بجویبار

ما را سرشک دیده کم از جویبار نیست

                         بی چین زلف دوست نه هر حلقه ای نکوست

                         تاری ز طرّه اش به ختا و تتار نیست

بزمی که نیست شاهد من شمع انجمن

گر گلشن بهشت بود سازگار نیست

                         گمنام دهر گردد و ویران شود به قهر

                         شهری که شاه عشق در او شهریار نیست

ای سرو معتدل که بمیزان عدل و داد

سروی باعتدال تو در روزگار نیست

                        ای نخل طور نور که در عرصه ظهور

                        جز شعله رخ تو نمایان ز نار نیست

مصباح بزم انس بمشکوه قرب قدس

حقّا که جز تجلّی حسن نگار نیست

                       ای قبله عقول که اهل قبول را

                       جز کعبه تو ملتزم و مستجار نیست

امروز در قلمرو توحید سکّه زن

غیر از تو ای شهنشه والا تبار نیست

                         در نشئه تجرّد و اقلیم کن فکان

                         جز عنصر لطیف تو فرمانگذار نیست

جز نام دلربای تو از شرق تا بغرب

زینت فزای دفتر لیل و نهار نیست

                           در صفحه صحیفه هستی به راستی

                           جز خطّ و خال حسن ترا اعتبار نیست

وندر محیط دائره علم و معرفت

جز نقطه بسیط دهانت مدار نیست

با یکّه تاز عزم تو زانو

دوته کند این توسن سپهر که هیچش قرار نیست

ای صبح روشن از افق معدلت در آی

ما را زیاده طاقت این شام تار نیست

                 ما را ز قلزم فتن آخر الزمان

                 جز ساحل عنایت و لطفت کنار نیست

در کام دوستان تو ای خضر رهنما

آب حیات جز ز لبت خوشگوار نیست

ای طاق ابروی تو مرا قبله نیاز

از یک اشاره ای که مشیر و مشار نیست

غیر از طواف کوی تو ای کعبه مراد

هیچ آرزو در این دل امیدوار نیست

                            غیر از حدیث عشق تو ای لیلی قدم

                            مجنون حسن روی ترا کار و بار نیست

شور شراب لم یزلی در سر است و بس

جز مست باده ازلی هوشیار نیست

 آیت الله غروی اصفهانی

وظایف نوّاب خاص امام زمان(عج)

        وظایف نوّاب خاص امام زمان(عج)

                                    پوستر امام زمان علیه السلام

1- زدودن شک و حیرت مردم درباره‌ی وجود امام مهدی (علیه‌السلام)

مهمترین وظیفه‌ای که نواب اربعه به ویژه سفیر اول یعنی عثمان بن سعید عَمری بر عهده داشت. امام عسکری(علیه‌السلام) فرزندی دارد که اکنون امام و او نایب خاص آن حضرت می‌باشد.

 

2- حفظ امام مهدی (علیه‌السلام) از راه پنهان داشتن نام و مکان

حضرت امام زمان(علیه‌السلام) در توقیعی به محمد بن عثمان بن سعید عَمری بیان داشت که از ذکر نام و نشان آن حضرت خودداری کند و در جهت پنهان داشتن نام و مکان آن حضرت بکوشد. ابوسهل نوبختی در جواب این سؤال که چرا تو سفیر ناحیه مقدسه نشدی؟ فرمود: «من نمی‌توانم مانند حسین بن روح سرّ نگهدار باشم.»

 

3- سازماندهی و سرپرستی سازمان وکالت

از طریق این سازمان، شیعیان پرسش‌ها و شبهات دینی خود را با وکلا در میان می‌گذاشتند و آنان به واسطه سفیر از ناحیه مقدسه پاسخ را به شیعیان می‌رساندند، و نیز وجوه شرعی خود را به وکلا می‌دادند و وکلا آن را به مسئول سازمان تحویل می‌دادند.

 

4- پاسخگویی به پرسش‌های فقهی و مشکلات عقیدتی

آنان گاهی پرسش‌های فقهی و مسائل مستحدثه شیعیان را به عرض امام مهدی (علیه‌السلام) می‌رساندند و پاسخ آن را دریافت و به شیعیان ابلاغ می‌کردند.

مهمترین وظیفه‌ای که نواب اربعه به ویژه سفیر اول یعنی عثمان بن سعید عَمری بر عهده داشت. امام عسکری(علیه‌السلام) فرزندی دارد که اکنون امام و او نایب خاص آن حضرت می‌باشد

5- اخذ و توزیع اموال متعلق به امام مهدی(علیه‌السلام)

امام مهدی (علیه‌السلام) در روز بعد از رحلت امام حسن عسکری (علیه‌السلام) و یا در همان روز، بعد از مراسم خاکسپاری امام به هیئت قمی‌ها دستور داد که از این به بعد، اموال متعلق به آن حضرت را به وکیلش در بغداد (ابوعمرو، عثمان بن سعید عَمری) تحویل دهند.

 

6- مبارزه با غلات و مدعیان دروغین نیابت و بابیّت

در راستای همین وظیفه، در این دوره هفتاد ساله هر کسی که به دروغ ادعای بابیّت و وکالت نمود، مثل حلاج، شلمغانی و دیگران، با آنان به مبارزه برخاستند و از ناحیه‌ی مقدسه توقیعاتی به واسطه آنان صادر شد، و با روشن شدن ماهیّت آنان، شیعیان امامیه از این انحرافات مصون ماندند و به سفارت نواب اربعه و وکالت بیشتر اعتماد نمودند.

 

7- مبارزه با وکلای خائن

گاهی برخی از وکلا منحرف می‌شدند و از وظایف اصلی خود عدول می‌کردند. در این صورت مشکلاتی را برای سازمان مخفی وکالت به وجود می‌آوردند، و گاهی وجوه شرعی را نزد خود نگاه می‌داشتند، در این صورت نواب اربعه هر کدام به نوبه خود مسئولیت داشتند تا با آن وکیل خائن مبارزه کنند.

 

8- آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت کبرا

این وظیفه بیش از همه بر دوش ابوالحسن علی بن محمد سمری، آخرین سفیر امام مهدی (علیه‌السلام) سنگینی داشت. از این رو امام زمان(عج) از راه اعجاز به او کمک کرد و شش روز قبل از مرگش توقیعی صادر نمود و زمان دقیق وفات وی را بیان داشت تا این که حجت بر همگان تمام شود و اذهان، آماده پذیرش دوره دیگری از غیبت آن حضرت باشد.


برگرفته از منابع:

الغیبة، طوسی، ص 222 و 240 / اعلام الوری، ص 452 / کمال الدین، ص 478

کتاب غیبت نعمانی

درباره امام عصر(عج) آثار و کتب فراوانی وجود دارد امّا شاید مراجعه به قدیمی‌ترین آثار در این باره زوایای گوناگون و موثقی را بدست دهد. از جمله این آثار ارزشمند کتاب غیبت نعمانی و کتاب کمال الدین است که در این نوشتار برآنیم تا با آنها بیشتر آشنا شویم:

کتاب نعمانی
کتاب غیبت نعمانی

کتاب غیبت نعمانی از کتاب‌های قدیمی است که نزد همه علمای شیعه موثق بوده و از کتاب‌های گرانقدر به شمار می‌رود. در جلالت این کتاب همین کافی است که شیخ مفید در کتاب ارشاد خود در آخر باب سوّم در ذکر امام قائم(عج) فرمودند: هر کس اخبار غیبت امام عصر(عج) را می‌خواهد به کتاب غیبت نعمانی رجوع کند که در این باب کتاب جامعی است.

این کتاب دارای بیست و شش باب است و در هر باب به ذکر احادیث و روایات از اهل بیت (علیهم‌السلام) درباره حضرت حجت(عج) پرداخته است. همچنین به بررسی آیات قرآنی در این باره و احادیث نبوی(صلی الله علیه و آله) اهتمام فراوان دارد. مقدمه کتاب به قلم توانای مصنف کتاب شیخ نعمانی است که درباره غیبت امام زمان(عج) به نکات ارزنده‌ای اشاره دارد. به گفته برخی از علمای گرانقدر شیعه فقط همین کتاب غیبت نعمانی در اثبات امامت و غیبت امام زمان (عج) کافی است.

امام زمان(عج) در خواب به من فرمودند: چرا کتابی درباره غیبت تصنیف نمی کنی؟ پس از آن از خواب بیدار شدم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و بی تابی به سر بردم و در صبح همان روز آغاز به تألیف این کتاب نمودم

نویسنده کتاب

غیبت نعمانی تألیف محمدبن ابراهیم بن جعفر ابوعبدالله کاتب نعمانی معروف به ابن ابی زینب است. نعمانی از مشایخ عظیم القدر امامیه و معاصر شیخ کلینی صاحب کتاب اصول کافی است. همچنین نویسنده کتاب، معاصر ابن عقده و محمدبن احمد صفوانی و مسعودی صاحب کتاب مروّج الذهب است که زمان غیبت صغری را ادراک نموده است. شیخ نجاشی در کتاب رجال، نعمانی را از جمله اصحاب عظیم‌القدر امامیه معرفی نموده و ایشان را با القابی چون شریف المنزله، صحیح العقیده و کثیر الحدیث ستوده‌اند که در بغداد متولد شد و از آنجا به سوی شام رفت و در همان جا از دنیا رفت.

کتاب کمال الدین

از دیگر کتب قدیمی درباره امام زمان(عج) کتاب شریف کمال الدین و تمام النعمه است که جناب صدوق ابن بابویه متوفی 381 هـ .ق آن را در شصت و دو باب درباره امام زمان(عج) تألیف نموده است و در همه ابواب کتاب به روایات نبوی(صلی الله علیه و آله) و احادیث ائمه (علیهم‌السلام) درباره امام زمان(عج) پرداخته است که با ذکر سلسله سند آنها از جمله کتب معتبر به شمار می‌رود.

هر کس اخبار غیبت امام عصر(عج) را می‌خواهد به کتاب غیبت نعمانی رجوع کند که در این باب کتاب جامعی است

سبب تألیف کتاب

شیخ صدوق در اول کتاب در سبب تألیف به بیانی تفصیلی پرداخته‌اند که به طور خلاصه آن است: پس از مراجعت از زیارت ثامن الائمه امام رضا(علیه‌السلام) شبی را در منزلی به دور از خانواده اقامت نمودم که در عالم خواب دیدم که در مکه مکرمه‌ام و در حال طواف بیت الله هستم. در آن حال به حضور امام زمان(عج) تشرّف یافتم و ایشان در خواب به من فرمودند: چرا کتابی درباره غیبت تصنیف نمی‌کنی؟ پس از آن از خواب بیدار شدم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و بی تابی به سر بردم و در صبح همان روز آغاز به تألیف این کتاب نمودم.

بررسی این کتب شریف درباره امام زمان(عج) حاکی از آن است که تلاش علمای شیعه در حفظ و نگهداری روایات و ادله مبتنی بر غیبت امام عصر(عج) کوششی پرثمر بوده است که امروزه از آن دهها و صدها کتاب درباره امام زمان(عج) روییده است که هرچه بیشتر در جهت نشر معارف اهل بیت(علیهم‌السلام) است.

 

ویژگى هاى یاران امام زمان (علیه السلام )

ویژگى هاى یاران امام زمان (علیه السلام )

                                           امام زمان(عج)

خداوند متعالى در قرآن كریم مى‌فرماید:

وَكَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ  وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَن قَالُواْ ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِینَ .1

چه بسیار پیامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراهشان نبرد كردند و از هر رنجى كه در راه خدا دیدند، نه سستى ورزیدند و نه ضعف و زبونى نشان دادند و خداوند، شكیبایان را دوست مى‌دارد. سخنشان فقط این بود كه پروردگارا!  گناهان ما را ببخش و از تندروى‌هاى ما در كارها در گذر! گام‌هاى ما را استوار بدار و ما را بر جمعیت كافران پیروز كن!

واژه ربیون در این دو آیه شریف به مردمى خداپرست اشاره دارد كه مخلصانه در ركاب پیامبران با كافران و مشركان جنگیدند. ربیون در زمانه ما، مصداق تامى غیر از بسیجیان ندارد و تمام ویژگى‌هایى كه در این دو آیه درباره ربیون بیان شده، گویا در شان بسیجیان ما نازل شده است .

پس از زمان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم )، شاهد قیام هاى الاهى فراوانى بوده ایم؛2 اما هیچ یك از آنها مصداق ربیون كثیر؛ مردان الاهى فراوان نبوده است تا جایى كه به طور یقین مى توان گفت: اگر از عصر پیامبر بگذریم ، كامل ترین مصداق ربیون كثیر، بسیجیان مخلص ما در ایران اسلامى بوده اند.

همان گونه كه از روایات برمى آید، یاوران راستین امام زمان (ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) نیز مصداق تام ربیون كثیر بوده ، داراى ویژگى هاى خاص ایشان هستند.

ویژگى هاى اساسى ربیون كه در این دو آیه شریف بیان شده است، عبارتند از: قدرت والاى روحى، بردبارى، طلب مغفرت، طلب استوارى و استقامت و طلب نصرت كه درباره هر یك از این ویژگى ها توضیحى مختصر ارائه مى كنیم :

 

1. قدرت والاى روحى

میدان جنگ ، عرصه جنگیدن ، كشتن و كشته شدن است . طولانى شدن جنگ ، به طور طبیعى آثار منفى فراوانى را در پى مى آورد. از یك طرف ، عواملى چون دورى از زن و فرزند، نابسامانى خانواده ها، بى سرپرستى بچه ها، فقر و ویرانى ناشى از جنگ ، باعث سست شدن اراده و انرژى روحى جنگاوران مى‌شود و از طرف دیگر، آثار ضعف و سستى در بدن و انرژى هاى جسمانى بروز مى كند. مجموعه این عوامل مى تواند باعث خضوع و تسلیم در مقابل دشمن شود.

خداوند متعالى، جنگاوران مجاهدى را مى ستاید كه به عشق خدا و رسول او، خالصانه در میدان هاى طاقت فرساى جنگ استقامت ورزیدند و لحظه اى ضعف از خود نشان ندادند؛ ستارگان درخشانى كه حتى با طولانى شدن جنگ و پیشامد مصیبت هاى گوناگون ، نه در عشق و اراده آهنینشان ضعفى پیدا شد و نه در برابر دشمن ، دست خضوع و تسلیم بالا بردند: فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ 3 از هر صدمه یا كه در راه خدا دیدند، نه سستى ورزیدند و نه ضعف و زبونى نشان دادند.

چنین ویژگى بارزى را در رزمندگان و بسیجیان خویش در طول هشت سال دفاع مقدس به چشم دیده ایم ؛ دلیر مردانى كه تا واپسین نفس و واپسین قطره خون از اسلام و میهن اسلامى دفاع كردند و تمام هستى خود را بر سر پیمان الاهى خویش فدا ساختند.

چه بـسیار پیـامـبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراهشان نبرد كردند و از هر رنجى كه در راه خدا دیـدند، نـه سستى ورزیدند و نه ضعف و زبونى نشان دادند و خداوند، شكیبایان را دوست مى‌دارد. سخنشان فقط این بود كه پروردگارا!  گناهان ما را ببخش و از تندروى‌هاى ما در كارها در گذر! گام‌هاى ما را استوار بدار و ما را بر جمعیت كافران پیروز كن!

2. بردبارى

دلیر مردانى كه در این آیه ، مورد ستایش خداوند قرار مى گیرند، مجاهدانى خستگى ناپذیرند كه به سبب بردبارى فوق العاده شان ، محبوب ذات اقدس الاهى شده اند: وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ 4 و خداوند، چنین صبركنندگانى را دوست مى دارد. اگر در شاءن رزمندگان و بسیجیان ، جز همین جمله در قرآن نازل نشده بود، براى پاداش آنها كافى بود. چه پاداشى بالاتر از محبوبیت نزد خداوند قابل تصور است ؟! آن كه پروردگارش او را دوست بدارد، چه چیزى كم خواهد داشت ؟!

 

3. طلب آمرزش ، استقامت و یارى
دعا

چنین مجاهدان راستینى در كشاكش مصیبت هاى جنگ و رنج هاى جنگاورى ، زبان حال و قالشان ، چیزى جز طلب آمرزش ، عذرخواهى و طلب استقامت و یارى از پروردگارشان نیست : و ما كان قولهم الا اءن قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى اءمرنا؛5 سخنشان جز این نبود كه پروردگارا! گناهان ما را ببخش و از تندروى هاى ما در كارها درگذر.

این رزم آوران الاهى ، نه تنها خود و عمل خود را نمى بینند، بلكه همواره عذر تقصیر به درگاه الاهى مى آورند كه خدایا! تو خود كوتاهى هاى ما را در انجام وظیفه ببخشاى و از گناه و زیاده روى و كوتاهى ما به لطف و مرحمت خویش در گذر:ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا6 و افراطهاى ما نیز در انجام وظیفه بندگى و مجاهدت چشم بپوش : وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا.7 پروردگارا! همه هستى ما از تو است و اكنون به درگاه تو تقدیم مى كنیم . لطف و مرحمتى كن و كاستى ها و لغزش هاى ما را تو خود جبران و اصلاح فرما! بار پروردگارا! این راه خطرخیز را با همه افت و خیزهایش تا بدین جا رسانده ایم ؛ اما چه امان از سستى در ادامه راه و فریب هاى شیطان و زمین گیرى دنیا؟! پس اكنون خدایا! ما را تا سرانجام این راه ، هموار استوار و پابرجا بدار: وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا 8 بار خدایا! هر چند ماءموریت ما انجام وظیفه است ، نه رسیدن به نتیجه ، اما نهایت آرزوى ما پیروزى بر كافران و نابكاران عالم است . خدایا! تو خود به قدرت قاهر خویش ما را بدین هدف برسان : وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِینَ .

 

4. رابطه عاشقانه با پروردگار

آیات متعدد دیگرى در قرآن داریم كه بنا بر روایات پروردگار و اهل بیت (علیهم السلام ) در شاءن گروهى از شیعیان علوى نازل شده است كه در آخر الزمان پدیدار خواهند شد. یكى از این آیات شریف كه بر ربیون كثیر نیز تطبیق مى شود، این آیه نورانى است :

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِینَ .9

اى كسانى كه ایمان آورده اید! هر كس از شما كه از آیین خود باز گردد، (بداند كه ) خداوند به زودى ، قومى را برمى انگیزاند كه ایشان را بسیار دوست مى دارد و آنها نیز خداوند را دوست مى دارند و در برابر مومنان سرافكنده و فروتن و در مقابل كافران سرافراز و مقتدرند.

لحن آیه پیشین ، رنج و ناراحتى پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و مومنان راستین از سست عنصرى و دم دمى مزاجى افراد ضعیف الایمان را نشان مى دهد؛ ناراحتى و نگرانى از عقبگرد و بازگشت مسلمانان سست ایمان به حلقه كافران.

این آیه نورانى در بر دارنده بشارتى شورانگیز به پیامبر و مومنان راستین است كه هرگز نپندارید قوام دین خدا فقط به عده اى تازه مسلمانان ضعیف است كه اگر به كفر و شرك باز گردند، اسلام و افتخارهاى آن از بین مى رود. اگر عده اى از اسلام روى گردانیدند و به كفر بازگشتند، هرگز اندوهى به خویش راه ندهید؛ چرا كه خداوند، در آینده ، مؤ منانى را بر خواهد انگیخت كه نخستین صفت و مدال افتخارشان این است كه محبوب خداوندگار، و محب اویند: یحبهم و یحبونه ؛ خداوند دوستدار ایشان است و ایشان نیز دوستدار خداوندند. عشق مقدس و طرفینى بین ایشان و پروردگارشان برقرار شده است ؛ فضیلتى بس ارزشمند كه مقامى بالاتر از آن تصور شدنى نیست .

اى كسانى كه ایمان آورده اید! هر كس از شما كه از آیین خود باز گردد، (بداند كه ) خداوند به زودى ، قـومى را برمـى انگـیزاند كه ایـشان را بسیار دوست مى دارد و آنها نـیز خداوند را دوست مى دارند و در برابر مـومـنـان سرافـكنـده و فـروتن و در مقابل كافران سرافراز و مقتدرند

5. فروتنى در برابر مؤ منان و گردن فرازى در مقابل كافران

علامت این عشق پاك طرفینى ، دو صفت همراه با هم است : اءذله على المؤ منین و اءعزه على الكافرین ؛ در برابر مؤ منان متواضع و فروتنند و در مقابل كافران گردن فراز و مقتدرند. در مقابل اهل ایمان ، چنان تواضع دارند كه گویا بنده ایشانند. در برابر مومنان به هیچ وجه انانیت و خودبینى ندارد؛ به طورى كه گویا خود ایشانند. همینان كه در برابر مؤ منان ، چنین خاكى و متواضع اند، در مقابل كافران ، سرسخت و عزتمندند. ایشان در مقابل گردنكشان چنان در اوج عزت و قدرت و گردن فرازى اند كه گویا آنان را هرگز به شمار نمى آورند.

وعده الاهى در این آیه نورانى و معجزه آمیز، از ظهور خداباورانى ثابت قدر با دو صفت والاى باطنى و روحى خبر مى دهد كه هم محبوب خدا، و هم محب اویند؛ ویژگى هاى والایى كه از راههاى ظاهرى قابل تشخیص نیست ؛ زیرا این دو ویژگى قلبى ، رازى نهان بین عاشق و معشوق است كه بیگانگان از آن آگاهى ندارند؛ اما كسانى كه این دو ویژگى قلبى را دارا هستند، دو نشانه ظاهرى در رفتار و گفتارشان پدیدار مى شود:

1. اءذله على المومنین ؛ خاضع و فروتن در برابر مومنان ؛

2. اءعزه على الكافرین ؛ عزتمند و مقتدر در برابر كافران .

دعا

اگر این ویژگى ها را بر خصوصیاتى كه براى ربیون كثیر ذكر شده بود، تطبیق دهیم ؛ و آن گاه بر تاریخ اسلام مرورى كنیم ، براى آن هیچ مصداقى ، جز بسیجیان شورآفرین ایران اسلامى نمى یابیم ؛ ارتشى میلیونى كه اكثریتشان ، داراى این اوصافند؛ البته وجود شدت و ضعف و درجه هاى گوناگون براى این ویژگیها طبیعى است .

در چشمان حقیقت بین بسیجیان ما، قدرتمندترین قدرت هاى جهان ، حقیرترین و ناچیزترین افراد به شمار مى آیند. امام و پیشواى این گروه میلیونى ، همان رادمردى بود كه درباره قاهرترین قدرت زمانه اش ، آن هم در هنگامه جنگ تحمیلى و محاصره كامل اقتصادى و با نبود سپاه و ارتشى ، چنان سخن مى گفت كه گویا درباره موشى خوار و ذلیل سخن مى گوید: آمریكا، هیچ غلطى نمى تواند بكند. هر چه فریاد دارید، بر سر آمریكا بكشید. با دلهره به محضرش عرض كردند: امریكا رابطه اش را با ایران به طور كلى قطع كرده است و ناوهاى جنگى او به سوى خلیج فارس در راهند. در این هنگام ، در اوج صلابت و عزت فرمود: مگر این رابطه براى ما چه نفعى داشته است كه از قطع آن نگران باشیم . این كه به بره اى بگویند گرگى خونخوار رابطه اش را با تو قطع كرده است ، نه تنها نگرانى و ناراحتى ندارد؛ بلكه سرور و خوشحالى دارد.

این تجلى اءعزه على الكافرین است كه در برابر هیچ قدرت شیطانى خضوع نمى كند و اندك باجى نمى دهد؛ چرا كه روح والایش به اقیانوس بیكران قدرت الاهى متصل شده است . پشتوانه چنین رادمردانى ، كوهسارى عظیم از قدرت خدایى و عنایت اولیاى الاهى است . اینان تحت عنایت هاى خاص پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم )، امامان (علیهم السلام ) و در صدر ایشان ، تحت ولایت خاص امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) قرار گرفته اند؛ از این رو در برابر هیبت و شوكت دشمنان ، خم به ابرو نمى آورند و هیچ گاه احساس شكست و حقارت نمى كنند؛ هر چند در مقابل تجهیزات فوق مدرن كافران هیچ سلاحى نداشته باشند. این مردان ربانى ، با قدرت بى نهایت ، رابطه اى عاشقانه برقرار كرده و محبوب او شده اند؛ تمام هستى خویش را در برابر او باخته و همه چیز را به او یافته اند؛ اما همان امام ، در برابر كارگر فقیر یا پدر شهید، با كمال خضوع و مهربانى ، مى فرمود: من دست شما را مى بوسم یا خطاب به بسیجیان مى فرمود: اى كاش من هم یك بسیجى بودم .

نشانه مردان الاهى این است كه در جهاد فى سبیل الله ، از هیچ سرزنشى نمى هراسند: یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ آنها در راه خدا مجاهده مى كنند و از سرزنش هیچ ملامت گرى هراسى ندارند

6. نهراسیدن از سرزنش ها

نشانه دیگر این مردان الاهى این است كه در جهاد فى سبیل الله ، از هیچ سرزنشى نمى هراسند: یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ 10 آنها در راه خدا مجاهده مى كنند و از سرزنش هیچ ملامت گرى هراسى ندارند. مجاهده فرهنگى این رادمردان ، زبان ملامتگران را ضدشان مى گشاید؛ ولى آنها هیچ باكى ندارند. اگر بنا بود، در مجاهدت هاى الاهى ملامتى در كار نباشد، این آیه براى چه بود؟!

شیعیانى مخلص همچون میثم تمارها، عمرو بن حمدها، حجر بن عدى ها و ابوذرها تبعید شدند؛ زندانى و شكنجه شدند، و بدنهایشان را بر دار نگه داشتند؛ اما لحظه اى از ولایت مولایشان على (علیه السلام ) و ستایش او دست برنداشتند تا آن كه زبانشان را بریدند؛ شكمشان را دریدند و عاقبت به شهادت رسیدند.

اگر ما نیز بخواهیم در شمار شیعیان واقعى على بن ابى طالب (علیه السلام ) و امام زمانمان باشیم ، باید خود را آماده كنیم و در راه انجام وظیفه و اظهار حق ، از هیچ چیزى ، حتى از سرزنش دوستان نیز نهراسیم . خیلى راحت است كه انسان به دست دشمنان ترور و كشته شود؛ اما آن چه تحملش مشكل است ، ملامت دوستان است . كسانى كه خداوند، براى زنده كردن دینش برخواهد انگیخت ، از سرزنش دوستان نیز نمى هراسند.

بر حذر باشیم كه اگر خود را براى ایفاى چنین مسؤولیت سنگینى آماده نكنیم و یا در دام ملامتگران و فتنه جویان گرفتار آییم ، جزو گروه و حزبى خواهیم شد كه خلاف قرآن و معارف اهل بیت (علیهم السلام ) رفتار مى كنند؛ البته با شعار و فریاد، انسان نه علوى مى شود و نه حسینى . به فرمایش مقام معظم رهبرى ، رفتارمان باید علوى باشد؛ وگرنه شاه هم شعار اسلام پناهى و شایسته سالارى مى داد. چه فایده اى خواهد داشت اگر در شعار و گفتار بگوییم : یا لیتنا كنا معكم فنفوز فوزا عظیما؛ اى كاش در كربلا با شما بودیم تا به شهادت مى رسیدیم ؛ اما در عمل حاضر نباشیم حتى یك سیلى بخوریم ؟ حاضر نباشیم یك فحش بشنویم ؟ این دیگر چگونه حسینى بودن است ؟!

این بزرگواران غیور كجا، و بى غیرتان ترسو كجا؟! مردمى سست ایمان كه با كوچك ترین تهدید آمریكا مى گریزند و میدان را خالى مى گذارند، و آنان كه دلهایشان همواره از قطع رابطه با آمریكا هراسان و لرزان است ، از روحیه و حماسه حسینى چه بهره اى برده اند؟!

 

برگرفته از آفتاب ولایت، آیت الله محمد تقى مصباح یزدى


1- آل عمران (3)، 146 و 147.

2- حتى یاوران شیدایى امام حسین (علیه السلام ) را نیز نمى توان مصداق ربیون كثیر دانست ؛ چرا كه تعدادشان 72 نفر بیش نبوده است .

3- آل عمران (3)، 146.

4- آل عمران (3)، 146.

5- آل عمران (3)، 147.

6- آل عمران (3)، 147.

7- آل عمران (3)، 147.

8- آل عمران (3)، 147.

9- مائده (5)، 54.

10- مائده (5)، 54.

عرضه اعمال به محضر امام زمان(عج)

عرضه اعمال به محضر امام زمان(عج)

                                             امام زمان علیه السلام

ما معتقدیم كه امام زمان (علیه‌السلام) از كارهاى امت، به ویژه شیعیان آگاه است. در كتابهاى روایى ما بابى به نام عرض الاعمال وجود دارد. طبق برخى از روایات، تمام كارهاى ما، هر هفته یك روز یا دو روز، و طبق بعضى دیگر از روایات، هر روز، و مطابق روایاتى دیگر، هر صبح بر امام عصر (ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) عرضه مى‌شود.

صاحب تجارتخانه‌اى را در نظر بگیرید كه هر روز سرى به دفتر مى‌زند تا ببیند چه معامله‌هایى در آن روز انجام گرفته است؛ آنگاه هفته‌اى یك بار، مطالعه‌اى دقیق روى دفتر انجام مى‌دهد و در آخر ماه نیز مرور و محاسبه دقیق‌ترى بر تك تك معامله‌ها مى‌كند و سرانجام در هر سال، یك حسابرسى كلى از وضعیت تجارتخانه‌اش دارد. ممكن است وضع مردم در برابر امام زمان (علیه‌السلام) نیز از این قبیل باشد كه یك مرحله از عرض اعمال، در هر صبح و هر شام انجام مى‌گیرد.

كارهایى كه مردم شب انجام داده‌اند، صبح، خدمت حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشریف) عرضه مى‌شود و كارهایى كه از صبح تا شام انجام داده‌اند، شب به حضور آن بزرگوار ارائه مى‌شود. در مرحله‌اى دیگر، مجموع كارهاى هفتگى را در دو روز دوشنبه و چهارشنبه به حضور امام (علیه‌السلام) عرضه مى‌دارند و سرانجام در شب قدر، تمام مقدرات مردم بر وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشریف) عرضه مى‌شود.

 

آثار تربیتى این اعتقاد

چنین اعتقادى باید تاثیر مهمى در زندگى ما داشته باشد؛ چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى، هر یك از ما باید فرض كنیم همان كارى را كه روزانه انجام مى‌دهیم، هنگام شب در معرض اطلاع شخص بزرگى كه به او فراوان احترام مى‌گذاریم، قرار مى‌گیرد. هر كسى در زندگى خود براى كسى شخصیت و احترام قائل است و دوست دارد آبرویش در مقابل او محفوظ باشد؛ براى مثال اگر دانش آموزى احتمال بدهد كه امروز یك دوربین مخفى در كلاس نصب مى‌شود كه از تمام كارهاى او فیلمبردارى مى‌كند و شب هنگام، اولیاى مدرسه آن فیلم را تماشا مى‌كنند، آیا رفتار چنین فردى در كلاس با روزهاى دیگر یكسان خواهد بود؟ هر قدر هم كه آدمى لاابالى باشد، مى‌كوشد در آن روز مؤدب‌تر و منظم‌تر باشد؛ زیرا دلش نمى‌خواهد چیزى را كه باعث آبروریزى او مى‌شود، دیگران ببینند.

آنان كه پیامبر خدا را مى‌آزارند، عذابى دردناك در پیش دارند؛ بنابراین، بر ما لازم است كارهایى را انجام دهیم كه قلب مقدس ولى عصر (عج) را خوشحال و شاد كند

حال اگر ما توجه داشته باشیم تمام اعمالى كه انجام مى‌دهیم، هر صبح و شام یا هر هفته خدمت امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشریف) ارائه مى‌شود، تاثیر بسیار بالایى در سازندگى ما خواهد داشت. اگر همواره به این حقیقت توجه داشته باشیم كه ریز و درشت سخنانى كه مى‌گوییم، تمام نگاه‌هایى كه به مكان‌ها و اشخاص مى‌اندازیم، هر گامى كه برمى‌داریم و هر حركتى كه در پنهان یا آشكارا انجام مى‌دهیم، و حتى نیت‌هایى كه مى‌كنیم، همه و همه در محضر مولا و سرورمان قرار مى‌گیرد، به طور مسلم رفتار و گفتار ما تغییر خواهد یافت؛ چرا كه هیچ یك از ما دوست ندارد امام زمان(ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) كارهایى ناشایست یا كم ارزش را از او مشاهده كند. اگر به چنین حقیقتى توجه داشته باشیم، همواره مى‌كوشیم كارى نكنیم كه دل مولایمان از ما برنجد؛ چرا كه رنجش قلب مقدس او، رنجش رسول خدا است و رنجش رسول خدا (صلى الله علیه و آله) قهر و عذاب الاهى را در پى دارد: وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ  (توبه، 60)؛ آنان كه پیامبر خدا را مى‌آزارند، عذابى دردناك در پیش دارند؛ بنابراین، بر ما لازم است كارهایى را انجام دهیم كه قلب مقدس ولى عصر (عج) را خوشحال و شاد كند.

هر كسى، كسى را دوست دارد و دلش مى‌خواهد آن دوست از او خوشحال شود. اگر به امام زمان عشق مى‌ورزیم، هیچ گاه راضى نمى‌شویم دل او از ما مكدر شود؛ البته آن بزرگوار آن قدر مهربان است كه اگر گاهى لغزش‌هاى كوچكى از ما سر بزند، براى ما استغفار مى‌كند.

اگر شخصى كه دائم توجهش به وجود مقدس ولى عصر (علیه‌السلام) است و همواره از اعمال بد مى‌پرهیزد، به طور تصادفى اشتباهى مرتكب شد، وقتى نامه عملش را خدمت ولى عصر (ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) مى‌برند، حضرت براى او دعا و استغفار مى‌كند و از خدا مى‌خواهد كه او را ببخشاید؛ اما اگر خداى ناكرده، ارتكاب گناه، رفتار همیشگى فرد باشد، لیاقت ولایت حضرت را از دست مى‌دهد كه از چنین وضعى به خدا پناه مى‌بریم .


برگرفته از آفتاب ولایت، آیت الله محمد تقى مصباح یزدى

لبخند

   نمره بیست

     علی رو به مادر کرد و گفت: مادر، امروز 20 گرفتم! مادر گفت: آفرین علی جون، از چه درسی 20 گرفتی؟

     علی گفت: از ریاضی 8، از دیکته 7، و از فارسی 5 که می‏شود 20!!

 

تیرگذاری

سه نفر از شهرهای مختلف به استخدام سازمان برق درآمدند و ماموریت یافتند تا خیابانی را تیرگذاری کنند.

آنها از صبح تا غروب کار کردند و در نتیجه شخص اول ده تیر برق کار گذاشت.

شخص دوم پنج تیر برق کار گذاشت.

شخص سوم فقط یک تیر برق کار گذاشت رئیس اداره رو کرد به سومی و گفت:

تو چرا تنها یک تیر برق کار گذاشتی؟

سومی گفت: درست است که من یک  تیر برق کار گذاشتم اما آی گذاشتم‏ها! دیدند تمام شش متر تیر برق را داخل زمین گذاشته است.

 

سایه شاه

درویشی زیر سایه الاغش استراحت می‏کرد شاه از آنجا می‏گذشت. درویش را در حال استراحت دید و به درویش گفت:

«ای مرد! اینجا چه می‏کنی؟». درویش گفت:

«عمر شاه دراز باد، زیر سایه شما استراحت می‏کنیم».

نصف‏النهار

معلم: حسن بگو بینم نصف النّهار چیست؟

شاگرد: آقا اجازه، نصف‏النهار همان شام است که از نصف غذای باقی مانده از ظهر می‏خوریم.

 

لبخند

نگران نباش برایت دعا می‏کنم

روزی‏‏ زبل خان به عیادت یکی از دوستانش که به سختی مریض بود، رفت.

مرد بیمار در جواب احوال‏پرسی زبل خان گفت: «گردنم به شدت درد می‏کرد و تب بالایی هم داشتم. اما خدا را شکر، از دیروز تبم قطع شده؛ ولی هنوز گردنم درد می‏کند.»

زبل خان گفت: «نگران نباش؛ برایت دعا می‏کنم تا فردا صبح گردنت هم قطع شود!»

برادرم یک سال از من کوچکتر است

یک نفر از زبل خان سوال کرد: «راستی زبل خان تو و برادرت چه‏قدر باهم اختلاف سن دارید؟»

زبل خان فکری کرد و گفت: پارسال، مادرم می‏گفت که برادرم یک سال از من کوچکتر است. فکر می‏کنم امسال دیگر با من هم‏سن شده است!»

زرنگی زبل خان و زنش

روزی زبل خان با خیال فروش الاغش، به بازار رفت. در بازار از مرد دلالی خواست تا در مقابل گرفتن مبلغی، الاغ را برایش بفروشد.

مرد دلال افسار الاغ را از دست زبل خان گرفت و شروع کرد به بازار گرمی، تا بتواند الاغ را بفروشد. او آنقدر از حیوان تعریف کرد که زبل خان در دل گفت: «ای بابا! ... حالا که این الاغ این‏قدر خوب و با ارزش‏ است، چه کسی آن را بخرد، بهتر از خودم.»

او به سرعت پیش مرد دلال رفت و پرسید: «معذرت می‏خواهم آقا! قیمت این الاغ چه‏قدر است؟»

دلال که فکر کرد خواب می‏بیند، گفت: «صد سکه.»

زبل خان گفت: «من حاضرم هشتاد سکه برایش بدهم.»

دلال هم متحیر، پول را گرفت و افسار الاغ را به دست زبل خان داد.

زبل خان هم خوشحال و خندان روی الاغ سوار شد و به طرف خانه راه افتاد.

زن زبل خان تا شوهرش را دید، جلو دوید و گفت: «اگر بدانی امروز چه کار خوبی کرده‏ام، کلی خوشحال می‏شوی.»

زبل خان با اشتیاق پرسید«خب چه کرده‏ای؟»

زن با افتخار گفت: «صبح که شیر فروش به کوچه‏مان آمده بود، من او را صدا کردم و گفتم دو کیلو شیر برایم بکشد. او هم وزنه‏اش را تراز کرد و کاسه مرا در یک کفه ترازو گذاشت. من هم یواشکی همان دستبند طلا را که تو برایم خریده بودی، در کفّه دیگر ترازو گذاشتم. به این ترتیب به مقدار وزن دستبند، او شیر بیشتری به من فروخت و خودش هم متوجه نشد!»

زبل خان با نگرانی پرسید: « یادت نرفت که دستبند را به موقع برداری؟»

زن با خنده گفت: «ای نادان!... اگر این کار را می‏کردم، ممکن بود شیر فروش متوجه کلک من بشود.»

لبخند

نگاه به گلوی باد کرده

پسر کوچکی که در قطار نشسته بود، تمام مدّت با تعجّب به گلوی باد کرده، مرد مقابلش نگاه می‏کرد.

مرد که از نگاه‏های پسر کلافه شده بود، با عصبانیّت به او گفت:

تو را می‏خورم‏ها! پسر در کمال خونسردی پاسخ گفت: اول آن یکی را که خوردی قورت بده، بعد مرا بخور.

 

کجا می‏برند

جنازه‏ای را از کوچه‏ای می‏بردند، فقیری با پسرش ایستاده بود و تماشا می‏کرد.

پسر از پدر پرسید: «پدرجان! این مرد را به کجا می‏برند؟»

مرد فقیر گفت: «به جایی که نه خوردنی هست، نه نوشیدنی، نه هیزم، نه نان، نه زر و سیم و نه بوریا و گلیم.»

پسر گفت: «پس او را به خانه ما می‏برند!»

خرسواری به کم شدن یک خر نمی‏ارزد!

زبل خان رأس خر داشت که آنها را بسیار عزیز می‏داشت. روزی سوار بر یکی از آنها شد تا همه را برای چرا و خوردن علف‏های تازه به دشت ببرد.

وقتی که بر روی خر نشست شروع به شمردن خرها کرد: «یک، دو، سه...» نه خر را شمرد، باز هم یک خر کم بود. از خر پیاده شد و روی سنگی بلند ایستاد و شمرد. خرها ده راس بودند.

باز هم بر خر سوار شد تا راه بیفتد. ولی پیش خود گفت: «شاید اشتباه کرده باشم.» دوباره شمرد.

این‏بار نه خر بودند، با تعجب به خود گفت: «عجیب است وقتی سوار می‏شوم نه خر هستند و وقتی پیاده می‏شوم ده خر؟»

بعد خنده‏ای زیرکانه کرد و از خر پیاده شد و گفت:

«اصلاً پیاده می‏روم خر سواری به گم شدن یک خر نمی‏ارزد!»

حوصله داشتن باش

مریض: آقای دکتر، دندانی که درد می‏کرد این نبود، شما عوضی کشیدید!

دندان‏ساز: آقا صبر کنید شما چقدر کم حوصله‏اید، کم‏کم به آن دندان هم می‏رسیم!

 

دزد اشعار حافظ!

شاعری در مجلسی شعری از حافظ را به نام اشعار خود خواند.

به او گفتند: این شعر از حافظ است گفت: حافظ از من دزدیده!

گفتند موقعی که حافظ زندگی می‏کرد تو اصلاً شاعر نبودی.

گفت: من نبودم که او از من دزدید و الّا اگر بودم که نمی‏گذاشتم بدزدد!

دستور زبان

در کلاس دستور زبان، معلم به شاگردی که از همه ضعیف‏تر بود گفت: درست توجّه کن. وقتی می‏گوییم: من می‏خورم، تو می‏خوری، او می‏خورد، ما می‏خوریم.

این‏چه زمانی است؟ شاگرد، بلافاصله گفت: آقای معلم معلومه دیگه!

وقت ناهار یا شام است که همه می‏‏خورند!

لبخند

مشورت با شیرین عقل

دوستان شیرین عقل در کنار رودخانه‏ای گردش می‏کردند که یک قورباغه را دیدند. چون هیچ‏کدام آن را نمی‏شناختند، یکی گفت: «این بچه ماهی است.»

یکی گفت: «این جوجه اردک است.»

دیگری گفت: «نه بابا، این یک جغجغه است که مدام صدا می‏دهد.»

آنها بالاخره فهمیدند که باید ازيكي کمک بگیرند، برای همین، قورباغه را گرفتند و پیش شیرین عقل بردند و سوال کردند: «آیا تو این جانور را می‏شناسی که قور قور می‏کند؟»

 

شیرین عقل نگاهی به قورباغه کرد و دستی به سر خود کشید و گفت: «من فکر می‏کنم این یک قناری است.»

پرسیدند: «پس پرهایش کو؟...»

شیرین عقل با خنده گفت: «از قناری بودن آن مطمئن هستم. ولی یا هنوز بچه است و پر در نیاورده یا خیلی پیر شده و پرهایش ریخته است!»

تدبیر پدرانه

یک روز پدری کوزه‏ای به دخترش داد و بلافاصله یک سیلی جانانه هم به صورتش زد و گفت: «برای آوردن آب، به کنار رودخانه برو و مراقب کوزه هم باش که نشکند.»

دختر با چشم گریان از خانه بیرون رفت.

مادرش که شاهد این اتفاق بود، با ناراحتی به پدرگفت: «برای چی بچه را می‏زنی؛ مگر خطایی از او سر زده؟»

پدر جواب داد: «ای زن! تو عقلت کجا است. من این سیلی را زدم که مراقب باشد؛ چون اگر کوزه را بشکند، دیگر کتک زدنش بی‏فایده است.»

زرنگی مرد تازه وارد

مرد تازه واردی با خود یک چراغ قوه به شهردیوانگان آورده بود و چون مردم تا آن روز با چنین چیزی رو به رو نشده بودند، همه با تعجب و حیرت به چراغ قوه نگاه می‏کردند.

هوا که تاریک شد، تازه وارد به بازار شهر رفت و چراغش را روشن کرده و نور آن را روی سقف بازار انداخت. بعد به دیوانه ای که با تعجب به او و نور روی سقف نگاه می‏کرد، گفت: «اگر بتوانی آن بالا روی نور چراغ قوه بایستی، ده ریال به تو جایزه می‏دهم .»

دیوانه نگاهی به ارتفاع سقف بازار کرد و گفت: «خیلی زرنگی. می‏خواهی وقتی من آن بالا روی نور چراغت ایستادم، نور چراغ را خاموش کنی که من پرت شوم پایین و دست و پایم بشکند.»

ادب کردن ماده گاو

روستایی تصمیم گرفت گوساله‏اش را که تازه به دنیا آمده بود، برای چرا به صحرا ببرد.

گوساله با دیدن فضای باز صحرا، یکباره شروع به دویدن کردن و از آنجا دور شد. روستایی هر چه تلاش کرد موفق نشد حیوان را بگیرد و مجبور شد بی‏گوساله به خانه برگردد.

وقتی به خانه رسید، با عجله به طویله سراغ گاو مادر رفت و بی‏رحمانه با چوب به جان آن حیوان افتاد، طوری که ناله گاو به هوا بلند شد.

روستایی در حال زدن به گاو می‏گفت: «تو را می‏زنم تا ادب شوی و دیگر فرار کردن را به بچه‏ای یاد ندهی!»

 

 

لبخند

نقشه گنج

شبی زبل خان وحشت زده از خواب پرید و زنش را صدا کرد و گفت: «فوراً عینکم را بده...»

زن با تعجب از جا بلند شد و پرسید: «نصفه شبی عینک را برای چه می‏خواهی؟»

زبل خان خواب آلود جواب داد: «در خواب، نقشه گنجی پیدا کرده بودم؛ اما چون هوا تاریک بود و عینک هم نداشتم، نتوانستم آن را بخوانم. حالا آمدم عینکم را ببرم تا بتوانم آن را درست بخوانم!»

دکتر جان! دیدی بالاخره حرف من شد

یک روز دندانزبل خان به شدت درد گرفته بود؛ طوری که از ناراحتی و درد، فریاد می‏کشید. بالاخره با هر مصیبتی بود، خودش را پیش دندان‏پزشک شهر رساند.

دکتر تا چشمش به دندان زبل خان افتاد، گفت: « زبل خان! اگر می‏خواهی از درد خلاص شوی، هر چه زودتر باید این دندان فاسد را بکشی و دور بیندازی.»

زبل خان پرسید: «جناب دکتر! برای کشیدن این دندان چه قدر از من می‏گیری؟»

دکتر گفت: « دستمزد کشیدن هر دندان دو ریال است.»

زبل خان گفت: «حالا نمی‏شود من یک ریال بدهم؟»

دکتر گفت: «نه خیر... این نرخ برای همه یکسان است.»

زبل خان هم که چاره‏ای نداشت، گفت: «بسیار خب قبول است.»

اما او یک دندان سالمش را به دکتر نشان داد و دکتر هم آن را کشید و از دهانش بیرون آورد.

ولی زبل خان بلافاصله گفت: «دکتر جان!... اشتباه کشیدی، دندان خراب، کنار آن دندانی است که آن را کشیدی.»

این بار دکتر همان دندان فاسد را کشید.

زبل خان هم دو ریال به دکتر داد و از جایش بلند شد که برود. در همان حال به دکتر گفت «آقای دکتر! دیدی بالاخره حرف. حرف من شد. من بابت کشیدن هر دندان، یک ریال به تو دادم!»

آرزو داشتم، فرمانروا می‏شدم

یک روز زبل خان و دوستانش دور هم نشسته بودند و از آرزوهای خود صحبت می‏کردند: از این که اگر فلان شغل را داشتند، فلان کار را انجام می‏دادند.

نوبت زبل خان شد و همه با اشتیاق منتظر بودند تا او آرزویش را بگوید. زبل خان گفت: «من آرزو داشتم، فرمانروا می‏شدم!»

یک نفر پرسید: «اگر فرمانروا می‏شدی، چه می‏کردی؟»

زبل خان بلافاصله‏ گفت: «خب دستور می‏دادم روزی هزار دینار به خودم بدهند، تا مجبور نباشم دیگر کار کنم و خسته بشوم!»

 

لبخند

ماجراهای زبل خان(طنز)

تعادل کره زمین

روزی یک نفر از زبل خان سوال کرد: «آیا می‏دانی چرا آدم‏هایی که در کوچه و خیابان حرکت می‏کنند، همه از یک جهت نمی‏روند؟ نیمی از یک سو و نیم دیگر از سوی مقابل می‏روند؟»

زبل خان دستی به سر کشید و گفت: «خب روشن است. اگر همه آدم‏ها از یک سو بروند، آن سمت کره زمین سنگین‏تر از سمت دیگر می‏شود و تعادل کره زمین به هم می‏خورد و همه نابود می‏شوند!»

 

رعیت مهم‏تر است

از زبل خان پرسیدند: «به نظر تو آیا ارباب مهم‏تر از رعیت است؟»

زبل خان فکری کرد و گفت: «به نظر من رعیت مهم‏تر است.»

پرسیدند: «چرا؟»

زبل خان جواب داد: «چون اگر رعیت نباشد تا زحمت بکشد و کار کند، ارباب از بی‏غذایی می‏میرد!»

جیره یک ماه را طلب دارد

زبل خان گاوی داشت که هر روز لاغرتر و رنجورتر می‏شد. یکی از همسایه‏ها به زبل خان گفت: «مگر تو به این حیوان کاه و یونجه نمی‏دهی، که به این روز افتاده است؟»

زبل خان گفت: «قسم می‏خورم سهمیه او روزانه دو من کاه و یونجه است.»

مرد همسایه پرسید: «پس به چه دلیل حیوان به این روز افتاده است؟»

زبل خان گفت: «چون یک ماه جیره‏اش را طلب دارد!»

 

صاحب بقچه

روزی زبل خان سوار بر اسبش، از جاده‏ای می‏گذشت که ناگهان چشمش به بقچه‏ای خورد، که کنار جاده افتاده بود. او از اسبش پیاده شد و بقچه را برداشت و آن را باز کرد. یک دست کت و شلوار گران قیمت در داخل بقچه بود.

زبل خان در حالی که داخل جیب‏های لباس را می‏گشت، با خود گفت: «خدا را شکر! من هم بالاخره می‏توانم یک دست لباس حسابی بپوشم.»

اما ناگهان در یکی از جیب‏ها دستش به آینه‏ای خورد و در آن نگاه کرد. تا چشمش به تصویر خودش در داخل آینه افتاد، از ترس اینکه با صاحب بقچه رو به رو شده است، فوراً لباس‏ها را زمین گذاشت و به تصویر داخل آینه گفت: « معذرت می‏خواهم آقا! نمی‏دانستم این لباس‏ها متعلق به شماست؛ و گرنه به آنها دست نمی‏زدم.»

 

لبخند

گوسفندی که سکه ها را خورد

ساده لوحی مبلغی پول به دست آورده بود و خیال داشت آن را در جایی امن مخفی کند. بالاخره بعد از مدتی فکر کردن به این نتیجه رسید که بهتر است پول را داخل کیسه‏ای، در مطبخ پنهان کند.

ولی بعد از لحظه‏‏‏ای با خود گفت: «مطمئناً دزدها جای پول‏ها را می‏یابند.»

با این فکر به مطبخ برگشت و پول‏ها را با خود به اتاق دیگری برد و زیرفرش گذاشت. اما باز هم از ترس اینکه دزدها محل پول‏ها را پیدا کنند، آنها را از زیر فرش هم در آورد.

بعد با خود فکر کرد که بهترین و امن‏ترین محل را پیدا کند. بالاخره فکر بکری به سرش زد؛ کیسه پول‏ها را به صحرایی که در کنار خانه‏اش قرار داشت، برد.

در صحرا تپه‏ای مرتفع بود. ساده لوح از آن بالا رفت و به نوک بلندی رسید. بعد هم با عجله گودالی در زمین کند و کیسه را داخل گودال انداخت و با خاک رویش را پوشاند.

پس از پایان این کار، خوشحال و راضی از اینکه توانسته است جای خوبی برای پول‏هایش پیدا کند، به خانه برگشت. غافل از اینکه یک دزد تمام مدت با زیرکی او را زیر نظر دارد. بعد از رفتن ساده لوح، دزد کیسه را از زیر خاک در آورد و محتویات آن را داخل جیب‏هایش خالی کرد و مشتی پشگل گوسفند در کیسه ریخت و درش را بست و دوباره کیسه را در جای اولش گذاشت.

تقریباً دو ، سه روز از این جریان گذشت که ساده لوح با فکر سرکشی به پول‏ها سوار بر الاغش، راه صحرا را پیش گرفت.

زمانی که به تپه رسید، با اشتیاق زیاد از الاغ پیاده شد و فوراً سر وقت کیسه‏اش رفت.

اما وقتی به جای دیدن پول‏ها، چشمش به پشگل‏های گوسفند افتاد، با تعجب گفت:

 

« خیلی جالب است! دوست دارم بدانم این گوسفند چه‏طور خود را به اینجا رسانیده و پول‏های مرا برداشته!»

دزد بی‏گناه

شبی الاغ چوپانی را از طویله‏اش دزدیدند. صبح روز بعد، هنگامی که چوپان از ماجرا باخبر شد، سراسیمه برای پیدا کردن حیوان از در و همسایه شروع کرد به سوال که آیا آنها الاغش را دیده‏اند یا نه؟

مردم به جای کمک کردن به چوپان، همه با هم او را سرزنش می‏کردند: «چرا این‏قدر خوش خواب هستی؟! چرا در طویله را قفل نکردی؟! چرا اصلاً مراقب نبودی؟! چرا دزد را دستگیر نکردی و ... ؟!»

چوپان که از شنیدن و جواب دادن به این چیزها مستاصل شده بود، فریاد زد: «ای وای! با این وصف تمام گناه به پای من نوشته شد و آن دزد نابکار بی‏گناه است.»

 

لبخند

کیسه یخ کنار دیوار است

روزی کدخدا یک کیلو گوشت خرید و داخل کیسه‏ای گذاشت و به خانه برد. زنش کنار حوض نشسته بود و ظرف‏ها را می‏شست. کدخدا می‏خواست کیسه را به زن بدهد؛ ولی متوجه گربه‏ای که روی دیوار نشسته بود و به او نگاه می‏کرد، شد و فوراً گفت: «خانم! ... من یک کیلو یخ خریده‏ام، تا برمی‏گردم، تو آن را برای شام بپز.»

کدخدا کیسه را در کنار دیوار گذاشت و رفت. زن با خودش گفت: «ای مرد نادان!... رفته به جای گوشت، یخ خریده!...»

و بعد در آشپزخانه به دنبال کار خودش رفت. گریه هم که فرصت را مناسب دید، به سر وقت کیسه رفت و تمام گوشت‏ها را نوش جان کرد.

کدخدا که به خانه آمد، پرسید: «آن گوشتی را که آورده بودم، درست کردی؟...»

زن با حیرت گفت «اما تو که گفتی یخ خریده‏ای.»

کدخدا با ناراحتی گفت: «ای وای! من برای گمراه کردن گربه این را گفتم. آخر تو چرا باورت شد.»

پیاده‏روی

یک روز پسر قاضی شهر  پیاده پشت سر الاغش راه می‏رفت و با آنکه الاغش باری بر دوش نداشت، او سوارش نمی‏شد. مردی پسر قاضی را دید و پرسید: «چرا به خودت زحمت می‏دهی و پیاده می‏روی؟ خب سوار الاغ شو.»

پسر قاضی گفت: من که از این الاغ کمتر نیستم؛ چرا او پیاده برود و من سواره؟!»

آموزش شنا

دوستان شیرین عقل چند روزی می‏شد که از او بی‏خبر بودند. چون نگران او شده بودند، همه با هم به در خانه‏اش رفتند و با تعجب دیدند که او مشغول حرکت دادن یک جوجه اردک در آب حوض است.

آنها جلو رفتند و گفتند: «ای بابا!... تو اینجا چه می‏کنی؟ ما همه نگرانت بودیم.»

شیرین عقل جوجه اردک را نشان داد و گفت: «طوری نشده دوستان! مادر این جوجه اردک چند روز پیش مرد و من مشغول آموزش شنا به این حیوان هستم. چون می‏ترسم اگر شنا یاد نگیرد، یک روز که من خانه نباشم، در آب حوض بیفتد و خفه شود!...»

 

دارویی برای تصفیه خون

یک روز مردی از کنار زمینی که پر از بوته‏های هندوانه بود، می‏گذشت؛ اما تا چشمش به هندوانه‏های بزرگ و رسیده افتاد، دیگر نتوانست به راهش ادامه دهد و به سراغ یکی از هندوانه‏ها رفت و مشغول خوردن شد.

صاحب زمین که از دور او را دید، جلو آمد و گفت: «آدم حسابی!... اصلاً با خودت فکر می‏کنی این هندوانه مال کیه؟... می‏دانی اگر صاحبش راضی نباشد، چیزی که می‏خوری حرام است.»

مرد با خونسردی گفت: «من که این را به خاطر حلال یا حرام بودنش نمی‏خورم؛ به خاطر خواص مفیدی که دارد می‏خورم. چون شنیده‏ام برای تصفیه خون بسیار مفید است.»

 

لبخند

علت دویدن

روزی باران شدیدی می‏بارید. فضولی پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می‏کرد در همین حین همسایه‏اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می‏گذشت فضول داد زد:

 آهای فلانی کجا با این عجله؟

همسایه جواب داد: مگر نمی‏بینی چه بارانی دارد می‏بارد؟

فضول گفت: مردک خجالت نمی‏کشی از رحمت الهی فرار می‏کنی؟

همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت چند روز گذشت و برحسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این ‏دفعه همسایه پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می‏کرد که یک‏دفعه چشمش به فضول افتاد که دامن قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می‏دود.

فریاد زد: آهای مگر حرفت یادت رفته؟ تو چرا از رحمت خداوند فرار می‏کنی؟ فضول گفت: مرد حسابی، من دارم می‏‏دوم که کمتر نعمت خداوند را زیر پایم لگد کنم.

 

بز زبان بسته

چوپانی دو تا بز داشت یکی از آنها فرار کرد و چوپان هر چه دنبالش کرد به او نرسید برگشت و افتاد به جان آن یکی بز بیچاره.

رفیقی او را دید و گفت: چرا این زبان بسته را می‏زنی؟

چوپان گفت: شما نمی‏دانید! اگر این بسته نبود از آن یکی تندتر می‏دوید.