مثال هاي قرآني
چهل و ششمين مثال: اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
آخرين آيه سوره فتح، چهل و ششمين مثال مارا تشكيل مىدهد، خداوند كريم در اين مثال زيبا مىفرمايد:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله وَالَّذِينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَرهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ الله وَ رِضواناً سيماهُمْ فىِ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فىِ التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فىِ الاِنْجِيلِ كَزَرْع اَخْرَجَ شَطْئَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّراعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ وَعَدَالله الَّذِينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ اَجْراً عَظِيماً
محمد(صلى الله عليه وآله) فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند، در برابر كفّار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند; پيوسته آنهارا در حال ركوع و سجود مىبينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثرسجده نمايان است; اين توصيف آنها در تورات است و مثل آنان در انجيل اين است: همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تامحكم شده و برپاى خود ايستاده است و به قدرى رشد و نمو كرده كه زارعان را به شگفتى وامى دارد; اين براى آن است كه كافران را به خشم آورده! (ولى) كسانى از آنهارا كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند وعده آمرزش و اجرعظيمى داده است.
دور نماى بحث
اين مثال جالب و زيبا كه متشكّل از يك توصيف در تورات و يك مثال در انجيل است، در باره ياران واقعى پيامبر است. اين مثال از يك سو، از آنچه ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)متّصف به آن بوده اند، حكايت مىكند و از سوى ديگربه تمام كسانى كه مىخواهند، مسلمان حقيقى و ياور واقعى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت(عليهم السلام) باشند، مىآموزد كه بايد داراى چه صفات و ويژگى هايى باشند.
شأن نزول آيه مثل
سوره فتح پس از صلح حديبيه نازل شد. در سال ششم از هجرت، پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله)به مسلمان اعلام كرد كه آماده حجّ عمره و زيارت كعبه معظّمه و بيت الله الحرام شوند. هزارو چهار صد نفر از مسلمانان به همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مسجد شجره لباس احرام پوشيدند و به قصد زيارت قبله گاه مسلمين به سوى مكه حركت كردند. اسلحه اى به جز شمشير، كه هرمسافرى براى دفع خطرهاى احتمالى همراه خود مىبرد، همراه نداشتند; بنا براين شكل ظاهرى مسلمانان كه لباس آنها دوحوله احرام و سلاح آنان يك شمشيربود، هيچ شباهتى به كسانى كه قصد جنگ دارند، نداشت; بلكه ظاهر آنان، همانند قصد و نيّت حقيقى شان، تجلّى يك زائر را داشت. پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اصحاب، بنابر علل خاصّى به سمت حديبيه[1] حركت نموده و در آنجا توقّف كردند. مشركان مكه از آمدن پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان نگران و مضطرب شدند. نگرانى آنها به اين جهت بود كه اگر مسلمانان وارد مكه شوند وبه شكل و شيوه خود به زيارت خانه خدا بپردازند، باعث جلب توجه مردم مىشوند و چه بسا مردم را تحت تأثير خود قرار دهند و آنها اسلام را بپذيرند; بدين جهت تصميم گرفتند، به شكلى مانع ورود مسلمانان به مكه گردند. كفّار مكه شخصى را به نام «عروة بن مسعود» كه فردى زيرك و دانا بود به سوى مسلمانان فرستادند. «عروه» خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)رسيد و از علّت سفر مسلمانان به مكه سؤال كرد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: مسلمانان براى زيارت آمده اند و قصد انجام عمره مفرده دارند، به همين خاطر لباس جنگ نپوشيده اند و سلاح جنگى (همچون نيزه، سپر، خنجَر و مانند آن) همراه ندارند بلكه دوحوله احرام پوشيده اند و تنهاشمشيرى حمايل كرده اند.
پس از گفت و گو و مذاكره، قرارشد كه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) و مسلمانان در حديبيه بمانند تا «عروه» نتيجه مذاكراتش با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را به اطّلاع سران قريش برساند. «عروه» دراين بين صحنه اى را مشاهده كرد كه در سرنوشت صلح حديبيه مؤثر بود; او پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) را كه مشغول وضو ساختن بود، ديد در حالى كه مسلمانان اجازه نمىدادند حتّى يك قطره آب وضوى آن حضرت بر زمين بريزد و براى دريافت قطره هاى وضوى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، جهت تبّرك، از همديگر سبقت مىگرفتند!
به هرحال «عروه» به مكه بازگشت و نتيجه مذاكراتش با پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به اطّلاع مشركان مكه رساند، و به آنها توصيه كرد كه با مسلمانان به جنگ برنخيزند; زيرا مسلمانان بى اندازه عاشق پيامبرند و در راه او هركارى مىكنند; سپس جريان وضوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را براى آنهاشرح داد. مشركان مكه به اين نتيجه رسيدند كه باپيامبر(صلى الله عليه وآله)صلح كنند، مشروط براينكه مسلمانان در اين سال براى زيارت به مكه نيايند.
«عروه» و «سهيل بن عمرو» را با شرايط فوق براى بستن قرار داد صلح به حديبيه روانه كردند. پس از ديدار نمايندگان قريش با حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) و توافق بر صلح، آن حضرت به على(عليه السلام) دستور داد صلحنامه را بنويسد.
على جان بنويس: «بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِيم». «سهيل» اعتراض كرد و گفت: اگر ما شعار شما مسلمانان راقبول داشتيم كه ديگر با هم مخاصمه و جنگ نداشتيم; بايد بنويسيد «بِسْمِكَ اللهمَّ».[2]
اين سخن «سهيل» برمسلمانان سنگين آمد; ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)آن را پذيرفت و به على(عليه السلام) فرمود همان طور كه آنها مىگويند بنويسد، سپس فرمود: على جان بنويس: «اين صلحنامه اى است كه ميان محمّد رسول الله از سوى مسلمانان و سهيل بن عمرو از سوى سران قريش نوشته شده است.»
بار ديگر سهيل لب به اعتراض گشوده و گفت: «اگر ما تورا به عنوان رسول خدا قبول داشتيم، احتياجى به صلحنامه نبود; به جاى رسول الله، نام پدرت را بنويس!» اين اعتراض سهيل بار ديگر خشم مسلمانان را برافروخت; ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين مطلب را نيز پذيرفت وبالاخره صلحنامه نوشته شد و قرار شد مسلمانان سال آينده، فقط به مدّت سه روز براى زيارت بيت الله الحرام و انجام عمره مفرده به مكه مشرّف شوند.[3]
صلح حديبيه آثار فراوانى داشت و «فتح المبين» كه در آغاز سوره فتح به آن اشاره شده، همين صلح است. صلح حديبيه حقيقتاً فتح مبينى بود; زيرا آثار و بركات زيادى براى مسلمانان داشت هرچند برخى از مسلمان هاى داغ افراطى كوتاه فكر، از اين صلح ناراحت شدند و گفتند: «از مدينه تامكه دوازده روز پياده بياييم، آنگاه، بدون تشرف به مكه و زيارت خانه خدا باز گرديم; اين كار درستى نيست، بايد با مشركان بجنگيم!»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «عجله نكنيد، ان شاءالله به زودى با قوّت و قدرت وارد مكه خواهيم شد!»
حضرت سپس دستور داد شتران و گوسفندان و گاوهايى را كه براى قربانى آورده بودند همان جا قربانى كنند و از احرام خارج شوند و به مدينه بازگردند.
در اينجا آياتى از قران مجيد نازل شد و به مسلمانان دلدارى داد; آيات مذكور حاوى مطالب ذيل بود:
اوّل اين كه وعده فتح مكه و دخول با عزّت و عظمت مسلمانان را به مكه خبر داد «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ اِنْ شاءَالله[4]» و اين از آيات غيبى و معجزات قرآن مجيد محسوب مىشود.
دوم اين كه وعده پيروزى و غلبه پيامبر و مسلمانان بر تمام اديان و مذاهب جهان داده شد «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُله[5]» و صفات شايسته و نيك مؤمنان و اصحاب رسول خدا را بيان كرد.
پس از روشن شدن شأن نزول به شرح و تفسير آيه مثل باز مىگرديم.
توصيف اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تورات
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله» ـ اگر انسان متعصّب و نادانى همانند سهيل بن عمرو، نبوّت و رسالت حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) را انكار كند و نپذيرد، واقعيّت عوض نمىشود، شما مسلمانان از اين سخن نابخردانه آزرده خاطر نشويد; زيرا خداوند زمين و آسمان و خالق جهان هستى، پيامبر شما را به عنوان «رسول الله» قبول دارد.
«وَالَّذِيِنَ مَعَهُ اَشِدّاءُعَلَى الْكُفّارِ» ـ كسانى كه همراه و همگام با رسول خدايند، كسانى كه نه فقط مدّعى مسلمانى، بلكه در ميدان عمل نيز عقيده خودرا به اسلام نشان مىدهند، و خلاصه كسانى كه يار و ياور حقيقى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)مى باشند، داراى پنج صفت عالى و زيبا هستند.
يعنى شما هم اگر مىخواهيد ياور حقيقى امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه الشّريف) باشيد، بايد واجد اين صفات پنجگانه شويد:
نخستين صفت آنها اين است كه در مقابل دشمنان شديد و قوى و محكم هستند و ترس و هراسى ندارند و همچون سدّى قوى و نفوذ ناپذير دافعه اى قوى و نيرومند دارند.
طبق اين آيه شريفه، خشونت در مقابل دشمن نه تنها عيب نيست، بلكه خوب و گاهى لازم است. كسانى كه در عصر حاضر خشونت را بطور كلّى مردود مىدانند معناى خشونت را نمىفهمند و با آيات قرآن و تاريخ اسلام آشنايى ندارند. در مقابل دشمن بايد محكم ايستاد; گرگ، زبان نرم و منطق واستدلال نمىفهمد; بلكه بايد با هر سلاحى كه داريم اورا از خود دوركنيم.
بسيارى از انسان هاى عصر حاضر از گرگ بدترند; انسان نماهايى كه در فلسطين اشغالى شكم زن مسلمان حامله را پاره مىكنند و كودك درون رحم او را باگلوله مىكشند، منطق و نرمى نمىفهمند! در مقابل چنين انسانى نماهايى بايد ايستاد و دفاع كرد واين عين عدالت است. اين كارى است كه طبيعت نيز با آن همراه است; گلبول هاى سفيد بدن ما، هنگامى كه متوجه ورود دشمن خطرناك، يعنى ميكروب ها، به بدن مىشوند باشدّت وقاطعّيت با آن برخورد نموده و آنها را نابود مىكنند!
بنابراين اوّلين ويژگى ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخورد سخت و شديد آنان با دشمنان است.
«رُحَماءُبَيْنَهُمْ» ـ دومين صفت مسلمان واقعى آن است كه همان اندازه كه در برابر دشمن، شديد و سخت است، با دوستان خود و سايرمسلمانان مهربان و صميمى است; مهر با دوستان و قهر با دشمنان، جاذبه در مقابل مسلمانان و دافعه در مقابل كفّار از ويژگى هاى اصحاب پيامبراست. مسلمان واقعى مجموعه اى است از قهر و لطف!
اگر رزمندگان شيعه جنوب لبنان نبودند، آن دليرمردانى كه مظهر «اَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ وَ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» هستند، اسرائيل به بسيارى از كشورهاى همسايه اش تجاوز مىكرد; چون اسرائيل گرگ است و گرگ جز زبان زور نمىفهمد. اين جوانان چه دليرانه درخشيدند! سيّد حسن نصرالله، رئيس حزب الله لبنان مىگفت: اينها (رزمندگان شيعه) كارى كردند كه تمام ارتش هاى كشورهاى عربى نتوانست انجام دهد!
«تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً» ـ سومين ويژگى مسلمانان حقيقى اين است كه پيوندشان با خداوند برقرار است و آنهارا (پيوسته) در حال ركوع و سجود مىبينيد; معناى اين جمله اين است كه آنها همواره در حال عبادت و پرستش پروردگارند، كسب و كارآنها، رفت وآمد آنها، استراحت و تفريح آنها، دوستى و دشمنى آنها، خلاصه تمام رفتار هايشان عبادت است; چون تمام كارهايشان به قصد قربت و به نيّت رضاى الهى است و به وسيله همين عبادت و ركوع و سجود است كه قوّت و قدرت مىگيرند و در مقابل دشمن، شّدت و سختى و در مقابل دوست، نرمى و لطافت نشان مىدهند.
«يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ الله وَ رِضْواناً» ـ ويژگى ديگر مسلمانانى كه گام جاى گام پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىگذارند، خلوص نيّت آنها است، آنها در تمام كارها رضايت و خشنودى پروردگار را طالبند و به دنبال فضل و رضوان الهى اند. ريا و خودنمايى و خود فروشى و مانند آن در كار آنها راه ندارد.
خوانندگان محترم! خلوص نيّت اكسير عجيبى است، هرقدر اخلاص انسان بيشتر باشد توفيقش بيشتر خواهد بود; اخلاص، اخلاص، اخلاص!
«سيماهُمْ فىِ وُجُوهِهِمْ مِنْ اَثـَرِ السُّجُودِ» ـ صفت ديگر پيروان راستين پيامبرخاتم(صلى الله عليه وآله) اين است كه آثار عبادت و سجده در صورت آنهاپيدا و نمايان است; «از كوزه برون همان تراود كه در اوست.»
«سيما» درلغت عرب به معناى «علامت» است، برخلاف فارسى كه به معناى صورت مىباشد. علامت مسلمانان واقعى اين است كه اعتقاد درونى و عبادات پنهانى شان به چهره آنها نيز سرايت كند و نورايمانى كه در قلب شان روشن است، از چهره هايشان متبلور گردد. اگر آيه را توسعه دهيم، معنايش اين است كه آثار ايمان در تمام صحنه هاى زندگى آنهاقابل رؤيت است; يعنى هم در رفتار فردى شان هم در رفتارهاى اجتماعى شان; و خلاصه آثار ايمان در تمام حركات و سكناتشان ديده مىشود.
«ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْراةِ» ـ اين ويژگيهاى پنجگانه كه ذكر شد، صفات مسلمانان و اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) است كه در كتاب آسمانى تورات آمده است.
خوانندگان عزيز! راه روشن است، فقط همّتى بلند و اراده اى محكم لازم است. متّصف به اين صفات پنجگانه شو وخود را در جمع ياران امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه الشّريف) ببين! اى كسانى كه عمرى «يا لَيْتَنا كُنّا مَعَكُمْ فَنَفُوْزَ فَوْزاً عَظيْماً» گفته ايد، فوز عظيم با اتّصاف به اين صفات پنجگانه حاصل مىشود.
على(عليه السلام) نمونه كامل ويژگى هاى پنجگانه
على(عليه السلام) در باره مقاومت و ايستادگى خويش در برابر دشمن مىگويد: «وَالله لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى قِتالِى لَما وَلَّيْتُ[6]; به خدا قسم! اگرتمام عرب در مقابلم بايستند فرار نمىكنم!» اميرمؤمنان(عليه السلام) كه در برابر دشمن كانون خشم و قهر و غضب است، هنگامى كه در مقابل دوستان و مسلمانان قرار مىگيرد، دريايى از لطف و عاطفه است، وقتى يتيم مسلمانى را مىبيند، او را برزانو مىنشاند و دست نوازش بر سرش مىكشد و سيلاب اشكش جارى مىشود، به گونه اى كه انسان باور نمىكند اين على، همان على است كه در مقابل دشمن كانون خشم است. على وقتى كه براى كمك به يك همسر شهيد به كنارتنور آتش مىرود، صورت خود را به آتش نزديك مىكند تا با چشيدن حرارت آتش از يتيمان غافل نشود.
على(عليه السلام) همواره در حال بندگى و عبوديّت خداوند بوده است. آن اسوه عبادت در برخى از اوقات، شبانه روز هزار ركعت نماز مىخوانده است.[7]
اخلاص على(عليه السلام)بى نظيراست، تمام وجود على(عليه السلام)اخلاص است. در جنگ خندق، وقتى عمروبن عبدود مغلوب مىشود و على (عليه السلام)برسينه او مىنشيند، «ابن عبدود» آب دهان برصورت «على» (عليه السلام)مى اندازد و به او ناسزا مىگويد. على(عليه السلام)برمى خيزد و در ميدان جنگ چند قدمى حركت مىكند، سپس بر مىگردد تا سر دشمن خدا را قطع كند. مسلمانان كه از دور نظاره گر اين صحنه بودند وقتى از سرّ اين مسئله سؤال مىكنند; حضرت مىفرمايد: «قَدْ كانَ لَشَتَمَ اُمّىِ وَ تَفَلَ فِى وَجْهِى فَخَشِيتُ اَنْ اَضْرِبَهُ لَحِظِّ نَفْسِى فَتَرَكْتُهُ حَتّى سَكَنَ مابِى ثُمَّ قَتَلْتُهُ فِى الله[8]; او به مادرم جسارت كرد و در صورتم آب دهان انداخت، ترسيدم اگر او را بكشم، به خاطر تسكين دل خود باشد (و از روى اخلاص نباشد); بدين جهت در آن لحظه او را رها كردم، تا دلم آرام شود و خشمم فرو نشيند; سپس او را (از روى اخلاص و) براى رضاى خدا كشتم.»
شاعر زبر دست فارسى زبان، مولانا جلال الدّين بلخى، درباره داستان فوق چنين سروده است:
از على آموز اخلاص عمل*** شير حق را دان منزه از دغل
در غزا بر پهلوانى دست يافت*** زود شمشيرى بر آورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على*** افتخار هر نبىّ و هر ولىّ
او خدو انداخت بر رويى كه ماه*** سجده آرد پيش او در سجده گاه
در زمان شمشير انداخت آن على*** كرد او اندر عزايش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل*** از نمودن عفو و رحم بى محل
گفت: بر من تيغ تيز افراشتى*** از چه افكندى مرا بگذاشتى
سپس از زبان حضرت على (عليه السلام)مى گويد:
گفت من تيغ از پى حق مىزنم*** بنده حقّم نه مأمور تنم
شير حقّم نيستم شير هوا*** فعل من بر دين من باشد گوا[9]
بنابراين نشانه هاى ايمان در سراسر زندگى على(عليه السلام) نمايان است و آثار عبادت و بندگى در چهره نورانى اش آشكار است.
مثل اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)در انجيل
در قسمت اوّل آيه مثل، توصيف ويژگيهاى اصحاب راستين پيامبر(صلى الله عليه وآله)را در تورات مطالعه كرديم و ضمناً معلوم شد كه تورات وانجيل نه تنها از پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله)سخن گفته و نشانه هاى او را بيان نموده، بلكه ويژگيها وصفات شايسته ياران حقيقى پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله)را نيز شرح داده است.
در ادامه آيه شريفه، خداوند مثل پيروان حقيقى خاتم الانبياء(صلى الله عليه وآله)را در انجيل بيان مىكند كه به شرح آن مىپردازيم:
«وَ مَثَلُهُمْ فِى الاِنْجِيِلِ كَزَرْع» ـ مثل پيروان صادق و مخلص پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)، در كتاب آسمانى مسيحيان; يعنى انجيل، مثل مزرعه و زراعتى است كه داراى ويژگى هاى پنجگانه است.
1 ـ «اَخْرَجَ شَطْلئَهُ» ـ «شَطَأَ» در لغت عرب دومعنى دارد: نخست به جوانه هايى اطلاق مىشود كه در كناره گياهان يادرختان مىرويد و كم كم رشد و نموكرده و مستقل مىشود.
ديگر اين كه به نوزادان حيوانات كه بر اثر زاد و ولد، زياد مىشوند اطلاق مىشود; بنابراين شَطَأَ به معناى زايندگى، بالندگى، فزايندگى، گستردگى و مانند آن است.
زراعتِ مورد مثل، اوّلين ويژگى اش اين است كه تنها و محدود نيست; بلكه جوانه مىزند و زاينده است; به عبارت ديگر، عقيم و نازا نسيت; بلكه همواره در حال توليد و تكثير است.
2 ـ «فَآزَرَهُ» ـ «آزر و موازرت» به معناى حمايت و تقويت است; «وزير» را از آن جهت وزير مىگويند كه از«شاه» حمايت مىكند و او را تقويت مىنمايد. على(عليه السلام)از آن جهت و زير پيامبر (صلى الله عليه وآله)ناميده شد كه حامى آن حضرت بود و در راه تقويت دين او تلاش كرد.
زراعت مورد مثل، نه تنها رشد و بالندگى و زايندگى دارد و جوانه هايى مىزند; بلكه همواره آن جوانه ها را مورد حمايت خود قرار مىدهد، موانع آن را از سرراهش بر مىدارد و نياز هايش را به او مىرساند، هم حمايتش مىكند و هم او را مورد تقويت قرار مىدهد.
3 ـ «فَاسْتَغْلَظَ» ـ ويژگى سوم آن مزرعه اين است كه جوانه هايى كه مورد حمايت باغ قرار گرفته، كم كم محكم مىشوند و در سايه حمايت و تقويت مزرعه، استحكام مىيابند.
4 ـ «فاَسْتوى عَلى سُوقِهِ» ـ حمايت و تقويت از اين جوانه ها تا آنجا ادامه مىيابد كه كم كم اينهااحساس استقلال مىكنند و روى پاى خود مىايستند و دوران وابستگى آنها به سر آمده و خود اينها شروع به جوانه زدن مىكنند و جوانه هاى آنها نيز به همان شكل سابق مراحل سه گانه «حمايت» و «استحكام» و «استقلال» را سپرى مىكنند.
5 ـ «يُعْجِبُ الزُّراعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ» ـ رشد و نمو و توليد و تكثير اين مزرعه با بركت، بقدرى زياد و چشمگير است كه زراعت كاران و كشاورزان را در حيرت و شگفتى فرو مىبرد، به گونه اى كه آنها از تعجّب انگشت بر دهان مىگذارند; زيرا كه برخى از اين درختان و گياهان در مدّت كوتاهى سراسر باغ را مىپوشاند ولى در مقابل، كافران در خشم فرو مىروند.
«وَعَدَالله الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ مِْنهُمْ مَغْفِرَةً وَاَجْراً عَظِيماً» ـ خداوند متعال فقط به ياران و اصحابى از پيامبر كه اوّلاً، ايمان آورده و اعتقادات، خود را اصلاح كرده باشند و ثانياً، اعمال و كردار شايسته داشته باشند و آن اعتقادات، افعال آنها را به سمت صلاح حركت دهد، وعده غفران و بخشش و اجرعظيم و بزرگ داده است; نه به تمام ياران و اصحاب پيامبر!
به عبارت ديگر، كلمه «منهم» ـ به اصطلاح ادباى عرب ـ «تبعيضيه» است و شامل برخى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه صفات آنها در ذيل آيه آمده است، مىگردد; نه همه اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله).
خلاصه اين كه، طبق اين آيه شريفه برخى از اصحاب پيامبربه مزرعه اى زاينده و بالنده تشبيه شده اند و بخاطر ايمان و عمل صالح شان، بشارت «مغفرت» و «اجر عظيم» داده شده اند.
پيام هاى آيه
1- اسلام دين جهانى است.
آيه شريفه فوق از مثال هاى عجيب قرآنى است و پيام مهم و بزرگى براى مسلمانان دارد. طبق اين آيه، مسلمان واقعى نبايد تنها به فكر اصلاح و حفظ عقيده و دين خود باشد، بلكه بايد به فكر گسترش اسلام و هدايت بقيه مردم نيز باشد. حفظ دين كارى شايسته و خوب است; ولى كافى نيست. يك مسلمان بايد دائماً جوانه بزند، شاگرد تربيت كند، فرزندان خوب پرورش دهد، دوستان شايسته انتخاب و اصلاح نمايد، خانواده اى نمونه پرورش دهد و از آنها حمايت كند تا كم كم استحكام يابند و مستقل شوند و خود آنها هر كدام روى خطّ توليد و رشد و حمايت و استحكام و استقلال قرار گيرند.
جامعه اسلامى به معناى واقعى كلمه، جامعه اى فزاينده، گسترش يابنده، زاينده و مولّد است، نه جامعه اى محدود كه فقط در چهار چوب خود قرار گرفته و هيچ پيشرفت و ترقّى ندارد. اين آيه به مسلمانان دستور مىدهد كه به آنچه دارند، قناعت نكنند; بلكه در راه جهانى كردن اسلام ـ كه تنها دين برحق است ـ سعى و تلاش كنند.
قرآن چه مىگويد! ما چه كرده و چه مىكنيم! و ديگران چه كرده اند! قرآن طبق اين آيه سفارش مىكند كه از تمام ابزار و آلات روز استفاده كنيد، از فرستنده ها، ماهواره ها، كامپيوتر و اينتِرنت، مطبوعات و كتابها، مبلّغين، سينما و خلاصه از تمام امكانات جديد بهره گيريد و پيام اسلام را به تمام جهان برسانيد.
آيا ما قرآن مجيد را كه نسخه اصلى سعادت بشر و حاوى بهترين معارف دينى است، تا كنون به وسيله ترجمه به زبان هاى مختلف دنيا عرضه كرده ايم؟ در حالى كه انجيل تحريف شده و خالى از معارف مسيحيّت، به بيش از هزار زبان ترجمه شده و به تمام مردم جهان عرضه شده است!
آيا اين استفاده كامل و بهينه از وسايل مدرن و پيشرفته روز است؟!
آيه مثل به حوزه هاى علميه پيام مىدهد كه بايد مبلّغين مبرّز و آماده و آشنا به زبان هاى مختلف دنيا داشته باشند كه پاسخگوى در خواست هاى مكرّر داخل و خارج از كشور، در سراسر جهان باشند.
پس از فروپاشى شوروى، خلأ مذهبى عجيبى در اروپاى شرقى احساس شد و از آنجا كه مسلمانانى در اين كشورها بودند، زمينه پذيرش اسلام در ساير مردم اين منطقه نيز وجود داشت; ولى متأسّفانه مبلّغين آشنا به زبان هاى آن منطقه به اندازه كافى نداشتيم تا از اين فرصت طلايى استفاده كنيم; در حالى كه «پاپ» دستور داد يك صد هزار روحانى مسيحى با هزينه نمودن يك صد ميليو ن دلار روانه اروپاى شرقى شوند و از اين فرصت استثنايى بخوبى استفاده كردند و مردم را به مسيحيّت فرا خواندند!
حوزه هاى علميه، دانشگاه ها، حكومت هاى اسلامى، پدران، مادران، مربّيان، معلّم ها و... در اين راستا مسؤوليّتى بس سنگين دارند.
بزرگان دين، در اين زمينه، همانند ساير عرصه هاى اجتماعى و دينى موفّق بوده اند; به عنوان نمونه، حضرت على(عليه السلام)در عصرو زمان خود چه قدر سخنرانى كرد! چه قدر كلمات حكمت آميز بيان فرمود! چه قدر نامه هاى سراسر حكمت و مملو از معارف نوشت! كه نهج البلاغه گلچينى از آن است، و اى كاش سيّد رضىّ تمام آنچه از سخنان مولى را ديده بود جمع آورى مىكرد و به ما مىرساند!
على(عليه السلام)مردى است كه همانند اين مزرعه زاينده است، همواره به هدايت مردم و كارهاى عبادى و اجتماعى مشغول است. عدد هزار را در زندگانى على(عليه السلام) زياد مىبينيم، آن حضرت از دسترنج شخصى خود هزار برده مىخرد و آزاد مىكند![10]بعضى از شب ها هزار ركعت نماز مىخواند![11] در يكى از شب هاى جنگ صفيّن، حضرت بيش از پانصد و بنا به قولى نزديك به هزار نفر از ياران معاويه را كشتو با هر ضربتى تكبير مىگفت![12]
شيعيان على(عليه السلام) نيز بايد در همه امور، مخصوصاً در اين مسايل، از على(عليه السلام)پيروى كنند.
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در صدر اسلام چه كرد؟ اسلامى كه در مهد جاهليّت و سرزمين خشك و سوزان; يعنى مكه ظهور كرد چگونه بالنده و زاينده بود و جوانه هاى مختلفى زد كه در مدّت كمتر از صدسال، اكثر نقاط دنيا را فتح كرد!
در آن زمان پنج تمدّن در گرداگرد مكه وجود داشت; در قسمت شمال، تمدّن روم; در شرق، تمدّن ايران و در كنار آن تمدّن بابل; در عراق و در جنوب مكه، تمدّن يمن و در غرب آن تمدّن مصر باستان بود; هنگامى كه نهال نو پاى اسلام روئيد و استحكام يافت و استقلال پيدا كرد، شروع به جوانه زدن نمود. در مدّت كمتر از صد سال، ايران، يمن، مصر و بابل را فتح كرد و آن جوانه ها سراسر اين چهار تمدّن را پوشاند.
مسلمانان نيز بايد چنين باشند; در حالى كه متأسّفانه برخى از ما حتّى به تربيت فرزندانمان نمىپردازيم. برخى از انسان ها، صبح هنگام، زمانى كه هنوز بچه هايش از خواب بر نخواسته اند، از خانه بيرون مىروند; شب هنگام، زمانى كه بچه ها دوباره به خواب رفته اند، به خانه باز مىگردند و فرزندان خود را در خواب ملاقات مىكنند و هيچ اقدامى براى تربيت آنها نمىكنند.
آخرين نكته اين كه مسلمانان امروز، اگر بخواهند همچون مسلمانان صدر اسلام، ديگر كشورها را فتح كنند، اوّل بايد خودشان را اصلاح كنند و اختلاف و تفرقه داخلى را تبديل به وحدت و اتّحاد كنند; كتاب ها و روزنامه هايى كه عليه يكديگر مىنويسند، تبديل به كتاب واحد كنند و به خارج ارسال دارند.
2- مثال مذكور شامل همه اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) نمىشود!
به تمام كسانى كه توفيق تشرّف خدمت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) را داشته اند و آن حضرت را از نزديك زيارت كرده اند اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىگويند. آيا مثل زيباى فوق كه قرآن مجيد از انجيل نقل كرده است، شامل تمام اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى شود، يا اختصاص به برخى از آنان دارد؟
پاسخ: بادّقت در خود آيه شريفه، پاسخ اين سؤال روشن مىشود. در ذيل آيه مثل آمده است: «وَعَدَ الله الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَاَجْراً عَظيماً»; يعنى اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) دو دسته بودند:
1 ـ كسانى كه ايمان آورده بودند و عمل صالح انجام مىدادند; مغفرت و اجرعظيم از آن اينان است.
2 ـ كسانى كه ايمان حقيقى نياورده و عمل صالح انجام نمىدادند; اينان محروم از غفران الهى و اجر او هستند.
بنابراين، اگر تمام اصحاب رسول الله را تنزيه كنيم و همه آنها را خوب بدانيم ـ همان گونه كه برخى از اهل سنّت گفته اند ـ با قرآن مجيد سازگارى ندارد;[13] زيرا آيات فراوانى در سراسر قرآن مجيد، مخصوصاً در سوره توبه در مذمّت برخى از اصحاب پيامبر آمده است. در ضمن اگر همه اصحاب حضرت رسول(عليه السلام) خوب بودند، چرا برخى از آنان با برخى ديگر جنگيدند! آيا اين تناقض نيست!
در يكى از سفرهاى مكه، پس از نماز مغرب در مسجدالحرام با چند تن از برادران اهل سنّت به گفتوگو نشستيم، اتّفاقاً سخن از تنزيه اصحاب حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)به ميان آمد. آنان گفتند: همه اصحاب آن حضرت خوبند، سؤال كردم: اگر شما جنگ صفيّن حاضر بوديد، در سپاه على(عليه السلام) قرار مىگرفتيد يا معاويه؟ گفتند: در سپاه على(عليه السلام); ولى به معاويه نيز توهين نمىكرديم. گفتم: اگر حضرت على(عليه السلام)شمشيرى به دست شما مىداد و مىفرمود: به معاويه حمله كنيد و او را بكشيد، چه مىكرديد؟ گفتند: دستور على(عليه السلام) را اجرا مىكرديم و معاويه را مىكشتيم; ولى كمتر از گل به او نمىگفتيم؟! اين طرز تفكّر بيشتر شبيه شوخى است.
برخى از آنان اين گونه توجيه مىكنند كه معاويه و على(عليه السلام) هر دو بر اساس اجتهاد و استنباط شخصى خود اين كار را كردند; پس هيچ كدام مقصّر نيستند. طلحه و زبير و عايشه هم طبق اجتهاد شان با على (عليه السلام)جنگيدند و هيچ كدام در پيشگاه خداوند مقصّر نيستند. بنابراين هر كدام به وظيفه شرعى خود عمل كرده اند!
بطلان اين توجيه بسيار روشن است، اگر اين سخن را بپذيريم، ديگر گناهكارى روى زمين نمىماند; هابيل و قابيل هر دو بر اساس اجتهاد و استنباطشان با هم درگير شدند و هر كدام به وظيفه خود عمل كردند; پس هيچ كدام محكوم نيستند! موسى و فرعون; ابراهيم و نمرود; عيسى و بت پرستان; شعيب و قومش و...; هر كدام بر اساس استنباط و اجتهاد خود عمل كردند; پس هيچ يك مقصّر نيستند! چرا انسان شعرى بگويد كه در قافيه اش بماند!
------------------------------------------------------------------------------------
1 . «حُديبيه» در غرب مكه و بين جده و مكه قرارگرفته است. امروزه تامكه شانزده كيلومتر فاصله دارد. حديبيه ميقات عمره مفرده است; يعنى براى عمره مفرده مى توان از آنجا احرام بست; بنابراين كسانى كه مستقيماً از جده به سمت مكه حركت مى كنند، و به مدينه نمى روند، نزديكترين و بهترين ميقات براى احرام آنان، حديبيه است; ولى اين ميقات در جاده قديم جده ـ مكه، واقع شده است. امّا به محاذات آن در جاده جديد مسجدى احداث كرده اند كه از آنجا نيز مى توان محرم شد. حديبيه تقريباً مرز پايانى حرم است; يعنى فاصله حديبيه با تابلوهاى نشانه هاى حرم اندك است. عده اى از سادات در اين مكان زندگى مى كنند و شايد به همين جهت اين مكان را «وادى فاطمه» نيز مى خوانند.
2 . اين تعبيرى بود كه مشركان مكه معمولاً در ابتداى نامه هاى خود مى نوشتند.
3 . فروغ ابديّت، جلد 2، صفحه 580 به بعد.
4 . سوره فتح، آيه 27.
5 . سوره فتح، آيه 28.
6 . بحارالانوار، جلد 21، صفحه 26.
7 . بحارالانوار، جلد 41، صفحه 24. علاّمه امينى مى گويد: در نجف اشرف سراغ داريم افرادى را كه در 8 ساعت هزار ركعت نماز مى خواندند; بنا براين مطلب فوق غير ممكن نيست.
8 . بحارالانوار، جلد 41، صفحه 51 (به نقل از مظهر ولايت، صفحه 365).
9 . اين قصيده بسيار طولانى است، مشروح آن را در كتاب مظهر ولايت، صفحه 365 مطالعه فرمائيد.
10 . وسائل الشّيعه، جلد 16، ابواب العتق، باب ا،ح 3 و 6.
11 . در روايتى كه ابو بصير از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند مى خوانيم كه: حضرت على(عليه السلام) در اواخر عمرش در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند! (بحاالانوار، جلد 41، صفحه 24.)
12 . آن شب را «ليلة الهرير» يا «شب فرار» ناميدند چون بر اثر شدّت جنگ، افراد زيادى از دشمن گريختند. در اين شب يك هزار و هفتاد نفر از ياران امام(عليه السلام) از جمله «اويس قرنى» و «خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين» به شهادت رسيدند و دهها هزار نفر از سپاهيان معاويه كشته شدند. (ترجمه و شرح مناقب خوارزمى، صفحه 248 و منتهى الامال، جلد اوّل، صفحه 293.)
13 . شرح اين مطلب را در كتاب «نظرية عدالة الصّحابة» نوشته استاد احمد حسين يعقوب مطالعه فرمائيد.